موت الابیض(مرگ سفید)
موت دوم که عرفا نقل میکنند: «الموت الابیض» یعنی مرگ سفید است و میگویند منظور از موت ابیض گرسنگی است. عرفا میگویند: بیچارگی انسان عمدتا از این جا شروع میشود که اسیر شکم خودش باشد، به خوردن خیلی بها بدهد، شکم پرست باشد، به غذاهای الوان و رنگارنگ تن بسپارد و اگر یکبار در دسترس نبود پرخاشگر شود و به هم بریزد. انس بن مالک یار پیامبر میگوید: «یک روز پیغمبر روزه بود من برای افطار پیغمبر کمی شیر تهیه کرده بودم اندکی شیر و یک تکه نان خشکیدهی جو. (عجیب است علی با همهی عظمتش که غذایش این قدر ساده بود می فرماید: ” جانم به قربان پیغمبر که ریاضت هایش خیلی از من سخت تر بود. من به پای پیغمبر نمی رسم.”) غذای ساده و آمادهای بود. حقیقتاً خودم هم خیلی گرسنه بودم. شب بود هر چه منتظر شدم پیغمبر نیامد، اخلاقش این جور بود که اوّل به نماز میرفت بعد میآمد افطار میکرد. پیش خودم گفتم نیامده، شاید اصحاب میهمانش کردهاند غذایش را خورده است، نوش جانش ما هم شیر را میخوریم. چند دقیقه بعد دیدم پیغمبر آمد. مستقیم رفت به سمت ظرف شیر. من هم بودم گوشه چشمی به آن ظرف انداخت دید چیزی داخل ظرف نیست. به بستر رفت و خوابید ما گفتیم: خوب، الحمدلله پیامبر غذایش را خورده و ما هم خوردیم. صبح وقتی از یاران پرسیدم: پیغمبر مهمان کدامتان بوده است؟ گفتند: مهمان کسی نبوده، در مسجد چند نفر از پیغمبر سؤال کردند و سوالها را جواب فرمودند و بعد به سمت خانه آمد.گفت: من فهمیدم پیغمبر دیشب افطار نکرده است. أنَس میگوید: بیست سال با پیغمبر بودم انتظار داشتم یک بار این موضوع را به یادم بیاورد، به یادم نیاورد.» در نظر بگیرید اگر مثلا خانم ما در بیست سال زندگی مشترک یک بار غذایش سوخته باشد، همیشه به یادش میآوریم و به رخش میکشیم و با این کار باعث شکستن او میشویم. بنده همیشه این نکته را عرض میکنم که فرق غذاهای عالم فقط بیست سانتی متر است. از نوک زبان تا ته زبان! شما بهترین غذا را که بخورید یا نان و ماست بخورید غذا از این سقف زبان که بگذرد و به گلو برسد همه مساویند. شاید دومی هم خیلی ارزش غذاییاش بهتر باشد. دعوای ما روی چیزهای خیلی بی ارزش است. موت ابیض این است که صف خود را بکشی بالا. از اسفل سافلین خود را بکشی به اعلا علیین. یک کم به عاطفهات فکر کنی، یک کم به مغزت فکر کنی. ما خیلی وقتها تصمیمی برای فکرمان میگیریم، یکسال میاندازیم عقب. هیچ اتفاقی هم نمیافتد. مثلا میگوییم خوب است فلان کتاب را بخوانم یا روی فلان موضوع فکر کنم. امشب نشد فردا شب، فردا شب نه، یک شب، یک هفتهی دیگر ولی اگر دلمان یک غذا را بخواهد، آیا آن را یک هفته عقب میاندازیم؟ اگر مثلا امشب دلمان هوس میوه یا بستنی کند، امشب شد، شد، نشد فردا شب اگر شده زمین و آسمان را بهم بزنیم باید میوه و بستنی پیدا کنیم. اگر پس فردا شب شد دیگر طعنه زدنمان شروع میشود،که کسی به خواستهمان تَوجه نکرد! تحمل گرسنگی به قول عرفا ضمیر را صافی میکند و به قول سعدی :
اندرون از طــعام خالی دار تا در آن نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علّت آن که پری از طعام تا بینـی
اتفاقاً عالیترین نمونهی گرسنگی، حضرت زینب(س) است. میفرما ید: «وقتی ما از کربلا خارج میشدیم سه روز بود غذا به دهان ما نرسیده بود.» سه روز! محکم ایستادهاند. امام سجاد می فرماید: «در راه مقدار بسیار کمی نان به ما میدادند بچهها از شدت گرسنگی گریه میکردند و من میدیدم، حضرت زینب(س) سهم خودش را هم بین بچهها تقسیم میکرد و فقط یک لقمه در دهان خودش میگذاشت.» آن قدر ضعیف و لاغر شده بود که امام سجاد میگفت: «بعد از آن میدیدم عمهام هیچگاه نمیتوانست ایستاده نماز بخواند، نشسته نماز میخواند.»قهرمان تحمّل گرسنگی در راه آرمان، زینب(س) است.
موت الاسود(مرگ سیاه)
موت سوم که عرفا مطرح میکنند، موت اسود(مرگ سیاه)یعنی تحمل اذیتها و آزارهاست. خداوند در قرآن وقتی وصف یاران پیغمبر میکند که بعضی هم میگویند، این آیه را زمانی خواند که سلمان کنارش بود. دستش را زد به شانهی سلمان و گفت: «مصداق ایشان و کسانی هستند که از نسل ایشان هستند ـ بعضی ایرانیان ـ »و آن قسمتی از آیه که با بحث ما تناسب دارد: «و لا یخافون لومهَ لائم» از سرزنش سرزنش کنندگان بیم و هراس ندارند. اگر دستشان بیندازند و تحقیرشان کنند و اگر به آن ها توهین کنند، از مسیرشان یک قدم پاپس نمیگذارند. گاهی اوقات ما اگر تلنگری بخوریم و یا دستمان بیندازند، راهمان را رها میکنیم. مثلا کسی مطلبی علیهمان بنویسد و یا کسی حرفی بزند، زود عقب نشینی میکنیم و میگوییم: حالا که وضع بدین صورت است و حیثیت من در خطر است این کار را نمیکنم.«و لا یخافونَ لومه لائم»، و گاه همین سرزنشها پل رفتن آن هاست از همین سرزنشها برای پیش رفتن بهره میگیرند. شیوهی انسانهای بزرگ چنین است. شاعری میگوید:
اولیایند مست حق دائم لا یخافون لومه لائم
اولیا همیشه مست حق هستند. هیچ خوبی نیست که همسایهی تلخی و دشواری نباشد و ما هرچه خوبتر شویم مشکلاتمان بزرگتر میشود و رنج پا به پای ما اوج میگیرد. روحهای بزرگ همسایهی رنجهای بزرگند. من واقعا یک شب به این نکته فکر کردم نمی دانم شاید باز هم این نکته را اشاره کرده باشم ـ به گمانم علی اگر در چاه حرف می زد مخاطبی پیدا نمیکرد. با سایهی خودش در انعکاس نور ماه حرف می زد چون علی را فقط علی میفهمد. مگر آدم این قدر تنها میشود. خدا رحمت کند حاج سید احمد آقا خمینی را، ایشان جملهای گفت که انعکاسها و بازتاب و نقد و نظرها را برانگیخت. ایشان گفت: «امام تنهاست.» شهید بهشتی جملهای در همین زمینه بیان کرد و گفت: «وقتی پرندگان پرواز میکنند هر کدام یک سقف پرواز دارند. مثلاً گنجشک صد متر میتواند بالا برود. پرندهی دیگر هفتصد متر، و در اوج عقاب تنها میماند و امام، عقاب است.» او تنهاست به این دلیل یعنی یک افقی دارد که دیگران به این افق نمیرسند. پس امام تنهاست و البته دقیق و درست میتواند باشد. اما ظرافتی هست در این قضیه. به هر حال انسان ها وقتی بزرگ میشوند رنجشان هم بزرگ میشود. علی به همان اندازه که بزرگ است رنجش بزرگ است. رنجش منطقهای نیست، رنجی دارد که به تمام انسان و جهان دامن میگسترد، سر به بستر میگذارد و میگوید:علی از کجا معلوم که در گوشهای انسانی گرسنه باشد تو سر آرام بر بستر بگذاری. نگران انسانیت است. ” ولا یخافون لومه لائم” مصداق واقعی آن حضرت زینب(س) است چه قدر او را اذیت کردند و چهقدر او را به مسخره گرفتند، بعضی حرفها را نمیشود گفت. من خودم از مطرح کردن آنها میهراسم. واقعا اگر بعضی از حرفهایی را که به حضرت زینب(س) زدهاند بگوییم، خیلی احساس شکستگی خواهیم کرد. چه قدر این خانم بزرگ است. شاید تعبیرمن تعبیرخوبی نباشد، ابن زیاد پاشنهی آشیل حضرت زینب(س) را میشناخت و میدانست به لب اباعبدالله(ع) چوب بزند زینب(س) چه حالی میشود. اینکه سر محبوب وجودش را در تشت ببیند! آن لعین میدانست زینب(س) چهقدر اباعبدالله را دوست دارد. با چوب لای دندانهای اباعبدالله را باز میکرد به مسخره میگفت: “زینب برادرت عجب دندانهای قشنگی دارد “. میتوانید تصورش را بکنید، این جملهای که حضرت فرمود: “ما رَأیتُ إلّا جَمیلا” پس از تمسخر عبیدالله است. عبیدالله گفت: زینب حکایت کن ببینیم در کربلا، خوش گذشت؟ آنجا چه دیدی ؟و حضرت زینب این جواب را داد:”ما رَأیتُ إلّا جَمیلا.” تمام این مجالس تمسخر بوده. میگویند در شام حضرت زینب فاصلهی زیادی با سر اباعبدالله نداشت یک زن به خاطر اینکه حضرت زینب را بشکند، از پشت بام به کسی که حامل سر اباعبدلله بود، گفت: این سر را نزدیک بیاور و من به قیمت این نزدیکی، این گردن بند را به تو میدهم. گردنبند را از گردن باز کرد تا به حامل سر بدهد تا او را به سر نزدیک کند و این زن به سر اباعبدالله اهانت کند. و زینب دارد این صحنهها را میبیند. چهقدر شانه ها باید صبور باشد که این صحنه ها را تحمل بکند.پس زینب(س) قهرمان پیروز موت اسود است.
موت الاخضر(مرگ سبز)
موت چهارم موت اخضر است یعنی مرگ سبز:عرفا میگویند: پوشیدن لباس ساده و حتی وصلهدار، یعنی خیلی در بند لباس نباشیم. کمال انسان سالک است که به آن موت اخضر میگویند.
دلا راه تو پرخار و خســــــک بی گذرگـاه تو بر اوج فلک بی
گر از دستت بر آید پوست از تن برآور تا که بارت کمترک بی
اسیر این نباشیم که اگر اتوی لباسمان بهم خورد نارحت شویم. در مجلسی مینشینیم همهی رنج ما این است که چه میشد اگر این جا صندلی میگذاشتند و ما روی صندلی مینشستیم یا مثلا اتوی چادر ما به هم نخورد زیرا اتو کردن آن مشکل است. نمیخواهم بگویم اینها مهم نیست اتفاقا باید به اینها پرداخت. آقای قرائتی میگفت: «یک روز، بعد از این که سخنرانیام تمام شد، از دفتر امام زنگ زدند گفتند: امام به شدت از شما ناراحت است. نوار سخنرانیام را یکبار دیگر گوش کردم، نگاه کردم ببینم اشکال کجاست. چیزی متوجه نشدم،گفتم: من چیزی ندیدم مسئله کجاست؟ گفتند: امام فرمودند: اتو کشیدن را مسخره کردی من لباسهایم را اتو میکنم. من حتی زیر پیرهنیام را اتو میکنم، مسلمان باید تمیز باشد مرتب باشد، شیک باشد، عیب ندارد. شما امام را میدیدید که چگونه بود این هست، اما در بند این مسائل نباشید آزاد باشید به اقتضای عمل، به اقتضای موقعیت اتفاقی افتاد، بتوانید بربتابید. موت اخضر زینب(س) به چهار مرگ اشاره کردیم موت احمر، موت ابیض، موت اسود و موت اخضر،خیلی تلخ است گفتن این مسئله و بسیار سخت است شنیدن آن نمیتوانم به شیوهی روضه خوانها و مداح ها بگویم. وقتی میخواهند در مداحی این مسئله را طرح کنند میگویند: امام زمان معذرت می خواهم که میخواهم این را بیان کنم. ولی در این جا باید واقعا از پیشگاه امام زمان برای طرح این مسئله عذرخواهی کنم. قصد ما نوحه خواندن یا مرثیه سرایی نیست اما لحظاتی شما را به عصر عاشورا ببرم، تا ببینید موت اخضر زینب چگونه است. لباس زینب چگونه است. اباعبدالله دختری دارد به نام فاطمه صغری که در واقعهی کربلا سیزده ساله است و کسی است که بعدها با حسن مثنی، پسر امام حسن مجتبی ازدواج میکند. این خانم میگوید: «وقتی غروب شد و دیگر صدای پدرم در گودال قتلگاه خاموش شده بود، سپاهیان دشمن به سمت خیمههای ما هجوم آوردند. همین طور که میآمدند ما را میزدند، موی ما را میگرفتند، و بر زمین میکشیدند، اذیت میکردند، لباسهای ما در چنگ آنها بود و سعی میکردند لباسهارا از بدن ما بیرون بکشند، بعد هم آمدند وارد خیمهگاه شدند و خیمهگاه را آتش زدند بچهها پریشان شده بودند مانده بودند چه کار کنند، از حضرت زینب سؤال کردند و حضرت زینب فرمودند: «از امام سجاد باید سؤال بکنیم. از امام(ع) سؤال کردند امام فرمودند: “علیکُنَّ بالفرار”سعی کنید به بیابان فرار کنید و هر کدامتان گوشهای پنهان شوید. میگفت: من نگاه کردم دیدم دامن بچهها آتش گرفته و بدن بچهها میسوخت. (حالا تصور کنید بچهای را که تشنه باشد، یتیم باشد، تنها باشد، بدنش هم بسوزد ناله بزند.) میگوید در همین موقعیت میدیدم سواران دنبال ما میدویدند من سعی کردم فرار کنم یکی از این سواران به من رسید نیزهاش را چنان در کمر من فرو برد که من به رو به زمین افتادم لحظهای بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم دیدم روسری ندارم. رفتم سراغ عمهام زینب(س) گفتم: یا عمه هل لَکِ خِر قهٌ اُستَربها . عمه جوابم داد:عمتک مثلک.» یعنی زینب در راه حق،در راه دفاع از ارزشها و آرمانها حتّی لباس پاره و شرایط سخت ربودن لباس را هم تحمّل میکند. زینب قهرمان موت اخضر است. خدایا، پروردگارا بر ایمان ما به کربلای ابا عبدالله بیفزای. ما را با این معارف تاریخ ساز، دوران ساز، آشناتر بگردان. ما را بر محبت حسین بمیران. ما را با حسین محشور گردان. امضای حسین را پای قلب ما بنشان. امشب را هم برای ما عاشورا قرار بده و شعلهی این محبت را در جان نسلهای آینده و ذریهی ما روشن نگهدار، زیارتش را در دنیا و شفاعتش را در آخرت نصیب ما بگردان. بصیرتی از جنس بصیرت کربلا به چشم های ما ببخش، گام ما را بر صراط حسین استوار بدار. و در ظهور آن که انتقام خون حسین مظلوم را خواهد گرفت تعجیل بفرما، ما را از یاران، یاوران، همدلان و همراهانش قرار بده، همهی آنها که به این مجالس و محافل خدمت میکنند و دوستانی که سال گذشته بودند و الان نیستند. خدایا شهیدان این مسجد را با شهیدان کربلا محشور بگردان، خدایا توفیق خدمت به این مجالس را به ما عطا بفرما ـ هر آنکس که در گسترش این فر هنگ کمک میکند به او توفیق عنایت بفرما.
منبع:روز دهم۲، مجموعه سخنرانی های عاشورایی دکتر محمد رضا سنگری، مرکز پژوهش ونشر فرهنگ عاشورا، خورشید بارن، زمستان۸۶،صص۹۶-۸۹