هرزه پویان و گرگان، قاصد حسین را، یوسف کوفه را به چاه عبیدالله میبرند. تو آرام اما تشنه، اندوه زدهی مولایت حسین، گام در گام به کاخ عبیدالله نزدیک میشوی.
طوعه نیز در سویی دوان تو را میبیند. میگرید. صبح با او گفته بودی خواب دوشین را و رستگاری او را به پاس میهمان نوازی شبانهاش. بر سر میزند، سیمای خون گرفتهات را میبیند و کرکسان ناکس را که دیروز پیمان بستند و امروز ناجوانمردانه فرو شکستند.
به قصر میرسی. چه هلهلهای است! چه شور و وجد و جشن و شادمانیای!
تشنهای. کامت از عطش خشکیده است. کوزهی آبی میبینی. میگویی جرعهای از آبم بنوشانید. مسلم بن عمرو باهلی به طعنه میگوید: میبینی چه آب سردی است؟ به خدا قطرهای از آن نخواهی چشید تا در آتش دوزخ از آب سوزان بیاشامی!
قلبت آتش میگیرد. فریاد میزنی: وای بر تو! مادرت سوگوارت شود. چه قدر سنگدل و فرومایه و جفا پیشهای. ای پسر باهله! تو به آب سوزان و آتش جاویدان شایسته تری!
عمرو بن حریث یا عماره بن عقبه نسیم، غلام خود، را میفرستد تا آب بیاورد. کوزهی آبی میآورند با دستمالی بسته بر سر کوزه و کاسهای همراه. عُماره جامی پر میکند و به دستت میسپارد. میخواهی بنوشی از خون گلگون میشود. فرو میریزی. دیگر بار پر میکنند. سر نوشیدن داری که دندانهای پیشین در کاسه میریزند. نمینوشی. سر برمیداری و زمزمه میکنی: خدایا سپاس! اگر این آب روزی من بود مینوشیدم. قاصد حسین باید تشنه بماند. عطش آیین عاشقان است. تشنه کامی هویّت فرزندان کوثر است و تو از همین خاندانی. تو سفیر حسینی.
فرستادهی ابن زیاد میرسد. فرمان میدهد وارد قصرت کنند. آماده باش مسلم! با خلاصهی خیانت و خباثت رو به رو خواهی شد. گستاخ و بیپرواست؛ بیشرم و بیآزرم. عبیدالله امان نمیدهد.
در دو سوی حرکت تو همهی دیروزیان همراه ایستادهاند. چشم از همه میگیری و ناگهان عبیدالله را میبینی که مغرور و مست از بادهی پیروزی بر تخت نشسته است.
– به امیر سلام کن.
مأموران، بازوانت را گرفتهاند و فرمان سلام میدهند.
میگویی اگر قصد کشتن مرا دارد سلام من سودمند نخواهد بود و اگر چیزی جز این است، بسیار سلام خواهد داد.
عبیدالله به تمسخر و تکبر میگوید: گویا امیدواری که زنده بمانی!
– اگر تصمیم به کشتن من داری، بگذار به یکی از خویشاوندانم وصیت کنم.
نشستگان را مرور میکنی. عمرسعد در میان آنهاست. بر او درنگ میکنی. آرام میگویی: ای عمر میان من و تو خویشاوندی است و رسم خویشاوندی است که به خواستهام گوش بسپاری و حاجتم برآوری. میخواهم حاجتم را پنهانی با تو باز گویم.
کدام اعتماد؟ به چه کسی؟ این که همنشین بیدادگر است. عدالت نمیشناسد. اما چه باید کرد. این لحظهها با چه کسی وصیت باید کرد.
عمرسعد برمیخیزد با او در گوشهای مینشینی. عبیدالله میبیند و کنجکاوانه منتظر است. با عمرسعد میگویی: ای عمر در کوفه هفتصد درهم بدهکارم؛ تو این وام ادا کن تا از غله و مالی که در مدینه دارم برایت بفرستند. یازره و اسب و شمشیرم را بفروش؛ دیگر این که بدن مرا پس از قتل از ابن زیاد بگیر و دفن کن. سوم آن که، کسی نزد حسین بفرست و او را باز گردان که من به او نوشتهام و خبر دادهام که مردم با اویند و یقین دارم که حرکت کرده است.
عمرسعد بر میخیزد و کنار عبیدالله مینشیند. میگوید: میدانی چه گفت؟
عبیدالله میگوید: هرچه گفت، پنهان دار.
دیگر بار میگوید: میدانی چه گفت؟ ابن زیاد میگوید: بگو، ولی امین هیچگاه خیانت نمیکند و خائن هرگز امین نمیگردد.
میبینی خائن همنشین خائن است.
عبیدالله میگوید: اما مال از آن تو باشد و ما را هیچ تعرضی نیست و هرچه خواهی بکن. اما اگر حسین دست تعرض نگشاید ما را با وی کاری نیست و اگر آهنگ ما کند، دست از او بر نداریم.
دربارهی بدن مسلم، شفاعت تو را نخواهیم پذیرفت و او را شایستهی دفن نمیدانیم. او با ما به ستیزه برخاسته، نابودی ما خواسته و بر این اصرار ورزیده است.
سر بر میگرداند. با خشونت و نفرت و خشم نگاهت میکند و میگوید: خدا مرا بکشد. اگر تو را نکشم. چنان کشتنی که در اسلام کسی را چنین نکشته باشند.
میگویی: کار تو همین است که در اسلام بدعت بگذاری. تو نباید کشتن فجیعانه و مثله کردن و بدرفتاری و غافلگیرانه کشتن را به دیگری جز خود واگذاری. چون هیچ کس چون تو سزاوار چنین قساوت و جنایت نیست.
ابن زیاد خشمگینانه فریاد میزند: خموش باش ابن عقیل! در این شهر آمدی، مردم یکدل و همراه را پراکنده کردی و دو دستگی آوردی و هر دم به جان هم انداختی.
پاسخ میدهی: هرگز برای این به این جا نیامدم. مردم این شهر چون دیدند پدر تو نیکانشان را کشت و خونشان ریخت و همچون پادشاهان با ایشان رفتار کرد، ما را خواندند و آمدیم تا به دادگری و حکم قرآن بخوانیم.
خون خشم در رگان عبیدالله میجوشد. عربده وار میخروشد و به دروغ و تهمت میکوشد که:تو را چه به این کارها؟ نه آن آنگاه که در مدینه بودی و شراب مینوشیدی در میان مردم به عدالت و حکم قرآن رفتار نمیکردی؟
چه پاسخ میگویی این هرزه درای مست و پست و گستاخ را؟
– من شراب میخورم؟ آگاه باش به خدا سوگند تو دروغ میگویی و ناپخته سخن میگویی. من چنان نیستم که تو گفتی. تو به میخوارگی سزاوارتری. شایستهتر به این کار کسی است که چون سگان زبان به خون مسلمانان تر کند و به ناحق کسی را بکشد که خدا کشتنش را حرام کرده است. خون مردم بی گناه را به دشمنی و بدگمانی بریزد و با این همه به لهو لعب و خوش گذرانی بپردازد و چنان نماید که هرگز چنین نکرده است.
در خود میپیچد پسر مرجانه. دندان بر هم میفشارد. سمت سخن را تغییر میدهد و میگوید: ای تبهکار! نفس تو چیزی میطلبید که خدا تو را از رسیدن به آن باز داشت.
میخواهد بگوید تو شایستهی حکومت نیستی و خدا حکومت را به ما بخشیده است! پاسخ میدهی: اگر ما شایستهی آن نباشیم، چه کسی شایستهی آن است؟
میگوید: امیرالمؤمنین یزید!
میگویی: سپاس خدای را در همه احوال. خشنود به داوری او میان ما و شماییم.
ناسزا میگوید و فرمان میدهد تو را بالای قصر ببرند و گردن بزنند و بدن بی سرت را فرو اندازند.
در تو هیچ تشویشی نیست. میگویی: به خدا اگر میان من و تو خویشاوندی بود، مرا نمیکشتی.
میفهمد چه میگویی. میفهمند چه میگویی. یعنی او را زنا زاده و ناپاک معرفی میکنی.
شعله ور و در خود پاشیده بر میخیزد. فریاد میزند:کجاست آن مردی که مسلم بن عقیل شمشیر بر سرش زده بود. دشنامت میدهد، صبوری میکنی. محبوبت حسین را دشنام میدهد. اشک میریزی و دمی بعد…
بکر بن حمران میآید. چشمهای بی رمق، تو را مرور میکنند. داماد خاندان علی۱، سفیر بصیر حسین، زادهی سر فراز عقیل را میبینند و دم بر نمیآورند.
پله پله بالا میروی. این قصر پروازگاه توست؛ نردبان صعود به بهشت. تا وصل فاصلهاش نیست. هنوز خون میچکد. تشنگی به نهایت رسیده است. هنوز آخرین جملهی تو در گوش اهل مجلس عبیدالله طنین دارد که گفتی: عبیدالله، هر چه خواهی بکن؛ ما اهل بیت را از بلای همارهی الهی گریزی نیست.
نرم و آرام تکبیر میگویی. استغفار میکنی. به پیامبر و فرشتگان درود میفرستی و نجوا میکنی: خدایا میان ما و قومی که فریبمان دادند، دروغ گفتند و خوارمان داشتند داوری کن.
چهارشنبه نهم ذیالحجه است. حسین تو در راه است و تو در راه پشت بام قصر کوفه. به بکران بن حمران میگویی بگذار دو رکعت نماز بخوانم. میخوانی. تأنی همیشه نیست. زود و کوتاه میخوانی. میگریی و میخوانی: خدایا این بیدادگرترین و شرورترین قوم را مجازات کن که دعوتمان کردند و حق ما را زیر پا نهادند و به ریختن خونمان برخاستند. ما فرزندان پیامبر برگزیدهایم. که هیچ آفریدهای چون ما نیست؛ و این ویژگی، بنایی است که پایههایش منهدم نخواهد شد. اگر سپاه و سواران و آزادگان بودند چنین نمیشد.۲
پشت بام صدای هلهله میآید. دیروز به تو چنگ زدند و امروز سنگ و نیرنگ. دیروز تکیهگاهشان بودی و امروز حتی دیوار، تکیهگاه مطمئنی نبود. غمخواران دیروز دشمنان امروز شدند. کوفهی سلام، کوفهی دشنام شده است. دنیا چه میکند مسلم؟
جاده را مینگری. غبار را میکاوی. شاید حسین خویش را بیابی. فردا عید قربان است؛ تو پیشاهنگ قربانیان؛ تو ذبیح نخستین کوفه.
اسماعیل کوفه! ابراهیم تو در راه است.
زمزمه میکنی؟ چه میخوانی؟ نکند دعای عرفه میخوانی. امروز عرفه است. یادت میآید جبل الرحمه، عرفات و زمزمههای حسین. میخوانی: الحمدلله الذی لیس لقضائه دافع و لا لعطائه مانع…
مجالت نیست. بکر با شمشیر آخته ایستاده است.
راستی رکعتین را به کدام قبله خواندی؟ رو به همان سو میکنی؟این سو قبله نیست.
اما تو دست بر سینه میگذاری. این سمت قبلهی قلب توست؛ حسین. میخوانی: لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک لبیک…
بخوان اسماعیل عزیز حسین. بخوان مسلم بیتردید خدا! بخوان.
شمشیر بکر بالا میآید. ضربه را مینوازد…انا لله و انا الیه راجعون.
چندان کارگر نیست. میلرزد. میگویی ای بکر برای قصاص و انتقام این ضربه کافی نبود؟۳
نه، او تجسم پستی و زشتی و سنگدلی است. روح شیطان ایستاده بر بام دارالاماره. زخم برای تو مرهم است مسلم. پایان همهی رنجها، آغاز پیوستن.۴پایان سلوک قطره در سفر دریا. لبخند میزنی. در دور دست آغوش گشودهی مولاست که تو را میخواند. علی آمده است به پاس محبت به فرزندش. این فاطمه است که میآید و ناگهان… حسین، مولایت، محبوب و مقتدایت؛ السلام علیک یا اباعبدالله. سلام…
سر به گوشهای میلغزد و تن در پرواز، میان بازار کفاشان رها میشود.۵
در هودجی از نور، در ازدحام فرشتگان، دست در دست علی رهسپار بهشتی. حسین بدرقهات میکند. خواب تعبیر شده است. نهم ذی الحجه است؛ عید قربان تو یک روز پیشتر است.
تو میروی و حسین تو در راه است. بگذار تنت را وارونه بر دار آویزان کنند. خفاشان، روح پروازگر تو را نمیبینند. هفت آسمان دست افشان منتظرند.
همهی سفیران خدا سفیر حسین را به استقبال آمدهاند.
تبسم کن مسلم! سلام کن مسلم!
منبع: آینه داران آفتاب، دکتر محمد رضا سنگری
۱٫ مسلم بن عقیل در سنین نوجوانی با رقیه و به قولی ام کلثوم دختر امام علی(ع) ازدواج کرد.(المحیّر، ص۵۶) فرزندان مسلم بن عقیل را به اختلاف تا نه تن نوشتهاند. عبدالعزیز، ابراهیم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمد و حمیده. حمیده در کربلا حضور داشته است. عبدالله و علی را دو پسر مسلم از ازدواج با دختر امیرالمؤمنین دانستهاند. بر این اساس مسلم ازدواجهای دیگر نیز داشته است. همهی فرزندان مسلم در کربلا و کوفه به شهادت رسیدند و از او نسلی باقی نماند. سن مسلم را در هنگام شهادت ۲۸ سال نوشتهاند که به نظر میرسد۴۸ سال دقیقتر باشد. اگر قول ۲۸ سال را بپذیریم حضور وی در جنگ صفین و مبارزه کردن پذیرفتنی نیست.
۲٫ جزی الله عنّا قومنا شرّ ما جزی شِرار الموالی بل اعَقَّ و اظلَما
هم مَنَعونا حقَّنا و تظاهروا علینا و رامو اَن نَذِلَّ و نُرغَما
اغاروا علینا یفسکونَ دِمائَنا وَ لَمْ یرقبوا فینا ذِماماً و لا دَما
فنحن بنوالمختار لا خلقَ مثلنا بنی اَبَتْ ارکانُهُ اَن تُهدِّ ما
فَاَقْسِمَ لو لا جیشکم آلَ مذحجٍ وَ فُرسانُها و الحرُّ کانَ المُقدّما
۳٫ بکر بن حمران همانگونه که در متن آمده از حضرت مسلم ضربهای سنگین و کاری خورده بود. حضرت مسلم پس از دریافت ضربهی بکر در پشت بام دارالاماره گفت این قصاص کافی نیست؟ پس از شهادت مسلم و فرود آمدن ضربهی بکر، ابن زیاد به او گفت: چرا این همه وحشت زدهای؟چه شده است؟ بکر گفت: ای امیر آن لحظه که او را میکشتم، مردی سیاه چهره و بد صورت در مقابلم ظاهر شد که انگشت به دندان گرفته بود. آن چنان ترسیدم که هرگز چنین نترسیده بودم. ابن زیاد گفت:شاید چون کاری به خلاف عادت کردهای، دهشتی بر تو استیلا یافته، هیچ باکی نیست.
در روضه الشهداء قاتل مسلم پسر بکر بن حمران معرفی شده که پس از شهادت، سر مسلم را نزد ابن زیاد برده و تنش را از بام فرو انداخته است.
۴٫ ورود حضرت مسلم به کوفه پنجم شوال و شهادتش را روز عرفه، نهم ذی الحجه نوشتهاند. در مروج الذهب: ج۳، ص۵۰-۴۹ ورود روز پنجم شوال ذکر شده است. پس طول سفر او از ۱۵ رمضان تا نهم ذی الحجه هشتاد و سه روز و مدت حضور در کوفه تا شهادت شصت و چهار روز بوده است. شهادت او را هشتم ذی الحجه(یوم الترویه) نیز نوشتهاند.
۵٫ سر مبارک مسلم را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید فرمان داد سرها را بر دروازهی شهر دمشق آویزان کردند. پیکر مطهر و گلگون مسلم در بازار قصابان کوفه بر خاک کشیده شد و جز یک دو تن به اعتراض بر نخاست. تن او را وارونه به دار آویختند و سه روز بعد مردم قبیلهی مذحج او را دفن کردند و به قولی عمر سعد او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپرد.
خبر شهادت مسلم در منزل ثعلبیه یا شراف(برخی منازل دیگر نیز نگاشتهاند) از بکر بن معنقه به اباعبدالله رسید. حضرت به شدت گریست و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، رحمت خدا بر او باد. و این جمله را چند بار باز گفت. آنگاه فرمود: از این پس زندگی بی معنا و بی خیر و برکت است. خویشاوندان مسلم باشنیدن خبر شهادتش همپیمان شدند که انتقام خونش را بگیرند. فرزندانش نیز در دفاع از اباعبدالله مصممتر شدند. فرزندان مسلم در کربلا عبارتند از:۱٫ عبدالله، فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین، که اولین شهید از فرزندان حضرت ابوطالب است.شهادت او را بعد از علی اکبر دانستهاند. ۲٫ محمد که پس از عبدالله به شهادت رسید. مادر او کنیز بوده است.
ابراهیم و محمد، مشهور به طفلان مسلم، که مادرشان دختر حضرت جعفر طیار بوده است. پس از کربلا به شهادت رسیدند.
در بخشی از زیارت نامهی مسلم بن عقیل میخوانیم:«السلام علیک ایها الفادی بنفسه و مهجته الشهید الفقیه المظلوم المغصوب حقه المنتهک حرمته السلام علیک یا فادی بنفسه ابن عمه و فدی بدمه دمه. السلام علیک یا اول الشهداء و امام السعداء… السلام علیک یا وحیداً غریباً عن اهله بین الاعدا بلا ناصر و لا مجیب»
سلام برتو ای پاکباز و جان نثار، ای شهید فقیه مظلوم، ای که حقت را غصب کردند و حرمتت را شکستند. سلامت باد که جان فدای پسر عمویت کردی و به پاسداری از او خون دادی. سلام بر تو که اولین شهید و پیشوای سعادتمندانی. سلام بر تو که تنها و غریب و بییار و یاور میان دشمنان بودی.(مصباح الزائر، ص۱۰۳)در زیارت نامه، مسلم بن عقیل فقیه معرفی شده است. رجال نویسان اهل سنت مسلم بن عقیل را محدثی تابعی میدانند و بر آنند که صفوان بن موهب از او حدیث نقل کرده است(الاعلام: ج۷، ص۲۲۲ و الثقات:ج۵، ص۳۹۱). در توصیف تنومندی او نوشتهاند که میتوانست مردی را از این سوی دیوار به آن سو پرتاب کند. حتی برخی نوشتهاند شیوهی دستگیری او، حفر گودال در مسیر مبارزهی او و پوشاندن گودال و بدینگونه اسارت او بود. گفتهاند شبیهترین فرد به پیامبر از میان فرزندان عبدالمطلب و شجاعترین فرزند عقیل بوده است.با این شجاعت و شهامت، تطیر مسلم بن عقیل در راه رفتن به کوفه و نامهی انصراف نوشتن به اباعبدالله و اتصاف او به ضعیفی و ترسویی از زبان اباعبدالله، به طور کلی مخدوش و مردود خواهد بود. زیرا امام هرگز مأموریتی چنین بزرگ را به عنصری سست رأی نمیسپارد. همهی قرائن سفر نیز چنین نسبتی را خدشه دار میسازند.
در متن و ساختار داستانی متن به حادثه، به اعتبار منابع اشاره شده است ولی همانگونه که گفته شد این نسبت ناروا، ناهمخوان با شخصیت مسلم و برساختهی ذهن دروغ پردازان و تحریفگران باید باشد.
–
۱٫ مسلم بن عقیل در سنین نوجوانی با رقیه و به قولی ام کلثوم دختر امام علی(ع) ازدواج کرد.(المحیّر، ص۵۶) فرزندان مسلم بن عقیل را به اختلاف تا نه تن نوشتهاند. عبدالعزیز، ابراهیم، احمد، جعفر، مسلم، عون، عبدالرحمن، محمد و حمیده. حمیده در کربلا حضور داشته است. عبدالله و علی را دو پسر مسلم از ازدواج با دختر امیرالمؤمنین دانستهاند. بر این اساس مسلم ازدواجهای دیگر نیز داشته است. همهی فرزندان مسلم در کربلا و کوفه به شهادت رسیدند و از او نسلی باقی نماند. سن مسلم را در هنگام شهادت ۲۸ سال نوشتهاند که به نظر میرسد۴۸ سال دقیقتر باشد. اگر قول ۲۸ سال را بپذیریم حضور وی در جنگ صفین و مبارزه کردن پذیرفتنی نیست.
۲٫ جزی الله عنّا قومنا شرّ ما جزی شِرار الموالی بل اعَقَّ و اظلَما
هم مَنَعونا حقَّنا و تظاهروا علینا و رامو اَن نَذِلَّ و نُرغَما
اغاروا علینا یفسکونَ دِمائَنا وَ لَمْ یرقبوا فینا ذِماماً و لا دَما
فنحن بنوالمختار لا خلقَ مثلنا بنی اَبَتْ ارکانُهُ اَن تُهدِّ ما
فَاَقْسِمَ لو لا جیشکم آلَ مذحجٍ وَ فُرسانُها و الحرُّ کانَ المُقدّما
۳٫ بکر بن حمران همانگونه که در متن آمده از حضرت مسلم ضربهای سنگین و کاری خورده بود. حضرت مسلم پس از دریافت ضربهی بکر در پشت بام دارالاماره گفت این قصاص کافی نیست؟ پس از شهادت مسلم و فرود آمدن ضربهی بکر، ابن زیاد به او گفت: چرا این همه وحشت زدهای؟چه شده است؟ بکر گفت: ای امیر آن لحظه که او را میکشتم، مردی سیاه چهره و بد صورت در مقابلم ظاهر شد که انگشت به دندان گرفته بود. آن چنان ترسیدم که هرگز چنین نترسیده بودم. ابن زیاد گفت:شاید چون کاری به خلاف عادت کردهای، دهشتی بر تو استیلا یافته، هیچ باکی نیست.
در روضه الشهداء قاتل مسلم پسر بکر بن حمران معرفی شده که پس از شهادت، سر مسلم را نزد ابن زیاد برده و تنش را از بام فرو انداخته است.
۴٫ ورود حضرت مسلم به کوفه پنجم شوال و شهادتش را روز عرفه، نهم ذی الحجه نوشتهاند. در مروج الذهب: ج۳، ص۵۰-۴۹ ورود روز پنجم شوال ذکر شده است. پس طول سفر او از ۱۵ رمضان تا نهم ذی الحجه هشتاد و سه روز و مدت حضور در کوفه تا شهادت شصت و چهار روز بوده است. شهادت او را هشتم ذی الحجه(یوم الترویه) نیز نوشتهاند.
۵٫ سر مبارک مسلم را همراه با سر هانی بن عروه به شام فرستادند. یزید فرمان داد سرها را بر دروازهی شهر دمشق آویزان کردند. پیکر مطهر و گلگون مسلم در بازار قصابان کوفه بر خاک کشیده شد و جز یک دو تن به اعتراض بر نخاست. تن او را وارونه به دار آویختند و سه روز بعد مردم قبیلهی مذحج او را دفن کردند و به قولی عمر سعد او را در کنار دارالاماره کوفه به خاک سپرد.
خبر شهادت مسلم در منزل ثعلبیه یا شراف(برخی منازل دیگر نیز نگاشتهاند) از بکر بن معنقه به اباعبدالله رسید. حضرت به شدت گریست و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، رحمت خدا بر او باد. و این جمله را چند بار باز گفت. آنگاه فرمود: از این پس زندگی بی معنا و بی خیر و برکت است. خویشاوندان مسلم باشنیدن خبر شهادتش همپیمان شدند که انتقام خونش را بگیرند. فرزندانش نیز در دفاع از اباعبدالله مصممتر شدند. فرزندان مسلم در کربلا عبارتند از:۱٫ عبدالله، فرزند رقیه دختر امیرالمؤمنین، که اولین شهید از فرزندان حضرت ابوطالب است.شهادت او را بعد از علی اکبر دانستهاند. ۲٫ محمد که پس از عبدالله به شهادت رسید. مادر او کنیز بوده است.
ابراهیم و محمد، مشهور به طفلان مسلم، که مادرشان دختر حضرت جعفر طیار بوده است. پس از کربلا به شهادت رسیدند.
در بخشی از زیارت نامهی مسلم بن عقیل میخوانیم:«السلام علیک ایها الفادی بنفسه و مهجته الشهید الفقیه المظلوم المغصوب حقه المنتهک حرمته السلام علیک یا فادی بنفسه ابن عمه و فدی بدمه دمه. السلام علیک یا اول الشهداء و امام السعداء… السلام علیک یا وحیداً غریباً عن اهله بین الاعدا بلا ناصر و لا مجیب»
سلام برتو ای پاکباز و جان نثار، ای شهید فقیه مظلوم، ای که حقت را غصب کردند و حرمتت را شکستند. سلامت باد که جان فدای پسر عمویت کردی و به پاسداری از او خون دادی. سلام بر تو که اولین شهید و پیشوای سعادتمندانی. سلام بر تو که تنها و غریب و بییار و یاور میان دشمنان بودی.(مصباح الزائر، ص۱۰۳)در زیارت نامه، مسلم بن عقیل فقیه معرفی شده است. رجال نویسان اهل سنت مسلم بن عقیل را محدثی تابعی میدانند و بر آنند که صفوان بن موهب از او حدیث نقل کرده است(الاعلام: ج۷، ص۲۲۲ و الثقات:ج۵، ص۳۹۱). در توصیف تنومندی او نوشتهاند که میتوانست مردی را از این سوی دیوار به آن سو پرتاب کند. حتی برخی نوشتهاند شیوهی دستگیری او، حفر گودال در مسیر مبارزهی او و پوشاندن گودال و بدینگونه اسارت او بود. گفتهاند شبیهترین فرد به پیامبر از میان فرزندان عبدالمطلب و شجاعترین فرزند عقیل بوده است.با این شجاعت و شهامت، تطیر مسلم بن عقیل در راه رفتن به کوفه و نامهی انصراف نوشتن به اباعبدالله و اتصاف او به ضعیفی و ترسویی از زبان اباعبدالله، به طور کلی مخدوش و مردود خواهد بود. زیرا امام هرگز مأموریتی چنین بزرگ را به عنصری سست رأی نمیسپارد. همهی قرائن سفر نیز چنین نسبتی را خدشه دار میسازند.
در متن و ساختار داستانی متن به حادثه، به اعتبار منابع اشاره شده است ولی همانگونه که گفته شد این نسبت ناروا، ناهمخوان با شخصیت مسلم و برساختهی ذهن دروغ پردازان و تحریفگران باید باشد.