کربلا و عاشورا حماسه غیرت و خروش است. پاکان پارسا و غیرتمند، شوریده و عارف و عاشق همینکه مظلومیت حق و گستاخی باطل را دیدند، نه سکوت کردند، نه توجیه کردند و نه به پرهیز و گریز تن دادند.
کربلا، نمودگاه غیرت و دین است. تاریخ، مردان و زنانی چنین غیور به خویش ندیده است. انسانهایی که در هنگامه افول غیرت دینی، در دوران بیحسّی، سستی، تساهل و تسامح و بیتوجهی و توجیهگری، نمایشی عظیم از تعهد و تقید و تعبد را به دیروز و امروز و همیشه انسان بخشیدند. غیرت دینی میوه معرفت و محبت دینی است. ره آورد درک ضرورت امر به معروف و نهی از منکر در دفاع از حریم ارزشها و بایستگیها و ایستادن در مقابل ناشایستگیهاست.
مطالعه در تاریخ نیم قرن پس از پیامبر تا عاشورا نشان میدهد که تکاپوی عناصر کینهورز و ستیزهکار با اسلام، ایجاد بیحسّی، بیغیرتی دینی، حذف حساسیتها، تغییر حساسیتها و بیانگیزهسازی جامعه است. اگر در عصر پیامبر و سالهای آغازین پس از رحلت آن بزرگوار، مردم کجروها را برنمیتابند، کوچکترین انحرافها را تذکر میدهند و در مقابل نارواییها میشورند و میخروشند، چند دهه بعد، آنچنان رخوتی حاکم میشود که چشمها از کنار صحنههای گناه و خطا و انحراف به راحتی میگذرند و چهبسا به سبب سستی و رخوت، به توجیه نیز میپردازند تا چیزی به نام «مسئولیت» دامنگیرشان نشود. خداوند در قرآن بیتفاوتی را زشتکاری مینامد و بیتفاوتان را مستوجب لعن و سرزنش و مجازات: لُعِنَ الّذینَ کفروا مِن بنی اسرائیل علی لسانِ داودَ و عیسی ابن مریمَ ذلک بما عَصَوا و کانوا یعتدون. کانوا لا یتناهَونَ عَن مُنکَرٍ فعلوهُ لبئس ما کانوا یفعلون۱؛ کافران بنی اسرائیل بر زبان داود و عیسی نفرین و لعنت شدند؛ این بدان سبب بود که گناهکار و تجاوزگر بودند و از زشتکاری، همدیگر را نهی نمیکردند. چه کار زشتی انجام میدادند! غیرتمندان باورمندی که بر ایمان و راه خویش پای میفشرند هماره آماده هرگونه سختی، تنگنا و خطر در راه حق هستند؛ آنان در معرض موجهای تبلیغی، علاوه بر خطر زخم و ترور، هستند. برخی از این موجهای تبلیغی را برمبنای شواهد قرآنی و تاریخی اینگونه میتوان برشمرد. -اتهام و نسبتهای ناروا دادن؛ قرآن گواه است که پیامبران و اولیای الهی را ساحر، کاهن، شاعر، مجنون، مفتری و … خواندهاند. -تمسخر و استهزا؛ به صراحت قرآن و به شهادت تاریخ، نیشخند، ریشخند و بهسخره گرفتن پیامبران و اولیا در همه روزگاران رایج بوده است. نوح، موسی و پیامبر اسلام از آن جملهاند. خداوند برای تسکین و آرامش پیامبر پس از استهزای دشمنان میفرماید: اِنّا کفیناک المستهزئین۲؛ ما تو را از شرّ ریشخندکنندگان کفایت و حمایت میکنیم. -تحقیر و شخصیتشکنی؛ حقگویان و حقپویان ممکن است نه تنها ارج و اجر نیابند که منزلت و پایگاه وجودی آنان نادیده گرفتهشود و دشمن با خوارداشت آنان، جایگاهشان را در ذهن و ضمیر جامعه فروکشد و بشکند تا از اقتدار و نفوذشان بکاهد. تحقیر و شخصیتشکنی گاه با نفی و پنهان کردن و جلوگیری از طرح ویژگیها و ارزشهای شخص است و گاه با طرح فضیلتها، اما ناچیز دانستن یا نسبت ناروا به آن فضیلت دادن و به زبان دیگر مسخ حقیقت و واقعیت است. انسانهای غیور از چنین تهدیدها و تحقیرها و توطئهها نمیهراسند و آهنگ حرکت خویش را کند نمیکنند. کربلا جلوهگاه فوران غیرت در ازدحام سستی، رخوت، توجیهگری، بهانهجویی، حقگریزی و حقیقتپرهیزی است. همه در خویش خزیدهاند، باطل میبینند و نمیخروشند؛ حق را میشناسند و با او نمیجوشند؛ شمشیرها یا در نیام خفتهاند یا رویاروی حق آخته و برکشیدهاند. امام عاشورا فریاد می زند: ألا ترونَ اَنّ الحقَّ لا یعملُ به و اَنَّ الباطِلَ لا یتناهی عنه فلیرغب المُؤمنَ فی لقاء الله محقاً، فانّی لا اری الموتَ الاسعادۀ و الحیاۀََ مَعَ الظالمین اِلّا برماً. کوفه مظهر بیفروغی غیرت دینی است، وقتی سرهای هانی و مسلم به کوچه پرتاب میشود و رهگذران مات و سرد میگذرند و میبینند. کوفه قتلگاه غیرت است. وقتی تن پاک این دو شهید را در کوچهها بر خاک میکشند و مردمی که دیروز دعوت کردند و با شوری عجیب گرد مسلم حلقه زدند، میبینند و هیچ فریاد و شوری از جانی نمیجوشد. فریاد زینب در غروب، اعلام مرگ غیرت است وقتی گودال و مقتل را میبیند و شمر را نشسته بر سینه فرزند پیامبر مینگرد و در دادگاه میدان فریاد میزند: اَما فیکُم مسلم؟ و هیچ دستی به یاری برنمیخیزد. در فرهنگ دینی، مرتکبان گناه و تماشاگران صحنه گناه برابرند. آنکه گناه بیند، اعتراض نکند، بازندارد و بیتفاوت و خاموش نظارهگر شود با گناهکار و تبهکار یکی است. امام علی(علیه السلام) میفرماید: ایها النّاس اَنّما یجمَعُ النّاسَ الرّضی و السُّخطُ و اِنَّما عَقَرَ ناقۀَ ثمودَ رَجُل فَعمَّهُم الله بالعذابِ لمّا عَمّوهُ بالرّضی فقالَ سبحانَهُ فعقروها فاصبحوا نادمین، فما کانَ اِلّا اَن خارَتَ اَرضُهُم باخسفه خُوارَ السّکّۀ الُمحماۀِ فی الارض الخوّارۀ؛ ای مردم، خشنودی و رضایت بر عملی، یگانگی پاداش و کیفر را در پی دارد. ناقه ثمود را یک نفر بیشتر پینکرد اما مجازات و عذاب همه قوم را فراگرفت؛ چرا که نوعی رضا و خشنودی و سکوت در جامعه بود. خداوند میفرماید: شتر را پی کردند و پشیمان شدند. سرزمین آنان چون آهنی گداخته که در زمینی نرم فرو رود به یکبار فریادی برآورد و فروکش کرد (همه به مجازات عمل و سکوتشان در مقابل ستم رسیدند). کربلا و عاشورا حماسه غیرت و خروش است. پاکان پارسا و غیرتمند، شوریده و عارف و عاشق همین که مظلومیت حق و گستاخی باطل را دیدند، نه سکوت کردند، نه توجیه کردند و نه به پرهیز و گریز تن دادند. حتی وقتی امام راه گشود تا بروند و بیعت از همگان برداشت و سیاهی شب را پرده شرم و شتر راهوار خواند، صبوران بصیر ماندند و نرفتند و گفتند: اِنّا علی نیاتنا و بصائرنا. و این نمایش عظیم غیرت در هیچجای تاریخ با این شکوه و عظمت، یافتنی نیست. اگر صحنه روز عاشورا را با مدد تخیل و به گواهی و استناد تاریخ برای خود مجسم کنیم، حماسه غیرتمندی صحابه بیشتر چهره خواهد نمود. آنسو بیش از سی هزار مسلّح با پشتوانه مستمر کمکهای گوناگون کوفه و دسترسی کامل به آب، اینسو حداکثر دویست نفر با کودک و زن، بدون پشتوانه نیرو، در محاصره کامل، در بمباران تبلیغاتی و با تردیدناپذیر بودن شکست (ظاهری نظامی)، کشته شدن، غارت و اسارت کودکان و زنان و با این همه، مصمم، نستوه و استوار و بشکوه. غیرت مصداقهایی شکوهمندتر از این نمییابد که در نهایت عطش و محاصره و خطر، اماننامه بیاورند و اطمینان دهند که اگر بروید هیچ تهدید و خطری نخواهد بود، با محبت و نرمش و آرامش به رفتن بخوانند و چهار غیرت رشید، عباس و عبدالله و عثمان و جعفر بگویند: لعنت بر این امان، ما را به رهایی و رفتن میخوانید و فرزند پیامبر را به کشتن تهدید میکنید؟ هرگز این منش و روش ما نیست. این والاترین و بالاترین نمایش غیرت دینی است که نماز در قهقه و تمسخر دشمن و در تیرباران، علیرغم امان، برگزار شود و یاران عاشق در چشمه چشمهی خونی که بر تنشان میجوشد، آخ نگویند. حماسی بیبدیل غیرت را در ساحل علقمه باید یافت که لبانی ترک بسته در آب، در نوشیدن بر امام تشنه و یاران عطش زده و کودکان منتظر، پیشی و سبقت نگیرند. اگر غیرت، نفرت طبیعی انسان از حضور دیگری در امر محبوب است۳، کربلا تقدیم و تخصیص همی هستی به محبوب است. در کربلا بر دیوار دل همی عاشقان نوشته شده بود: لیس فی الدّار غیرهُ دیار.
۱۰. عزت و نفوذ ناپذیری
ذلت و زبونی نفس، رهآورد خویشتن ناشناسی، فقدان درک جایگاه خویش و شدت آزمندی و آرزومندی است. وقتی کسی بخواهد یا اسیر داشتههایش باشد برای رسیدن به خواستهها یا حفظ داشتهها ممکن است ارج و آبروی خویش را به سادگی زیر پا بگذارد و زیستنی ذلیلانه و زبون را پیشه کند. ذلّت نفس، خود، زادگاه زشتیها و تباهیهای فراوانی خواهد شد. نفاق و دورویی از حقارت و ذلت نفس سرچشمه میگیرد؛ نفاقُ المَرءمِن ذُلٍّ یجدُهُ فی نفسه۴. وقتی خودخواربینی و خودتحقیری به قلمرو زندگی انسان قدم میگذارد، خیر و سودمندی از در دیگر میگریزد. به دیگر زبان، انسان خوار و ذلیل، سودمندی و کارآیی خود را از دست میدهد و نهتنها به خیرش امید نیست، که وجودش شرانگیز و خطرآفرین خواهد شد. این نکته را از دو سخن حکیمانه زیر میتوان دریافت که نخستین از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و دومین از امام هادی(علیه السلام) است. من هانَت علیه نفسُهُ فلا تَرجُ خَیرهُ۵؛ آنکه خود را پست و ذلیل بداند(یا بسازد) امیدی به خیرش نیست. من هانَت علیه نفسُهُ فلا تأمَن شَرَّهُ۶؛ آنکه خود را خوار و ذلیل بداند(یا بسازد) از شرّش ایمن مباش! نقطهی مقابل ذلت پذیران و خویشتن شکنان، عزتمندان و سرفرازان آزادهاند. اینان در تندباد حادثهها نمیشکنند. تهدیدها و تطمیعها، آرمان و ایمانشان را متزلزل نمیسازد. تحقیر و تمسخر در عزیمت و سلوکشان سستی نمیآفریند و شمشیر و خطر به توقف و سکون یا گریزشان نمیکشاند. از کجا به این منزلت و شکوه و عظمت میرسند؟ از زبان قرآن باید شنید که روانکاوانه و ظرافتمندانه دلیل این مقاومت و پایداری را روشن و تبیین میکند. قرآن گویی پرسشی مفروض را پاسخ داده است که: من کان یرید العزه فلله العزه جمیعاً۷. چه کسی در پی عزت است و عزت را در کجا باید یافت؟ پاسخ این است که هرکس عظمت و ارج و بزرگی میطلبد بداند که عزت همه از خداست. و در جایی دیگر: و لله العزه و لرسوله و للمؤمنین۸. پس هرکس زیر چتر خدا قرار گیرد، در مدار عزت جای مییابد و خدامداران، عزتمندان و سرفرازانند. فرهنگ حسینی، فرهنگ عزت و پاسداشت حریم حرمت مؤمنانه است. یاران حسین، طنین پرشکوه این سخن مولایشان را در گوش داشتند که: موت فی عزٍ خیر من حیاهٍ فی ذل۹ مرگ همراه با عزت از زیستن ذلیلانه بهتر و برتر است. یعنی اگر عزیز بمیری بهتر از آن است که ذلیل و زبون بمانی! در سفر کاروان حسینی کم نبودند کسانی که فرصت سعادت ابدی و نام شکوهمند شهید برایشان فراهم شد و از درک آن بازماندند. عبدالله بن حر جعفی از آن جمله است. او را نخستین زائر کربلا نوشتهاند. حضرت اباعبدالله در منزلگاه قصر بنی مقاتل به یاریش خواند و عفو همه گذشتههای تاریک و وصول به بهشت الهی را وعده داد و او تنها به پیشکش کردن شمشیری و اسبی بسنده کرد و امام او را رها کرد و به دور شدن از حوالی کربلا فراخواند تا صدای مظلومیت وی را نشنود که شنونده صدای مظلوم اگر از یاری پروا کند در دوزخ همنشین ظالم خواهد بود. یاران و باورمندان همراه حسین(علیه السلام) عزیز بودند و همین عزت، هراس از دلهایشان شسته، وفاداری، جاننثاری، استواری و صلابت و شکوه را در رفتارشان رقم زده بود. آنان شاگردان و پروردگان مکتب امامی بودند که در منزلگاه شراف، وقتی حربن یزید ریاحی راه بر امام بست و به مرگ و شمشیر تهدید کرد، امام در پاسخ فرمود: لیس شأنی شأن من یخاف الموت، ما اهون الموت علی سبیل نیل العز و احیاء الحق، لیس الموت فی سبیل العز الا حیاه خالده و لیست الحیاه مع الذل الا الموت الذی لا حیاه معه، افبالموت تخوفنی؟ هیهات طاش سهمک و خاب ظنک! لست اخاف الموت. ان نفسی لاکبر من ذلک و همتی لاعلی من ان احمل الضیم خوفاً من الموت و هل تقدرون علی اکثرمن قتلی؟ مرحباً بالقتل فی سبیل الله و لکنکم لا تقدرون علی هدم مجدی و محو عزی و شرفی. اذا لا ابالی بالقتل ۱۰؛ شأن و جایگاه من شأن و جایگاه هراس زدگان از مرگ نیست. مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق چهقدر آسان و دلپذیر است! مرگ در راه عزت جز جاودانگی، و زیستن با ذلت جز مرگی تهی از زندگی نیست. آیا از مرگم میترسانی؟ تیر در کمان خطا نهادهای و گمان تباه و ناروا بردهای. من آن نیستم که از مرگ بهراسم. منش من فراتر و همت من والاتر از آن است که ترس از مرگ شانههایم را به تحمل بار ستم بکشاند. آیا تو جز مرگ و کشتن من کاری دیگر میتوانی؟ درود و آفرین بر مرگ در راه خدا باد. زنده باد مرگ عاشقانه! شما قادر به نابودی شوکت و عظمت و شرف و عزت من نیستید. پس همین است که پروای کشته شدنم نیست. یاران عزیز و سرفراز حسین، کوهساران بشکوه و ایستادهای بودند که جان مالامال از شجاعت و بیباکیشان آنان را عزیز ساخته بود و مگر امام شجاعت نفرموده است: الشجاعه احد العزین ۱۱ شجاعت یکی از گذرگاههای رسیدن به عزت و سربلندی است. و الجهاد عزاً للاسلام ۱۲ جهاد مایه عزت و سرفرازی اسلام است. نه تیرباران صبح، نه شیهه باران و شمشیر ریز میدان و نه محاصره و تشنگی و تمسخر و تطمیع، هیچیک نتوانست در اراده و باور اصحاب امام فتور و سستی بیافریند. وقتی امام یاران را به رفتن میخواند، قاطع و شورانگیز پاسخ میگفتند که اگر نیزه در سینههامان بشکند و در کارزار جز دسته شمشیر در دستهایمان نماند از تو دفاع خواهیم کرد و هرگاه هیچ سلاحی برای نبرد نماند با سنگ آغاز خواهیم کرد. یاران حسین، عزیز و ذلتناپذیر بودند، چراکه تموّج ایمان، جانشان را دریایی و بصیرت و عشق وجودشان را آسمانی کرده بود.
۱۱٫ موقعیت شناسی
درک اینکه کجا ایستادهایم و بایستهترین کار در این لحظه چیست به بینش عمیق و دانش دقیق نیازمند است. گاه لحظهای غفلت از این مهم، خسران جبران ناپذیری میآورد. چشمی که از انبوه غبار، دوردست جاده را بنگرد و از غوغای روزگار گوش به صداهای فردا بسپارد، والا و ارجمند و البته کمیاب است. آنچه چنین نگاهی میبخشد تقوای الهی است. آنکه همه خویش را به خدا بسپارد، خداوند چشمانی برای عبور از ظلمت به وی میبخشد و به زبان قرآن، اگر تقوا باشد، «فرقان» هست و «مخرج» و گریزگاه از تنگناها فراهم. بصیرتمندان دینشناس و رهپویان آگاه میدانند که در هنگام خطیر تصمیمگیری، دمی درنگ، فاجعهها خواهد آفرید. میدانند بهانه، بهای انسان را از وی میستاند و به پرتگاه ذلت و خواری و پشیمانی میافکند. روزگار حسین، سرشار خودگمکردگان، دنیازدگان و زمانناشناسان است. مردانی که شرایط و موقعیت اجتماعی را یا نمیشناسند یا معیشت خویش را و دنیای خود را بر «دین» ترجیح میدهند. امام در توصیفشان فرمود: الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم فاذا محصّوا بالبلاء قلّ الدیانون۱۳؛ مردم بندگان دنیایند و دین تنها بازیچه زبانهایشان؛ دین را تا آنگاه خواهانند که معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دینداران اندک میشوند. یاران حسین، فرصت عزیز، و تکرارناپذیری موقعیتهای بزرگ را میشناسند و به غوغاهای کرکننده نفس و دعوتهای فریبناک دنیای بیرون و تطمیع صاحبان قدرت گوش نمیسپارند؛ قلبی دارند که از هرچه گرایش فرودین رها و از هر چه زنجیر اسارت آفرین دنیاست آزادند. تنها اینان میتوانند حماسهها را رقم بزنند و تاریخ را به دیگرگونه ترسیم کنند. «اگر امثال شبث بن ربعی، در یک لحظه حساس از خدا میترسیدند، به جای آنکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض می شد! عوام متفرق شدند، چرا آن خواص مؤمنی که اطراف مسلم بودند متفرق شدند؟ در بین آنان کسان خوبی بودند، افراد حسابی بودند؛ بعداً بعضی از آنان آمدند و در کربلا شهید شدند؛ اما این جا اشتباه کردند. البته آنهایی که در کربلا شهید شدند، کفاره اشتباهاتشان داده شد. با آنها بحثی نداریم، اسمشان را هم نمیآوریم. اما از اینها کسانی بودند که به کربلا هم نیامدند، نتوانستند بیایند! توفیق پیدا نکردند! بعداً مجبور شدند جزء توابین شوند! وقتی امام حسین کشته شد، وقتی فاجعه اتفاق افتاد، وقتی حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگر چه فایده؟ به همین دلیل تعداد توابین در تاریخ چند برابر عده شهدای کربلاست. شهدای کربلا همه در یک روز کشته شدند. توابین هم در یک روز کشته شدند، اما شما ببینید که اثری که توابین در تاریخ گذاشتند یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند نیست! برای خاطر اینکه اینها در وقت خود نیامدند. کار را در لحظه خود انجام ندادند، دیر تصمیم گرفتند، دیر تشخیص دادند»۱۴. زمانشناسی یاران حسین را در برخی سخنان و موقعیتهای خطیر خوبتر میتوان شناخت. وقتی عبدالله بن بشر حضرمی خبر مییابد که فرزندش در حوالی ری دستگیر شده و جانش در خطر است و امام هزینه آزادی وی را به عهده میگیرد و به عبدالله توصیه میکند برود و آزادش کند، عبدالله پاسخ میدهد من پیشتر شمشیر و اسبم را برای چنین روزی آماده کردهام و هرگز تو را رها نمیکنم. تأسف یاران در نپیوستن عبیدالله بن حر جعفی، سخنرانیهای بریر و نافع در عاشورا و پیش از عاشورا و اشاره به موقعیتی که از دست میرود، گواه همین درک عمیق یاران از شرایط و موقعیت تکرارناپذیری است که در کربلا پیش آمده است. پاسخ ابوالفضلالعباس و برادرانش به شمربن ذی الجوشن، پیوستن حر بن یزید ریاحی حتی دفاع سویدبن عمرو ابی المطاع پس از به هوش آمدن در غروب عاشورا، ترجمان درک فرصت بزرگی است که یاران بصیر اباعبدالله قدر و ارج آن را میدانستند. کربلا جغرافیای بصیرت و عاشورا تاریخ زمانفهمی و موقعیتشناسی است.
۱۲٫ روشنگری و رسواگری
یاران بصیر نهضت عاشورا نه تنها دشمن شناساند که هر فرصت و موقعیتی را برای معرفی بیداد و ستم دشمنان، حتی تحلیل انگیزهها و ریشههای انحراف و سقوط آنان مطرح میکنند. در عاشورا یاران اباعبدالله خود را بر «دین علی» معرفی میکنند و در مقابل، برخی یاران عمرسعد خود را بر «دین عثمان» میدانند. تقابل و رویارویی «دین علی و دین عثمان» گواه دو جریان است که هر چند ریشههای آن را باید پیش از عثمان دانست، اما اوج این تضاد و بارز شدن این دو جریان را در همان عصر عثمان باید جستوجو کرد. عصر عثمان عصر اقتدار معاویه، تبعید یاران بزرگ پیامبر، از جمله تبعید ابوذر به ربذه، ایجاد فضای رعب و وحشت و خشونت، ترویج اندیشههای مرجئه، جبرگرایی و علویستیزی است. این فضا و ترویج این اندیشهها، به تثبیت قدرت و ثروت امویان، توجیه جنایتها و خیانتها، ساختن فضایی رخوتزده، خمود و خاموش، و تن سپردن به هر شرایط و موقعیتی منجر میشد. عاشورا در روزگاری به وقوع میپیوندد که جریان غالب فکری «سواد اعظم» یا مردم عوام به دلیل تبلیغات گسترده اموی در چند حوزه زیر سامان و سازمان یافته است:
الف) ترویج اندیشه مرجئه
تفکر مرجئه را در روشنترین، تبیین فضل بن شاذان نیشابوری گزارش کرده است: «اصلی که مرجئه بدان عقیده دارند این است که اگر یکی از آنان، پدر، یا مادر، پسر یا دختر و خواهر و برادرش را ذبح کند، ایشان را در آتش بسوزاند، یا آن که مرتکب زنا و سرقت و قتل نفسی شود که خدا حرام کرده، یا آن که قرآنها را بسوزاند،یا کعبه را خراب کند، یا نبش قبر نماید یا مرتکب کبیرهای گردد که خداوند از آن نهی کرده است، این اعمال ایمان وی را فاسد نمیکند و او را از ایمان خارج نمیگرداند. چنین فردی مادام که به زبان اقرار بر شهادتین دارد، ایمانش مانند ایمان جبرئیل و میکائیل کامل است، حتی اگر آنچه میخواهد انجام دهد و مرتکب کارهایی گردد که خدا از آنان نهی کرده است.»۱۵ رواج چنین تفکری هر جنایتی را مباح میکند و هر عملی را جایز و اگر تأمل شود زیرساخت رفتار اموی را همین «باور» توجیه میکند. بخش عمده فجایع عصر اموی نیز با همین پشتوانههای نظری و فکری صورد میپذیرد و حتی «کربلا» و شقاوت و قتل عام بیرحمانه فرزندان پیامبر و اصحاب بزرگواری که عمده آنان برای سپاه عمرسعد شناخته شده بودند و گاه پس از شهادت آنان، عناصری از سپاه دشمن به قاری قرآن بودن و زاهد و پارسا و یار پیامبر بودنشان اشاده میکردند، با همین تفکرات، ممکن و میسر شد.
ب) جبرگرایی و باور ناروا به قضا و قدر
نظام اموی و باورمندان و اندیشهگستران آن، مبلغ تفکر جبر بودند. رسانههای گوناگون چون منبر و خطابه، شعر، روایات برساخته و گاه تأویل و تفسیرهای انحرافی از آیات و روایات، فضای اجتماعی را برای پذیرش اندیشههای جبرگرایانه آماده کرده بود. رهآورد باور جبر، تأیید و تفسیر ستم، توجیه گناه و فساد، سکوت و خاموشی در مقابل جنایات و فجایع وحتی همراهی با آنان بود. مطالعه برخوردهای عبیدالله با مسلم بن عقیل، زینب کبری و قافله اسیران و نیز محاجّه یزید با امام سجاد و زینب کبری و دیگر اسیران و خطبهخوانیهای عبیدالله و یزید و مبلغان رسمی پس از وقوع حادثه کربلا، گواه ترویج و تعمیق این تفکر در جامعه آن روزگار است. یزید به آیه ۲۶ سوره آل عمران استناد میکند و پیروزی خود و برتری یافتنش در کربلا را اراده الهی میخواند! وقتی میخواند: قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک من تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شیءٍ قدیر، با پاسخ کوبنده امام سجاد و حضرت زینب مواجه میشود. پاسخ امام سجاد به یزید شنیدنی است وقتی نام امام را پرسید و امام پاسخ داد علی، یزید گفت: مگر علی را خدا در کربلا نکشت (منظور یزید حضرت علی اکبر بود) و امام پاسخ داد: مردان شما برادرم را کشتند. تلاش امام سجاد را در شکستن اندیشه جبر در این آیه میتوان یافت که هنگام ورود به کاخ یزید قرائت کرد: ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل اَن نبرأها اِنَّ ذلک علی الله یسیر لکی لا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتاکم و الله لا یحب کل مختال فخور۱۶؛ هیچ رویداد سختی در زمین و در زندگی شما رخ نمیدهد مگر آنکه در کتابی پیش از آن ثبت گردیده است. این کار بر خدا آسان است و برای آن است که تا بر آنچه از دستشان رفته است، اندوهگین نشوید و دست آوردهها مغرورتان نسازد. خداوند خودبزرگبینان مغرور را دوست ندارد. یزید با شنیدن این آیه با بهرهگیری از تفکر جبرگرایانه و برای تبرئه خویش این آیه را تکیهگاه خود قرار داد: و ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر.
۱۷ ج) مشروعیتبخشی به سلطنت و اشرافیت
سی سال پس از رحلت پیامبر، در دگردیسی اجتماعی و تغییر و تحول بنیادهای فکری و حکومتی، معاویه به قدرت رسید و در سیری تدریجی، پایههای اشرافیت را استحکام بخشید و در آخرین سالهای زندگیاش نیز زمینه را برای خلافت فرزندش یزید فراهم کرد. از پیامبر روایت شده است که دوره خلافت سی سال است و آنچه در پی آن میآید سلطنت است نه خلافت.۱۸ همچون پادشاهان ایرانی تخت نهادن، بساط اشرافیت گستردن، کاخ افراشتن و به عیش و نوش و حتی میگساری پرداختن، شیوهای بود که معاویه در پیش گرفت و پس از وی فرزندش یزید در حکومت کوتاه و جنایتبار خویش ادامه داد. مورخان نیز حکومت معاویه و یزید را سلطنت و پادشاهی خواندهاند. سیوطی به نقل از سعید بن جمهان آورده است: قلت لسفینه ان بنی امیه یزعمون اَنّ الخلافه فیهم. قال: کذب بنو زرقاء بل هم الملوک من اشد الملوک و اول الملوک معاویه.۱۹ در نظام اشرافی معاویه و یزید، با استناد به روایات برساخته: -هرگونه دخل و تصرف و استفاده از بیت المال به دست خلیفه مجاز و مباح بود. -از توزیع عادلانه بیت الامال نشانی نبود. -قطع حقوق مجاهدان، علویّون و عناصر وابسته به تفکر شیعی، و به دیگر زبان محاصره و تنگنای اقتصادی شیعیان توجیه میشد. -جذب و جلب عناصر سستعقیده و دنیازده (گاه چهرههای نسبتاً موجه عصر پیامبر) میسر میشد. -روحیه جاهلیت و اشرافیت قبیلگی دیگربار احیا شد و گسترش یافت و طبقات اجتماعی شکل گرفت. -به تدریج حساسیتهای اجتماعی و روحیه اعتراض فروکش میکرد. در سال ۵۱ هجری با به قدرت رسیدن زیاد بن ابیه در کوفه و تغییر نظام اجتماعی و تغییر ساختار جامعه کوفه مبتنی بر شیوه جاهلی، فضایی فراهم آمد که ده سال بعد فرزندش عبیدالله برای شکست انقلاب مسلم بن عقیل از آن بهره گرفت. شرایطی چنین، آزمندی، قدرتطلبی، رقابت در پستها و موقعیتهای حکومتی را رقم زد که عمرسعد و رقیب او، شمر بن ذی الجوشن از درون چنین نظامی سر برآوردند و فاجعه کربلا را رهبری کردند. تفکر شکل یافته جامعه در این روزگاران میان تکاثر و ثروتاندوزی، به هرگونه، با دین و سیرت دینی تعارضی نمییافت. در کربلا اصحاب عمرسعد و خود عمرسعد نماز گزارند. وظایف شرعی و دینی را به موقع و با آداب ویژه انجام میدهند. عمرسعد پس از اتمام کربلا بر کشتگان خویش نماز میخواند اما مبتنی بر همان تفکر، به قتل فرزند پیامبر میپردازد. در تبلیغات اموی، حسین و حرکت او مخلّ حکومت، خروج و عامل برهمزننده نظم اجتماعی معرفی میشود. در کربلا سپاهیان عمرسعد به امام گفتند: به حکومت پسرعمویت! تن بسپار. کار امام برهمزدن وحدت اجتماعی قلمداد میشد. پس از دستگیری مسلم بن عقیل عبیدالله زیاد به وی گفت: ای پسر عقیل تو وارد کوفه شدی در حالی که مردم متحد و آرام بودند. آمدی تا آنان را پراکنده کنی و در میانشان اختلاف افکنی و ایشان را به مقابله با همدیگر سوق دهی.۲۰ در کوفه و شام نیز قافله اسیران را «خوارج» معرفی میکردند که بر خلیفه و جانشین پیامبر خروج کردهاند. در چنین فضای آلوده فکری و فرهنگی که در طول چهلودو سال حکومت بنیامیه شکل گرفته بود چه باید کرد؟ زبانها را یا بریدهاند یا به زر خریدهاند یا به سکوت کشاندهاند و دین در هیئتی وارونه شناسانده شده است. یاران اباعبدالله، تنها قهرمانان خونافشانی و جاننثاری نیستند که قهرمانان عرصه فرهنگ و اندیشه و ستیز با لایههای ضخیم و سیاه فرهنگ اموی محسوب میشوند. در برخورد با عبیدالله بن حر جعفی در قصر بنی مقاتل گفتوگوی یاران امام با وی حتی گفتوگوی شخص اباعبدالله، نشانه نوعی تفکر مرجئهای در این چهره مشهور آن روزگار است که متأسفانه تلاش امام و یاران ناکام و بیفرجام میماند. در سخنرانیها و اجتماعات اصحاب در چند روز پیش از عاشورا و نیز موعظههایی که در روز عاشورا صورت میپذیرد تلاش برای زدودن این لایههای فکری بارز و مشهود است. تأکید بر غصبی بودن حکومت یزید، بیدادگری بنیامیه، شهرت و قدرتطلبی عمرسعد –بهویژه در رجز اسلم بن عمرو و سخنان حبیب بن مظاهر و بریر و زهیر– و دفاع از حریم تفکر علوی مضمون رجزها و سخنرانیهای صحابه است. یاران روشنگر عاشورا با استناد به آیات روشن و روایات محکم و متقن، میکوشیدند تا حجت را تمام و اگر در کسی سوسوی امیدی هست هدایت و ارشاد کنند. هر چند تعداد پیوستگان به سپاه امام بر اثر این سخنان و روشنگریها اندک است، با توجه به فضا و موقعیت ویژه کربلا قابل تأمل، شگفت انگیز و ستودنی است. منطق یاران حسین، صراحت و روشنی در نشاندادن نقطههای تاریک و سیاه و در مقابل آن، ترسیم زیباییها و فضیلتهاست. زشتیستیزان عارف و بیپروا، بیهیچ ملاحظه و مماشات به رسواگری و معرفی بیداد بنیامیه، مظلومیت اهلبیت، تحریف و واژگونگی ارزشها و مسئولیت خطیر همگان بهویژه نخبگان و چهرههای مورد اعتماد جامعه میپردازند. آنان چشم بر زبان گویا و رسواگرانهی امام خویش دوخته بودند که هرگاه و هرجا فریاد میزد و به مبارزه و جهاد دعوت میکرد. در منزل بیضه، رویاروی سپاه انبوه حرّ همگان دیدند که حنجره بیدارگر و بیدادستیز امام فریاد میزند:ایها الناس: اِنّ رسول الله قال: من رای سلطاناً جائراً مستحلّاً ِلحرام الله، ناکثاً لعهدالله، مخالفاً لسنه رسولالله یعمل فی عباد الله بالاثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لاقول، کان حقاً علی الله ان یدخله مدخله الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان، و ترکوا طاعه الرحمن واظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیء و احلوا حرام الله، حرموا حلاله و انا احق مَن غیَّر؛ ای مردم! رسول خدا فرمود: هرکس فرمانروایی بیدادگر را بیابد که حرام خدا را حلال بشمرد، پیمان خدا را بشکند، با سنت پیامبر خدا بستیزد و در میان بندگان خدا به گناه و تجاوز و حرمتشکنی عمل کند و با وی به کردار و گفتار، رویارویی و مبارزه نکند بر خداست که وی را در همان جایگاه ستمگر، جهنم و شعلهی عذاب، درافکند. ای مردم آگاه باشید که اینان پیروان شیطانند و رها کردگان و گسستگان از اطاعت خدای رحمان؛ فساد را گستردهاند، حدود الهی را تعطیل کردهاند، بیتالمال را در قبضهی خویش آوردهاند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند و من بیش از هرکس سزاوار آنم که با اینان بستیزم و درآویزم. در صحنههای گوناگون، بهویژه در رزمگاه عاشورا، یاران رشید و شجاع اباعبدالله بارها به روشنگری می پرداختند. در کلامشان نفرت از خودباختگان، دنیازدگان و دلبستگان به زر و قدرت و شهرت موج میزند. پاسخ زهیر بن القین به کسانی که گذشتهاش –هواخواهی و باورمندی به نظام عثمان- را فرایاد میآوردند، گفتوگوهای زهیر و بریر و حبیب و نافع و حتی رجزها کاملاً گویای این ویژگی است. اسلم ترکی در رجز خویش به تلویح، به تحقیر عمرسعد میپردازد و آزمندی و دنیازدگی او را نکوهش و سرزنش میکند: البحر من طعنی و ضربی یصطلی/ و الجوّ من سهمی و نبلی یمتلی اذا حسامی فی یمینی ینجلی/ ینشق قلب الحسد المبخّل (المبّجل) دریا از ضربههای شمشیر و نیزهی من شعلهور میشود و فضا از تیرهای پروازگرم سرشار میگردد. آنگاه کعه شمشیر در دست راستم درخشش آغاز کند قلب حسود آزمند (عمرسعد) را میشکافد. مرور رجزهای یاران و گفتوگوهایشان با سپاه عمرسعد، پیش از روز عاشورا و در هنگامهی نبرد عاشورا ترجمان این ویژگی است. یاران امام، چشمهای بصیر جامعهشناس و دشمنشناس بودند؛ میدانستند که بر امت و قرآن و ایمان چه گذشته است و کدام برنامهها و نقشهها برای انهدام ارکان دین طراحی شده است. آنان این سخن امام خویش را با همهی درک و ژرفنگری میفهمیدند که: و انا ادعوکم الی کتاب الله و سنه نبیه، فان السنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری اهدکم سبیل الرشاد۲۱؛ من به پیروی از کتاب خدا و روش و شیوهی پیامبرتان میخوانم، هوشیار باشید که هماکنون سنت پیمبر را میراندهاند و بدعت و دروغ و ناروا را زنده کردهاند. اگر گوش به پیام و کلام من بسپارید و بپذیرید شما را به خوشفرجامی و شادکامی رهنمون خواهم شد. شگفت و شکوهمند آن است که برخی یاران اسیر انقلاب کربلا، مسلم و هانی پیش از کربلا و یاران اسیر در عاشورا، نیز در هنگام اسارت روشنگری را رها نمیکنند. در مقابل دشنههای تشنه و تیغهای قساوت و شقاوت استوار و نستوه میایستند و سخن میگویند که این ویژگی، پس از عاشورا در زبان برندهی عبدالله عفیف و روشنگریهای اسیران آزاد عاشورا نیز چهره نشان میدهد.
منبع: آینه داران آفتاب، دکتر محمد رضاسنگری
پاورقی ها
۱ – مائده / ۷۹- ۷۸٫
۲ – حجر / ۹۵٫
۳٫مجمع البحرین، ج ۲، ص ۱۳۴۷٫
۴٫- غررالحکم و دررالحکم، عبدالواحد التمیمی الامدی، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت ۱۴۰۷ ه.ش، ص ۲۹۸٫
۵٫ همان، ج ۳، ص ۲۳۷
۶٫ اصول کافی، کلینی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۸ق، ج ۲، ص ۳۱۲٫
۷٫ فاطر / ۱۰٫
۸٫ منافقون / ۸
۹٫ مناقب آل ابی طالب، ابوجعفر محمد بن شهرآشوب، دارالاضواء بیروت،۱۴۰۵ ق، ج ۴، ص ۸۹٫
۱۰٫ احقاق الحق و ارهاق الباطل، قاضی نورالله شوشتری، مکتبه المرعشی النجفی، قم، ج ۱۱، ص ۶۰۱٫
۱۱٫ میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ج ۶، ص ۲۹۲٫
۱۲٫ همان، ص ۲۹۴٫
۱۳٫ فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السلام)، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم، نشر مشرقین، قم، ۱۳۷۹، ص ۳۹۹٫
۱۴٫ سخنرانی مقام معظم رهبری، ۲۰/۲/۱۳۷۵٫
۱۵٫ الایضاح: صص ۴۶- ۴۵ (به نقل از نهضت امام حسین و قیام کربلا: دکتر غلامحسین زرگری نژاد، انتشارات سمت، ۱۳۸۳، ص ۸۸)
۱۶٫حدید / ۲۳- ۲۲٫
۱۷٫ شوری / ۳۰٫
۱۸٫ این سخن را کتب معتبر ذکر کردهاند. مانند: (البدء و التاریخ، ج ۵؛ دلائل النبوه، ج ۶ ص ۳۴۱ و الفصل العشرون، ص ۲۳۸) [۱]
۱۹٫ تاریخ الخلفاء، الحافظ جلال الدین عبدالرحمن بن ابیبکر، به تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعه السعاده، ۱۳۷۱ه.ق، ص ۱۹۹٫
۲۰٫تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۷۷؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۳۵٫
۲۱٫ تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۵، ص ۳۵۷، دارالمعارف، قاهره ۱۹۷۹م.