چه روحها که در هجوم حادثهها مىشکنند و چه قدمها که مىلرزند و سست مىشوند و چه ارادهها که متزلزل و فروریخته، صحنه را رها مىکنند و به عافیت و توجیه و گریز پناه مىبرند. قرآن از گروهى مىگوید که با شنیدن خبر جهاد و میدان، چشمهایشان گرد مىشود و به شیوهى بىهوشان و وازدگان و مرگرسیدگان نگاه مىکنند؛ ینظرونَ الیک نظر المغشّى علیه من الموت۱ و تَدورُ اعینهُمَ کالّذى یغشى علیه مِنَ المَوت.۲
صبورى میوهاى است که از شاخسار ایمان چیده مىشود. سستپایان میدانگریز کسانى هستند که یا اسیر و دلبستهاند و دلواپس از دست دادن داشتهها، یا اعتماد به لطف و عنایت پروردگار ندارند. ایمان ژرف، همهگاه و همهجا شکیب و صبر را در قلب و جان، گرم و روشن نگه مىدارد.
کربلا میعادگاه سربازان و سرداران صبور و پایگاه پایدارترین و استوارترین انسانهاست. آنان که در نهایت عطش در داغترین روز در صفیر تیرها و چکاچک شمشیرها، در تحقیر و تهدید و تمسخر و محاصره و شماتت و شقاوت، جز صلابت و صبر و صولت هیچ ندارند.
در صبح عاشورا پس از نماز صبح، اباعبدالله به سخن ایستاد و خطاب به یاران پرشکوهترین خطابه را فرمود: خطابهاى که همانگیزه و همنتیجهى صبورى را روشن مىسازد: صبراً بنى الکرام فما الموتُ الّا قنطره تعبُرُبکُم عَنِ البؤُس و الضّرّاءِ الجنان الواسعه و النعم الدّائمه فایّکُمْ یَکرَهُ اَن یَنتقلَ مِن سِجْنٍ الى قَصر و ما هُوَ لاعدائِکم الّا کَمَن یَنتقِلُ مِنْ القَصر الى سِجنٍ وَ عذاب۳؛اى بزرگزادگان، صبور و شکیبا باشید که مرگ جز پل و گذرگاهى نیست که از رنج و سختى به بهشت بیکرانه و نعمتهاى جاودانهتان مىرساند. کدامیک از شما خوش ندارد که از زندان به قصر انتقال یابد. همین مرگ براى دشمنان شما رفتن از قصر به شکنجهگاه است.
ریشههاى این باور، اعتماد و ثقه به خداست و میوه و محصول آن صبورى و پایدارى.
ناباوران سختى و درد را تاب نمىآورند و در خطر و آفت مىگریزند. سستباوران سپاه عمرسعد، در حملهى یاران مىگریختند و در هم مىریختند و یاوران اباعبدالله یکتنه به قلب دشمن مىزدند و حتى پس از زخمهاى فراوان مىجنگیدند.
مردانى که از ضیافت شبانگاه اشک و دعا و قرآن و سجود برمىگردند و همهى هستی خویش را به خدا مىسپارند و معاملهى جان با او مىکنند هرگز پاى شکیبشان لرزان نمىشود. صبح عاشورا پس از نماز صبح امام لشکر خویش را آراست. آنگاه گوشهى چشمى به سپاه انبوه دشمن، سر به گفتوگو با پروردگار برداشت: اللّهم اَنتَ ثقتى فى کُلّ کرب وَ رجائى فى کُلِ شدّهٍ و اَنتَ لى فى کُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بى ثقه و عُدَّهٌ کَم مِن هَمِّ یَضْعُفُ فیهِ الفُؤاد و تَقِلُّ فیه الحیلهُ و یخذلُ فیه الصدیق و یَشمَتُ فیهِ العَدُو اَنزَلْتُهُ بِکَ و شکوتُه الیک رغبهً منّى الیک عَمَّن سِواکَ فکشفَتهُ و فَرَّجتَه فأَنت ولىُّ کُلّ نِعمهٍ وَ مُنتهى کُلِّ رَغبهٍ۱؛ خدایا تکیهگاه و اعتماد من در هنگامهى سختى و رنج تویى و امید من در رویدادهاى ناگوار و سازوبرگ من در مشکلات تویى تو. چه غمهاى هستى سوز و کمرشکن که دل را مىگدازند و امیدها را ناامید مىسازند، دوستان را دور مىگردانند و دشمنان را به طعنه و شماتت مىکشانند. در این لحظههاى دشوار تنها و تنها به پیشگاه تو شکوه مىآورم و از دیگران امید مىگسلم. تویى که مرا در مىیابى و ابرهاى غم را مىزدایى و به ساحل آرامشم مىرسانى. خدایا تو صاحب هر نعمت و نهایت خواسته و آرزوى همگانى.
در این نیایش شکوهمند، در آن صبح بىبدیل، دلیل همهى مقاومتها و صبورىها را مىتوان یافت؛ اعتماد به خدا و تکیه بر او سختىها را آسان و امواج ساحلکوب و صخرهشکن را تحملپذیر مىسازد و عاشورا ایستادن است در نداشتن، و توانستن است در نتوانستن و راه گشودن در بنبست.
در زیارت ناحیه، امام موعود اباعبدالله را «محتسب صابر» مىخواند و مىگوید: السّلامُ على المحتسب الصّابر، السّلام على المظلومِ بلا ناصر۲؛ سلام بر آن شکیبایى که دل در شمارش خداى خود سپرده بود و بىیاور و ستمدیده بود.
امام در یارانش تجلى کرده بود؛ آنان نیز محتسب صابر بودند و متناسب با درجات و کمالات خویش، صبور صحنههاى هولناک و اراده شکن.
حنظله شبامى، از یاران پرشور و صبور کربلاست. وقتى به میدان قدم گذاشت، دلاورانه جنگید، تیر و نیزه و شمشیر، سر، تن، گلو، دستها و جاى جاى قامت رشیدش را گلگون کرده بود. پس از نبردى پر شکوه با چهرهاى ارغوانى و بدنى گلگون به دیدار امام بازگشت و پرسید: یا سیدى و مولاى! افلا نروحُ الى ربنا و نلحق؛ اى سرور و مولاى من آیا با این جانفشانى و فداکارى به بارگاه پروردگارمان نمىرویم و دیدار حق را در نمىیابیم؟
امام فرمود: چرا! چرا! لحظهاى دیگر به چیزى خواهى رسید که براى تو از همهى دنیا و آنچه در آن است بهتر و سعادتآفرینتر است. پس بشتاب۳٫
آنگاه با پیکارى حماسى و شکیب در مقابل شمشیرها و نیزهها زمین داغ کربلا را از زلال خون خود سیراب کرد.
احمد بن حسن، فرزند برومند امام مجتبى، پس از شهادت برادرش قاسم، قدم به میدان گذاشت. شانزده ساله بود، نوجوان و رشید و زیبا و خوشقامت. پس از جنگى سخت نزد عمویش اباعبدالله، آمد و اندکى آب طلبید. امام پاسخ داد: اندکى صبر کن، جدت رسول خدا سیرابت خواهد کرد.
او در بازگشت به میدان در رجز خویش، خود را به صبورى دعوت کرد و گفت:
اِصْبر قلیلاً فالمُنا بعد العطش فَاِنّ روحى فى الجهاد تنکمش
لا ارهب الموت اذا الموت وَحَش و لَم اکُن عند اللقاء ذا رَعَش
اى نفس! لختى تشنگى را تحمل کن که آرزو بعد از تشنگى است؛ زیرا که روح من در جهاد زیاد کوشش مىکند. موقعى که مرگ خطرناک گردد، از مرگ واهمه ندارم و در موقع مبارزه و جنگ با دشمنان ترسان و لرزان نیستم۱٫
آنگاه با صبرى شگفت در مقابل تشنگى تیغ ایستاد و پس از درو کردن گیاهان هرز کربلا و کشتن شصت تن، خونین تن و خندان به محبوب پیوست.
پس از کربلا نیز[زینب] آیینهى صبورى کربلاست؛ زینب صبرآموز مکتب حسینى است و پیامبر نهضت عاشورا. صبورى او در آن همه واقعهى تلخ و جگرگداز،نمایاننده و بازتاب صبورى کربلاست و کدام حادثه را مىشناسیم که این همه ایستادگى و پایدارى در آن بتوان یافت؟
۶٫ شجاعت و دلاورى
شجاعت، فضیلت است و هرچه عرصهى عمل سختتر و تنگتر و خطرخیزتر، ارزش شجاعت نیز افزونتر است. آن که در جایگاهى مىایستد که شقاوتپیشهترین و خونخوارترین دشمنان ایستادهاند و مرگ، تشنگى، گرسنگى، غارت و اسارت بازماندگان نهایت قابل تصور صحنه است، ممکن است انگیزههایش رنگ ببازند، در ارادهاش سستى و فتور ایجاد شود و گریزگاه و روزنهاى براى مسالمت و سازش بجوید.
در کربلا شجاعت تنها در رویارویى با شمشیرها نیست؛ شجاعت بیان اعتقادات، شجاعتهاى اخلاقی و شجاعت در تصمیمگیرى در کنار رزمندگى چشمگیر و بارز است.
رجز خواندن در میدانى که هلهله و خنده، تمسخر و شماتتهاى وقیحانه،آذرخش شمشیرها و نیزهها، شیههى اسبان و بارش یکریز آفتاب، امان و توان از انسان مىگیرد کارى شجاعانه و دلاورانه است. اگر این رجزخوان، کودک یا نوجوان باشد و رجز او پشتوانهاى از تفکر و اندیشه و بصیرت داشته باشد شگفتآورتر و شکوهمندتر است و مگر نوجوان کربلا، عمرو بن جناده، در یازده یا دوازده سالگى چنین رجز نخواند:
امیرى حسینٌ و نعم الامیر سُرور فُؤاد البشیر النذیر
شجاعت، بروز رفتارى متهورانه و از سر خودسرى و غرور و لجاجت نیست که اگر چنین باشد شجاعت نامیده نمىشود؛ شجاعت از معرفت و بصیرت سرچشمه مىگیرد و به تعبیر ارسطو امورى موجب ترس مىشوند که وحشتناک باشند؛ این امور به طور کلى بدىها هستند.
شجاعت هنگامى ظهور مىکند که انسان با خطر مواجه شود یا مرگ زیبایى را استقبال کند. انسان شجاع دستخوش ترس مىگردد؛ ترسى که براى هر انسان، متصور است. نیز انسان شجاع در امورى که وراى قواى بشرى نیست احساس ترس مىکند؛ ولى انسان شجاع به وجه شایسته و مناسب، بدانگونه که عقل حکم مىکند، از حیث غایت و مقصود شرافتمندانه با آن امور مقابله مىکند. زیرا در همین مورد، شجاعت غایت فضیلت است.۲
یکى از صحابهى اباعبدالله، عابس بن شبیب شاکرى است؛ پیرمردى با موى سپید که روزگار پیامبر را نیز درک کرده است. روز عاشورا با خویش گفت: فَاِنّ هذا الیوم ینبغى لنا اَن نطلب فیه الاجر بکلّ ما قدرنا علیه فانّهُ لا عمل بعد الیوم و انّما هو الحساب؛ امروز، روزى است که با همهى توان باید براى رسیدن به اجر پروردگار تلاش کرد. چون امروز پایان کار است و پس از آن کار و تلاشى نیست و فقط باید حساب پس داد.
این را گفت و به محضر سید و سالار خود، حضرت حسین بن على، شرفیاب شد و اینگونه عرض ارادت و اخلاص نمود: اى حسین، به خدا قسم بر روى زمین، چه در نزدیک و چه در دور، کسى عزیزتر و محبوبتر از تو براى من نمانده است و اگر براى دفاع از تو چیزى عزیزتر از جانم و خون جارى در رگهایم مىداشتم فدایت مىکردم.
آنگاه گفت: سلام بر تو اى اباعبدالله، شهادت مىدهم که بر راه هدایت تو و پدرت استوارم.
آنگاه با شمشیر به سوى دشمنان شتافت. ربیع بن تمیم مىگوید: وقتى عابس را دیدم که به میدان رو کرده، او را شناختم و با سابقهاى که از او داشتم، مىدانستم که از شجاعترین انسانهاست. از این رو به سپاه عمرسعد گفتم: این مرد شیر شیران است. این پسر شبیب است. مبادا کسى با او هماوردى کند. عابس در میدان مبارز طلبید و فریاد ألا رجل؟(مردى پیدا نمىشود؟) سرداد. ولى کسى جرئت نکرد. عمرسعد فریاد زد حال که چنین است، سنگبارانش کنید! پس از این دستور، سنگ مثل باران از هر طرف به سویش سرازیر شد. عابس وقتى این نامردى و هراس زبونانه را دید کلاه و زره خود را کنار گذاشت و سپس حمله کرد.
در سر عاشق هواى دیگر است خاطر مردم به جاى دیگر است
نیست جز او در رگ و در پوستم بى خبر از دشمن و از دوستم
ربیع مىگوید: به خدا قسم دیدم در آن حال بیش از دویست نفر را پراکنده و تار و مار کرد. ناچار از هر طرف بر او حمله کردند و در نهایت او را به شهادت رساندند. آنگاه دیدم سر عابس در دست عدهاى است و با یکدیگر نزاع کرده، هر کسى مىگوید من عابس را کشتهام.
عمرسعد گفت: با یکدیگر نزاع و مخاصمه نکنید، به خدا قسم کشتن عابس کار یک نفر نیست با این کلام به نزاع آنها خاتمه داد.
چنین نبردى حماسه است؛ پیرى تشنهکام برهنه مىجنگد و در باران سنگ به صلابت کوهساران مىایستد و در سماع تیغ او روبهکان مىگریزند و دشمن خود اعتراف مىکند که اگر سنگ نبود و هجوم دسته جمعى، هیچکس را یاراى مقابله با او نبود.
۷٫ایثار و پاکبازی
دیگران را برای خود خواستن، رسم جوانمرادن نیست. در آیین فتوت و رادی، معیار و ارزش، از خودگذشتگی و پاکبازی است و به تعبیر اخلاق ناصری «ایثار آن بود که بر نفس آسان باشد از سر مایحتاجی که به خاصّه او تعلق داشته بود برخاستن، و بذل کردن در وجه کسی که استحقاق آن او را ثابت بود».
امام صادق در وصف مؤمنان میفرمایند: هم البررهُ بِالاخوان فی حالِ العُسر و الیُسر المؤثرون علی انفسهم فی حال العُسر کذلکَ وصفهم الله فقال “و یؤثرون علی انفسهم”؛ ایشان نیکی کنندگان به برادران در حال سختی و راحتیاند و برگزینندگان بر خویشتن در حال سختیاند آنچنان که خدای تعالی ایشان را چنین وصف کرده است: و یؤثرون علی انفسهم.
ایثار و پاکبازی، ریشه در وارستگی و عظمت روح دارد. آنکه شیفته و وابسته چیزی نیست میتواند ببخشد و آن که روحی عظیم، جانی رها و وجودی آزاد و بندگسسته دارد میتواند ایثار کند. در افقی فراتر، ایثار، داد و ستد انسان با خداست. جان دادن و جانان یافتن، از تن گذشتن و به رضوان الهی رسیدن است.
کربلا جز این نیست. قصّهی انسانهایی متعالی که از همه چیز میگذرند و در نهایت پاکبازی، قرب و وصل دوست مییابند.
وقتی در آغاز حرکت، پیشاهنگ انقلاب، اباعبدالله، مطرح میکند که تنها آنان همراه شوند که بذل جان کنند و همه درمییابند که امام، قاطع و صادق، انتهای راه را ترسیم میکند، معلوم میشود همراهان، چهرههای مخلص، پاکباز و از جان گذشتهای هستند که از تیغ نمیگریزند و از جان دریغ نمیورزند.
همره ما را هوای خانه نیست /هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ/ گو میا هرکس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن/ نیست شرط راه رو برتافتن
شب عاشورا یا شاید یک، دو شب قبل از عاشورا، امام حسین(ع) یاران خویش را فراخواند و با آنان به گفتوگو نشست. امام زینالعابدین میفرماید: در آن شب من سخت بیمار بودم، خود را نزدیک کردم تا سخنان پدرم را با اصحاب بشنوم، امام فرمود: اِثنی عَلی الله اَحسَنَ الثناءِ و اَحمَدُهُ علی السرّاءِ وَ الضرّاءِ. اللّهُمَّ اِنّی اَحمدَکُ عَلی اَن اکرمتَنَا بالنُّبوّه و علّمتنا القرآن و فهَّمتنا فی الدّین و جَعَلتَ لَنا اَسماعاً و ابصاراً و افئدهً فاجعلنا مِنَ الشاکرین. امّا بَعدُ فانّی لا اَعلَمُ اصحاباً اَوفی و لا اَبَرَّ و لا خیراً مِن اصحابی و لا اهل بیتٍ اَبَرَّ و اَوصَل من اهل بیتی فجزاکُم اللهُ تعالی عنّی خیراً اَلا و اِنّی لا اَظُنُّ یوماً لَنا مِن هؤلاءِ. اَلا و اِنّی قَد اذِنتُ لَکُم، فانطلقوا عنّی جمیعاً فی حلٍ لَیسَ علیکم حَرَج منّی و لا ذِمام. هذا اللیل قد غَشّاکم فاتّخذوهُ جَمَلاً ؛ خدا را به نیکوترین سپاسها ستایش میکنم و او را در نعمت و رنج و بلا سپاس میگزارم. خدایا! تو را سپاس میگویم که به نبوّت کرامتمان بخشیدی، قرآنمان آموختی، در دین، فهم و روشنبینی و بصیرتمان دادی. به پاس این همه داده و بخشیدن گوش و چشم و قلب، ما را از سپاسگزاران قرار بده. باری، من یاران و اصحابی وفادارتر، نیکوکارتر و خوبتر از یارانم نمیشناسم و خاندانی درستکارتر و صمیمیتر از خانوادهام سراغ ندارم. خدای بزرگ همه را از جانب من پاداش نیکو عنایت فرماید. آگاه باشید گمان نمیکنم بیش از همین روز، دشمن مهلت و امانم بدهد. آگاه باشید من به همهی شما اجازه رفتن میدهم. همگی آزادید و میتوانید بروید. من بیعت خویش را از همگان برداشتم. هیچ تنگنایی نیست. شب و تاریکی را شتر راهوار خویش گیرید و جان از این معرکه بیرون برید.
نخستین کسانی که امام را پاسخ گفتند برادران، برادرزادگان، فرزندان عبدالله بن جعفر و دیگر بنی هاشم بودند که گفتند: ما هرگز چنین نخواهیم کرد. خداوند هرگز آن روز را نیاورد که ما زنده باشیم و شما نباشید. نخستین کسی که به سخن ایستاد عباس، سردار شهید کربلا بود که اعلام وفاداری و فداکاری تا پای جان کرد و امام سپاسش گفت. سپس به فرزندان عقیل رو کرد و گفت: کشته شدن مسلم شما را بس است. اجازه رفتنتان میدهم. آنان نیز قاطعانه گفتند: سبحان الله! اگر چنین کنیم، دیگران چه خواهند گفت؟ خواهند گفت: ما بزرگ، عموزاده و مولای خویش را، که بهترین انسان بود، رها کردیم و حتی یک تیر به سمت دشمن نشانه نرفتیم؛ نیزهای پرتاب نکردیم، شمشیر نزدیم و اصلاً نمیدانیم دشمن با او چه کرد! نه، هرگز چنین نخواهیم کرد. بلکه جان، مال و خانواده خویش را فدا میکنیم، در رکابت میجنگیم تا فرجام تو را بیابیم. خداوند زندگی بعد از شما را زشت گرداند.
آنگاه مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو جدا شویم؟ کدام عذرمان در پیشگاه الهی خواهد بود. نه؛ سوگند به خدا دست از یاریت برنمیدارم تا نیزهام سینه دشمن را بشکافد و قبضه شمشیرم در دست بماند؛ آنگاه بی سلاح، با سنگ، جنگ آغاز خواهم کرد. سوگند به خدا از تو جدا نخواهیم شد تا خدای تعالی بداند که در نبود رسول خدا تو را حافظ و پاسدار بودیم. آگاه باش به خدا سوگند اگر یقین بدانیم کشته میشویم سپس زنده میشویم، آنگاه زنده زنده ما را بسوزانند و خاکسترمان را بر باد دهند و هفتاد بار این کار را تکرار کنند، از تو جدا نخواهیم شد تا در رکاب تو بمیریم. چگونه یاریتان نکنیم در حالی که فقط یک بار کشته میشویم و پس از آن سعادت و کرامت بیپایان را به دست خواهیم آورد.
پس از مسلم بن عوسجه، زهیر بن قین برخاست و هزار بار کشته شدن برای دفاع از حریم اباعبدالله را آرزو کرد. دیگر یاران نیز مراتب جانفشانی و پاکبازی را اعلام کردند. در این هنگام به محمد بن بشر حضرمی، یاور اباعبدالله، خبر دادند که فرزند تو در سرزمین ری به اسارت گرفته شده است.
با این خبر این یار پاکباز گفت: برای اسارت او و صبوری خودم در این رویداد از بارگاه الهی پاداش خیر میطلبم؛ دوست ندارم که او اسیر شود و من بعد از او زنده بمانم.
امام همین که شنید، فرمود: خدایت رحمت کند، بیعت از تو برداشتم برو و فرزندت را آزاد کن.
محمد بن بشر گفت: درندگان بیابان زنده زندهام بخورند اگر از تو جدا شوم.
این همه پاکبازی و گذشت و ایثار که در تمام لحظهها و صحنههای کربلا میبینیم گواه خلوص کربلاست. نشان اوج ایمان و کمال یقین صحابه حسین است.
در حوادث تاریخ اسلام، حتی در غزوات پیامبر، نمونههای ایثار و پاکبازی فراوان است؛ اما هیچ نبردی، این همه عاشق پاکباز ندارد، و رزمندگان هیچ نبردی نه در این اندازه ایثار خالصانه دارند و نه همه حاضران در نبرد چنین هستند. یاران کربلا بدون استثنا خالص و پاکبازند و مطالعه جنگهای صدر اسلام نشان میدهد که در همه غزوات و پس از آن جنگهای عصر امیرمؤمنان، عناصر مردد، متزلزل و گاه منافق دیده میشود.
در کربلا، همه یاران حتی کودکان و نوجوانان، پا به پای پیران از سرگذشتگان و جان نثاران و پاکبازان مخلص و صادقاند و از هیچ خطری نمیهراسند.
این نکته نیز گفتنی است که آزمونگاهی به دشواری عاشورا، پیش و پس از کربلا، در تاریخ اسلام رخ نداده است تا میزان پایداری و پاکبازی رزمندگان آن صحنه را با کربلا مقایسه کرد.
۸٫ شیفتگی به عبادت
کربلا، قصه عبادت و زهد و خلوتگزینیهای تهی از معرفت یا گسسته از عمل و تکاپوی مجاهدانه نیست. کربلا مجاهدت عابدانه و عبادت مجاهدانه است. عاشقان عرصه عاشورا، از سفر شبانه اشک و تهجد و استغاثه بازمیگشتند و دل و لب متبرک به عبادت داشتند.
در توصیف شب عاشورا گفته شده است: لَهُم دویٌّ کدویِّ النَّحل بین قائم و قاعد و راکع و ساجد؛ زمزمههای شب عاشورا همچون زمزمه کندوی عسل بود و آن شب را همگان به رکوع و سجود و قیام و قعود گذراندند و اگر چنین نبود کربلا، کربلا نمیشد. آنکه شب عظیم و روحانی و شکوهمند ندارد، روز بزرگ و حماسهگون و سترگ را نمیتواند رقم بزند. دوستان خدا خورشیدهای خود را در شب میجویند و با توانی که از شب مییابند، شور و شگفتی روز را رقم میزنند که توصیف اینان را علی(علیه السلام) اینگونه فرموده است: زهّاد اللیل و اُسد النهار.
وقتی غروب تاسوعا دشمن به انگیزه حمله و شروع نبرد به خیمهها نزدیک شد، امام برادرش، ابوالفضل العباس، را به سمت دشمن فرستاد تا شبی را امان دهند و شب عشق بازی و استغاثه و عبادت را رقم زنند و دلیل این امان را اینگونه بیان فرمود اِنّی اُحبّ الصلوه و تلاوهُ کتابه و کثره الدعاءِ و الاِستغفار؛ من شیفته و دلباخته نماز و عبادت و زمزمه قرآنم. شیفته دعا و استغفار فراوان.
پیران مجاهد کربلا، جوانان پاکباز و فداکار و نوجوانان و حتی کودکان کربلا عارف و عابدند. ذکر با نسیم نفسهایشان آمیخته و عطر یاد دوست در پرنیان لحظههایشان پیچیده است.
امام عاشورا فرزند کسی است که شبانگاه عبادتش در نخلستان مدینه و کوفه، همه عابدان را شگفتزده میکند. او پرورده دامانی است که در وصف عبادتش گفتهاند: متی قامت فی محرابها بین یدَی ربّها جلّ جلاله زهر نُورها لملائکه السماءِ کما یزهرُ نور الکواکب لاهل الارض و یقولُ الله عزّ و جلّ لملائکته یا ملائکتی اُنظروا الی اَمَتی فاطمه سَیده امائی قائمهً بینَ یَدَی ترتعُد فرائصها من خیفتی وَ قَد اَقبلَت بقلبها علی عبادتی اُشهدکُم اِنّی قد اَمِنتُ شیعتها من النّار؛ هرگاه در محراب عبادتش پیش چشم خدای بزرگ به عبادت برمیخاست، درخشش وجود او به درخشش ستارگان بر اهل زمین، آسمان و آسمانیان را روشن میکرد و خداوند به فرشتگان میفرمود: فرشتگان من، به بنده من فاطمه، برترین بنده، بنگرید که پیش روی من ایستاده است و از خوف من وجودش لرزان است. او قلبش را در عبادت تقدیم کرده است. شما گواه باشید که پیروانش را از شعله سوزان جهنم رهایی و امان بخشیدم.
یعنی هرکس چنین باشد جز بهشت نخواهد دید و کربلاییان شیعه فاطمهاند. آنان نیز در پیشگاه محبوب، لرزان و هراسان به عبادت میایستادند. عاشقانه زمزمه میکردند. وجود روشن آنها، روشنیبخش آسمان بود و سرانگشت اشارت خدا به آنان که ای فرشتگان من، خوبتر و زیباتر و دلباختهتر از اینان نمیتوان یافت.
یاران حسین، قرآنشناس و قرآنپژوه و قاری قرآن بودند. اباعبدالله بر بالین حبیب، او را ختم کننده قرآن در هر شب می خواند. بریر، قرآنشناس و سیدالقراء کوفه است. گفت و گوی صحابه با سپاه عمرسعد، و انذار آنان عمدتاً با آیات قرآن است.
بریر با دشمن خویش مباهله میکند و بدرقه یاران در لحظه شهادت با آیهی کریمهی” من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم مَن قضی نَحبه و مِنهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً ” است.
نیم روز داغ عاشورا عمرو بن کعب (ابو ثمامه صائدی) هنگام نماز ظهر را مطرح کرد و تمنّای برپایی نماز در غربت عاشورا به امامت اباعبدالله را.
امام در پاسخ او فرمود: ذکرت الصلوه جعلک الله مِنَ المُصلّین الذاکرین نَعَم هذا اوّلُ وقتِها سَلُوهُم اَن یکفّوا عنّا حتّی نُصلّی نماز را به یاد آوردی؛ خدا تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. آری، اوّل وقت است از دشمن بخواه، اندکی جنگ را متوقّف کند تا نماز خود را برپا کنیم.
سعید بن عبدالله و عمرو بن قرظه کعبی پیش روی امام ایستادند و حریم نماز امام را پاسداری کردند و به شهادت رسیدند.
نقطهی عطف کربلا شب شکوهمند عبادت یاران است و نماز ظهر.
همین شیفتگی به عبادت است که سختترین و تلخترین شرایط را آسان میکند. این رسم پروانههای عاشق است که پَرسوختگان فروغ یار باشند و شیفتگان وصل.
عبادت پل این رسیدن است و عاشورا، نمایشگاه روحهایی که از سفر عبادت برگشته، شهادت را به همین دلیل شیفته و بیتاب بودند.
منبع: آینه دران آفتاب، دکتر محمدرضا سنگری
۱ – محمد/۲۰٫
۲ – احزاب/ ۱۹٫
۳ – سخنان حسین بن على از مدینه تا کربلا،محمد صادق نجمى، بىتا، دفتر انتشارات اسلامى، ص۱۸۲٫
۱ – سخنان حسین بن على، از مدینه تا کربلا،ص۱۸۵٫