ایستادهای به قامت صبر
خاک، بر پایت به ضجه افتاده است و دهان ترک خوردهاش، هزار بار بر خشکی خویش نفرین میفرستد.
شطی از خون نظاره میکنی.
بلندای استقامتت، کمر کائنات را شکست و تو صبورتر از آنی که لحظهای خم به ابرو بیاوری. روحت، مادرانه بر سر تمام بیتابیهای کاروان، سایه افکندهاست. هوای خیمهها به خنکای حضورت امیدوار است.
نیایش خضوعت سر به افلاک گذاشته است و نفسهای بریده بریدهات با زمزمههای عاشقانگیاش، روی تمام ناتوانیها را کم کرده است و هنوز هم زینت پدری در غبار غمها و معصیتها. هرگز به خاک دلبسته نبودی که بخواهی از آن دل بکنی؛ همواره از خاک رسته و به حق پیوسته. جام صبر را جرعه جرعه نوشیدی و باز، تسبیحگوی، به سماع آمدی. صدای توست که در افلاک پیچیده. علیوار، شعلههای آتش را دویدی. گدازههای قلبت به عشق برادر، آتش را در تو سرد کرد. ابراهیم عشق شدی و خلیل حسین.
پروانهوش، خود را به خیمهگاه تنها یادگار برادرت رساندی. فرشته در شعلههایت را از مهلکه ستم بیرون کشیدی. به سمت دیگر دویدی. دست سه ساله بیپناه را گرفتی و با خود بردی. پلکهایت رد خورشید را از قتلگاه میگرفت که آسمان به زمین آمده بود و خورشید، در پس ابرهای شوم ظلمت جان میداد.
چه میتوانستی بکنی جز صبر که ردایش را انگار تنها به قامت تو و عزیزانت دوخته بودند؟! آسمان، خون گریه میکند بر این مصیبت و اندوه.
سیاهی، براندام روز هجوم آورده و بیخبر از روزهای رسوایی است.
آن روز که تو میسرایی و کلام حقت را بر فراز تمام پرچمهای فتحشان میافرازی، چه کسی میداند زمین تفتیده کرب و بلا، زیارتگاه عاشقانی خواهد شد که از حضورشان واهمه داشتند؟ نام سرخ عدالت، زیر پیکر هفتاد و دو تن شهید جان برکف، زنده میماند و آسمان و زمین، حول محور میعادگاه عشق، یادشان را زنده میدارند.
همچنان ایستادهای؛ اگر چه چند برابرِ عمر خویش، پیر شدهای و شانههای غمدیدهات خستهتر از تمام زمانهاست.
همچنان میخوانی خطبههای علیوارت را در گوش کر نامردمان و شعلههای نافذ کلامت، میرود تا قلبهای یخزده را از غفلت درآورد.
تو میخوانی و دهانها از شنیدن دوباره صدای امیرالمؤمنین(ع) باز میماند.
تو میخوانی و صدای توست که در گوش زمانها پیچیده است.
طیبه تقیزاده