جلسهی دهم انجمن ادبی آیینی روز دهم روز جمعه هشتم مهرماه، با موضوع نوحه در سالن کتابخانهی مخبر برگزار شد.
در ابتدای نشست جناب آقای بادروج مطالبی را پیرامون مبحث نوحه بیان کردند، ایشان ضمن دستهبندی انواع نوحه به۱-خطابی ۲-توصیفی ۳-زبان قال که به زبان حال ختم میشوند ۴-زبان حال، هر کدام از این موارد را نیز تشریح نمودند…
جلسهی دهم انجمن ادبی آیینی روز دهم روز جمعه هشتم مهرماه، با موضوع نوحه در سالن کتابخانهی مخبر برگزار شد.
در ابتدای نشست جناب آقای بادروج مطالبی را پیرامون مبحث نوحه بیان کردند، ایشان ضمن دستهبندی انواع نوحه به۱-خطابی ۲-توصیفی ۳-زبان قال که به زبان حال ختم میشوند ۴-زبان حال، هر کدام از این موارد را نیز تشریح نمودند.
سپس جمعی از نوحهسرایان و شاعران به قرائت نوحهها و اشعار خود پرداختند.
نوحهها و اشعار قرائت شده:
عشق و معیار عاشقان را بههم زده
سجدهی مرتضی علی
عشق و معیار عارفان را بههم زده
سجدهی مرتضی علی
سوی محرابش ملک صف بسته بود
عرشیان را بر زمین ره بسته یود
چونکه مولی بر خدا پیوسته بود
سجدهاش از خون کند تفسیر عشق
فرق خونینش کند تعبیر عشق
ذکر یارب یاربش تقدیر عشق
عاشقانه همچو یک پروانه رفت
می چو نوشید و چنین مستانه رفت
در سحرگاهان از این میخانه رفت
عرشیان بیصبر دیدارش بودند
مشتری بر جنس بازارش بودند
عاشق آن قلب بیدارش بودند
چون برفت از نزد ما آن مقتدا
آن ادیب عارف بیادعا
خون بریزم در غمش از دیدهها
هر شهاب سنگی خموش از رفتنش
آسمانها غرق نور و بودنش
هر ستاره در سجود دیدنش
ذکر الغوثش غرور قدسیان
هر دعایش رهگشای عاصیان
گرد فردوسش نشینند حوریان
عشقِ یار است کو چنین شیدا شده
بر ولایت شمس او پیدا شده
روشنی بخش شب دلها شده
ای معلم در ره پیغمبران
ای تسلای دل و روح و روان
صالح خوب خدای مهربان
میرود تا اشک و خون جاری کند
درد دل با حضرت باری کند
شیعه را در نزد خود یاری کند
ای سرور سینهی پیغمبران
نور شمست میزند تا هر کران
ای که نامت عزت نامآوران
بت شکن رفت آن شه دلدل سوار
سرفشاند در سجدهاش با اقتدار
شیعیان نازند بهخود زین افتخار
تا ابد سوزم ز هجر مرتضی
سوزم از داغ سفیر مصطفی
خون بریزم در غمش از دیدهها
فرق مولی زیر شمشیر خون فشاند
عرشیان را سوی محرابش کشاند
عاشقان را در غم و ماتم نشاند
تا به کیوان آه احسانی رسید
از غم مولی دل از دنیا برید
در فراقش قامت عالم خمید
محمدرضا احسانی
روضهی گودال
تنهاتر از کبودی رگهای آفتاب
زخمیتر از سیاهی ابروی ماهتاب
عطشانتر از نهر پریشان علقمه
گریانتر از چشم یتیمان بوتراب
بیمارتر ز قلب پر از خون فاطمه
با چشمهای سرخ پر از دانهی گلاب
زینب رمید به سوی گودال قتلگاه
با نالههای سینهی پر غصه و کباب
در جستوجوی آفتابی میان دشت
آهی عجیب از دل زینب گهی گذشت
ناگاه دید در ته گودال قتلگاه
افتاده تکه تکه تن پاره پاره ماه
چشمش سیاه رفته و چرخید آسمان
بر دور چشمهای پر از اشک و داغ و آه
ای وای زیر سم ستوران به روی خاک
جسمی شریف اوفتاده میان راه
چرخ و فلک همه نالیده همصدا
گویا خدا میکند این صحنه را نگاه
یکباره شد سپید موی و به انحنای پشت
از خشم میزند به زمین ضربههای مشت
گویی سکوت در پس امواج رود بود
بازار خنده در همه عالم رکود بود
سر را گذاشت روی تن غرق جای تیر
سرو رشیدهی علوی در سجود بود
آرام و بیصدا دل زینب شکسته بود
وقتی که دید جسم حسینش کبود بود
رأسش جدا و پیرهنی بر بدن نداشت
بر پیکری که روضهی بود و نبود بود
قلب حزین خواهر او تیر میکشید
از پیکرش نیزه و شمشیر میکشید
بغض گلوش راه سخن را گرفتهبود
چون دید لاله بر تن گلگون شکفتهبود
با خندههای خصم سیه دل میان دشت
در دل تمام خون جگر را نهفتهبود
گویا میان آنهمه امواج کوفیان
رحم و شفقت و کرم و عشق خفتهبود
با چشمهای دوخته بر پیکر حسین
حرف دلش را به تن خفته گفتهبود
اما چه بود حرف دل زینب غریب
در پیش جسم بیسر تن پرپر طبیب
آن خواهری که از غم او بیقرار بود
دنبال یک روزنه در لالهزار بود
آن دم که دید سرخی رگهای گردنش
جایی برای بوسه دمی آشکار بود
لب را نهاد بر سر رگهای آفتاب
آن زینبی که در همه دم دل فکار بود
گویی ز دور میرسد آهنگ گریهای
یک مادر شکسته کمر در غبار بود
همناله بود همدم زینب کنار تن
دستش گرفته بر کمر از داغ پیرهن
از سوز جان ناله زند از دل ای خدا
آن بیقرار در ته گودال نینوا
آن لحظه دل هوای پدر کرد و جد خویش
نالیدهبود، واعلیا! وامحمدا!
من زینبم! خستهترین خستهی زمین
در سرزمین پر غم و اندوه کربلا
ای «مصطفی» زبان تو الکن بود، خموش
باید که محتشم زند این صیحه را نوا
«این کشتهی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست»
مصطفی چراغی
عشق خوبان
گفتم ای دل باز شیدایی شدی
خود اسیر ناشکیبایی شدی
گفت: آری گشتهام شیدای عشق
اوفتادم در یم و دریای عشق
گفتم ای دل باز داری سازها
میکنی در اوجها پروازها
گفت میبینی که خود دیوانهام
واله و مجنون صاحب خانهام
هر کجا رو میکنم او هست او
عشق او کرده وجودم زیر و رو
گفتم ای دل سخت مینازی بهخود
باز میبینم نمیسازی بهخود
گفت میبینی که او را مایلم
غیر او از هر دو گیتی غافلم
عشق خوبانش چنان دیوانهام
کرده میبینی ز خود بیگانهام
واله و سرگشته در وادی عشق
میروم گاهی بهطوس و گه دمشق
مینمایم در مدینه، گاه روی
میکنم آن دلبران را جست و جوی
در بقیعم گاه، گاهی در نجف
بلکه آرم لطف مولا را بهکف
لطف مولانا علی فخر زمن
شمس رخشان ولایت بوالحسن
کاظمینم گاه، گاهی سامرا
گاه رو میآورم در کربلا
باز شور کربلا اندر سرم
اوفتاد و بر جگر زد آذرم
پای تا سر خود شدم آتشفشان
در عزای سرور آزادگان
باز از داغ گلان حیدری
پای تا سر گشتهام خود آذری
یادم آمد لعل عطشان حسین
آن حبیب حق را نور دو عین
یادم آید آن زمانی کو زمین
غرقه اندر خون فتادی بر زمین
لرزه بر کون و مکان آمد فزون
آن زمانی که ز زین شد سرنگون
یادم آمد زینب غمپرورش
آن زمانی که بیامد بر سرش
دید جسم بی سر و در خون تپان
پاره پاره از جفای مشرکان
دست برد و داد حرکت جسم او
با خدا کردی بنای گفتوگو
گفت یارب این عزیز مصطفاست
این گل زهرا و بابم مرتضاست
گفت این قربانی آل رسول
یا ربا از ما ز احسان کن قبول
سوختم از داغشان گشتم چو دود
وای بر من زین همه گفت و شنود
بس کن ای ناظمعلی خونجگر
اجر تو با حضرت خیرالبشر
آقای ناظمعلی
دلم زخم هزاران تیر دارد
به گردن حلقه در زنجیر دارد
شکستم در خودم اما بدانید
زبانم تیزی شمشیر دارد
***
باید غزل برای دل بیقرار گفت
از لحظههای پر شده از انتظار گفت
از مشرق نگاه تو بر اوج نیزهها
از قامتی شکسته ولی استوار گفت
از رویش دوبارهی فصل بهار غم
یا از شروع حادثهای ناگوار گفت
از مشک پاره پارهی افتاده بر زمین
از رویش دو دست، در این خاکسار گفت
از شعلهای که در تب آن سوخت خیمهها
از زخم پای دخترکان، درد خار گفت
ای خیمههای سوخته طاقت بیاورید
باید که شعله شعله از این لالهزار گفت
وقتی عطش لبان زمین را ترک زدهاست
باید ترک ترک غزل گریهدار گفت
بگذار تا گره زنم این بیت را به عشق
با عشق میشود غزلی سوگوار گفت
هفتاد و دو کبوتر خونین میان شعر
شاعر بگو کدام؟ خزان یا بهار گفت؟
از گوشهی حسینی ساز شکستهات
یک یا حسین از ته دل یادگار گفت
مربع
در پیچ و تاب حادثهی سرخ کربلا
"یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت"
حسین سنگری
وِر بیو اُمُالبَنین؛ بَختِ بَرگَشتَمَه بین؛ ماه اُفتیدَه زِمین
قَمَرُم غَرقَه بِه خین ؛ آهِ مُوعَرشِ بَرین ؛ ماه اُفتیدَه زِمین
عَلَمِش مُوندَه زِمین ؛ مَشکِ اُوِش پُرِ خین ؛ ماه اُفتیَده زِمین
آسُمون صافَه و آفتابِ جِگَر سوز بِتابَه ؛ نَه بِبینُم بِه سَرُم سایِۀ اَبری، نَه بِه گوشُم بِمیا غُرِّشِ رَعدی کِه گووُم بیسَه دُعا رُباب اِجابَت،کِه صِدا زَه پِی دِلِ رَفتَه اَ طاقَت ؛ بار اِلها بِه سَرُم بارَه نَمی اَبرِ کِرامَت،تا کِه بَلکی نَرَسَه اَصغَرِ مُو تُشنَه شَهادَت"واوِیلا
نَه خُسوفَه،نَه کُسوفَه،نَه غُبارِ سُمِ اَسبونِ صُفوفَه،نِی عَذابِی بِه سَرِ لَشگَرِ کوفَه کِه گووُم روزِ لَهوفَه ؛ نَه گَمونُم کِه بووَه مَحشَرِ کُبری نَرَسیدَه هَنی هِنگامَۀ عُظمی،پَه اَچِه بیسَه خُدایا لِفِ شُو روزِ ای صَحرا،مِی او لَحظی کِه بِبینُم هَنی خُورشیدَه مُو رُسوا،نَه گَمونُم کِه بووَه مَحشَرِ کُبری ؛ هَمهَمی بینِ سِپاهِ عُمَرِ سَعدِ لَعینَه،کِه سُه حَرفِش عَلَم و مَشکَه و زینَه،سُخَنِ ماهیَه کِه غَرقَه بِه خینَه،بِه زِمینَه،نَکُنَه وَقتِ خُسوفِ قَمَرِ اُمِّ بَنینَه"واوِیلا
نَرَسید گوشِ مُو شِیپورِ سِرافیل و صِدایِ اَنَا مَظلومِی اَ هابیل و نَدیدُم مُو دَسِش آلَتِ قَتّالِۀ قابیل ؛ نَمیایَه اَچِه اَ رامَه صِدا نالۀ راحیل کِه گِریوَه سی اَسیرِ دَسِ زادونِ سِماعیل ؛ مُو نَدیدُم اَچِه پیراهَنِ یَحیی و نِشونِی اَ عَصا و یَدِ بِیضائیِ موسی و اَ عیسی نَفَسِ قُدسِ مَسیحا ؛ پَه اَچِه بیسَه مَری آخِرِ دُنیا،مَری اَمروزَه خُدا مَحشَرِ کُبری"واوِیلا
وِردِ زونِ هَمَمون اَمَّن یُّجیبَه،حالِ صَحرا و دِلِ اَهلِ حَرَم خِیلی غَریبَه،شُودیِ خِیلِ سِپاهِ عُمَرِ سَعدِ لَعین چَقدَه عَجیبَه،عَلَمِ سوزیَه دَسشون کِه خُدا غَرقَه بِه خینَه،مَری آشِناس ایطوری کِه تیَم دارَه بِبینَه،حالِ مُو خِیلی غَریبَه،مُو نَدونُم عَلَمِ بِرارُمَه یا کِه حَبیبَه ؛ گَرچِه صَد پارَه اَ شَمشیر و اَ نِیزاس،وَلی ذِکرِ سَرِ پارچَش هَنی خواناس،کِه مَری نَصر و مِنَ الّاس،نَه خُدا لا و اِلَّاس، اَیُّهَاالنّاس خُودِشَه پَرچَمِ سَقاس"واوِیلا
کَربِلا زیرِ پاهام یَکتَه خُدایا اَچِه لَرزید،زِلزِلَس یا مَهُم اَ مَرکَبِش اُفتید ؛ بِگِریوِن اَچِه پِی یَک زُحَل و زُهرَه و ناهید و پَریشونَه اَچِه چِهرِۀ خُورشید ؛ مِینِ مَنظومِۀ خیما دِگَه ماهِی مُو نَدارُم،پَه کُجا رَفتَه اَبَاالفَضلِ مُو ماهِ دَه و چارُم،میر و سَقا و عَلَمدار و قِرارم،پَه بِرارم"واوِیلا
نَمیایَه اَچِه اَ اَلقَمَه تَکبیرِ اَمیرُم،پَه صِدا ذِکِر عَلَمدارِ رَشیدُم،قُوَتِ قَلبِ حُسِین ماهِ مُنیرُم،پَه اَمیرُم پَه دَلیرُم،پَه بِرارُم،پَه اُمیدُم،بُخُدا حَقَّه کِه اَ غُصَّه مُو میرُم؛ بِه گَمونُم کِه حُسِینُم هَنی یادشَه،یادِشَه روزِ وِلادَت عَلی بوسیدَه کُجاشَه،کِه ایطور فِکرِ دَساشَه،روضَه خونِ دُو تیاشَه،گووَه زِینَب چِه دِهِیم جَوابِ مارشَه " واوِیلا
گوئِیا دارَه اَ مِیدونِ میایَه یَه صِدایی،یَه نَوایِ آشِنایی،ذِکرِ عَبّاس وَلَدیِّ دِلرُبایِ،مَری اُمَّس اَ مَدینَه،فاطِمِه اُمِّ بَنینَه،بَلکِی اُمَّسَه مَهِ هاشِمی عَبّاسِشَه بینَه کِه زِمینَه ؛ نَم اَچِه دارَه میا عَطرِ گُلِ یاس،اِشتِباه نَمکُنَه زِینَب بُخُدا حَضرَتِ زَهراس،مارُمَه اُمِّ اَبیهاس ؛ کاش گووَش زِینَبَه بینِش دَرِ خِیمَس،خِیمَگاهِی کِه شَبیهِ دَرِ سُوختَس، نَهِلَه یَکتَه حُسِینِ مُونَه بِی کَس" واوِیلا
عاقِبَت مُوند بِه زِمین جِسمِ عَلَمدارِ رَشیدُم،چِه کُنُم بَر نَگِرُفت نَخلِ اُمیدُم،هَرچِی اِنتِظار کَشیدُم ؛ باراِلها تُو بهِ حَقِّ مَهِ پارَم،قَسَمِت داهام بِه آسُمونِ بِی ماه و سِتارَم،لِفِ زِینَب نَکُنی هیچکَسیَه تُو نا اُمیدِش،آبُرو هیچکَسَه یا رَب لِفِ عَبّاس تُو مَریزِش،تُو بِه حَقِّ دِلِ بیمارِ مُو شاد کُون،هَر دِلِی کِه نِگَرونَه سی مَریضِش ؛ (اِبنِ حُجَّت) اَ وَفا،بِگووَه جَمعِ عَزا،زَنِی فَریادِ رَسا"واوِیلا
ابراهیم نصراللهی
شیعتی
شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی
أو سمعتم بغریب أو شهید فاندبونی
شیعیان! چون آب نوشیدید یاد من بیارید
اشک غم از دیدگان خویش بر حالم ببارید
آب مهر مادرم زهراست اما تشنهکامم
زهر غم را دشمن خونخوار میریزد به جامم
شعله میبارد دمادم از زبان و از کلامم
میکنم دیدار، حق را با سر و با جسم خونی
با لبان تشنه اکبر رفت ای وای از کنارم
شبه پیغمبر، علی را، من به خالق میسپارم
تاب دیدار رخ خونین و گلنارش ندارم
سوختم، اما خدایا سوزشم باشد درونی
اصغر شش ماهه از لب تشنگی بیتاب گشته
بلبل شیرین زبانم از عطش بیخواب گشته
خواهش لبهای او یک جرعهای از آب گشته
کیف استسقی لطفلی فأبوا أن یرحمونی
ساقی لبتشنگانم دست در پیکر ندارد
او به جز شوق وصال حضرت داور ندارد
وقت دیدارم به چشمانش بهجز گوهر ندارد
دیدهام عباس را در علقمه با چشم خونی
من عزیز مصطفایم، کشته بی جرم و گناهم
هیچکس یارم نگشته، مانده بیپشت و پناهم
شعلهور گردد جهانی از شرار اشک و آهم
و أنا سبط الذی من غیر جرم قتلونی
من قتیل العبراتم، کشتهی اشکم بخوانید
پیکرم مجروح و زخم است، بر تنم مرکب مرانید
زادهی پیغمبرم من، من حسین هستم بدانید
و بجرد الخیل بعد القتل عمداً سحقونی
کاش میبودید و میدیدید با اصغر چه کردند
کاش میدیدید با این غنچهی پرپر چه کردند
کاش میدیدید با این نوگل احمر چه کردند
لیتکم فی یوم عاشورا جمیعاً تنظرونی
کوههای مکه لرزیدند زین جرم و تباهی
مانده بر رخسار دشمن آری آری روسیاهی
کشت ما را دشمن دون با چه جرمی و گناهی
یا لَرَزءِ و مصابٍ هدَّ أرکانَ الحجونی
محمدرضا مجیدینیا(تائب)