اینان همان کسانی هستند که خود درباره شان گفته: «بار خدایا من اینها را دوست دارم، پس تو نیز آن ها را دوست بدار. و دوست بدار هر کس که آنها را دوست می دارد.»
و حال بازی کودکانه شان محمد(ص) را بیش از پیش، در محراب نگه می دارد، تا محراب هم در این شور و شعف سهیم باشد.
او مونس محمد(ص) است یا محمد(ص) مونس او؟
محمد در حالی که حسین(ع) را بر شانه های خود سوار کرده، در میان امتش حاضر می شود. بارها از اهل بیت خود سخن به میان آورده است. از علی(ع) به عنوان اولین مرد مؤمن به رسالت او و از خدیجه(س) به عنوان اولین زن! از فاطمه(س) به عنوان بانوی زنان دو عالم، و از پسران او به عنوان وارثان دین.
همه مردم اینان را می شناسند، اما محمد(ص) باز می گوید:
«ای مردم من به خوبی می دانم که درباره ی برگزیدگان پس از من، اختلاف خواهید کرد، … ای مردم این حسین بن علی(ع) است که جد و جده اش در بهشتند. پدر و مادرش در بهشتند. عمو و عمه اش در بهشتند. دائی و خاله اش در بهشتند و خود و برادرش در بهشتند. به راستی که آنچه به حسین(ع) داده شده است به هیچ یک از فرزندان پیامبران داده نشده جز به یوسف بن یعقوب.
فرزندان علی(ع) در کنار نهر آب بازی میکنند و در همان حال با یکدیگر زمزمه هایی دارند. کم کم صدایشان بالاتر می رود و صحبتشان به بحث و جدل کشیده می شود پیرمردی در کنار نهر، وضو می سازد. نزدیک تر می رود و جویای دلیل اختلافشان می شود.
حسن(ع) می گوید: وضوی من صحیح است!
و حسین(ع) پاسخ می دهد: نه ! مال من صحیح تر است!
پیرمرد لبخند می زند و از آنها می خواهد تا در مقابل او وضو بگیرند…
به راستی که وضوی آنها هیچ فرقی با یکدیگر ندارد.
پیرمرد به سیمای دو کودک نگاه می کند و متأثر از عمل آنها می گوید: «وضوی هر دوی شما صحیح است. آنکه در این کار اشکال دارد، من هستم، نه شما! »
زینب از خوابی پریشان برمی خیزد و مثل همیشه برای یافتن آرامش نزد رسول خدا می رود. او دختر علی است. دختر فاطمه. خواهر حسن(ع) و حسین(ع) و نوه محمد(ص) او نیز در دامان جدش بزرگ شده است. او نیز مثل مادرش، اسرارش را با جدش در میان می گذارد، با محمد(ص). « خواب دیدم باد و طوفانی شدید وزیدن گرفت و گرد و غبار سیاه و غلیظی در همه جا پیچید و هوا تاریک شد. باد مرا از سویی به سوی دیگر پرتاب می کرد. چشمم به درخت بزرگی افتاد. از شدت وزش باد به آن درخت پناه بردم ولی باد آن را از ریشه کند و بر زمین انداخت. به یکی از شاخه های محکم آن درخت پناه بردم.
آن شاخه نیز توسط باد و طوفان در هم شکست سرانجام دو شاخه متصل به هم آن درخت را گرفتم، باد آن دو را نیز شکست!»
محمد(ص) غصه دار زینب(س) و خوابی که دیده است می شود. غصه دار حکایتی که خود میدانست و حال، خوابش بر زینب(س) تجلی یافته است! او نیز از بازماندگان حادثه ایست که در آینده ای نه چندان دور به وقوع خواهد پیوست!
چه باید به او گفت: « ای نور دیدگانم، آن درخت جد توست که به زودی تندباد اجل او را از این دنیا خواهد برد. آن شاخه بزرگ که به آن پناه بردی مادرت فاطمه(س) است و آن شاخه ای که به شاخه بزرگ وصل بود پدرت علی(ع) است آن دو شاخه متصل به هم برادرانت هستند که به تدریج شاخه های سایه گستر آنان را، طوفان اجل از کنار تو جدا خواهد کرد.
مبنع: ویژهنامهی نینوا، محرم۱۴۲۹ ، مرکز آموزش سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران،