پیر و سالخورده بود با سوابقی درخشان. در کوفهاش میشناختند؛ سالهای سخت حکومت علی (ع) همرزم بزرگان نبرد جمل و صفّین و نهروان بود. دو برادرش، نضر و نعمان، خوشنام و دلیر و مردمدار بودند و در آستانهی نوجوانی محضر پیامبر را درک کرده بودند.
سه برادر را به شعر و شجاعت میشناختند. قصاید نعیم، سرودهای لطیف نضر و اشعار حماسی نعمان را اهل ادب میشناختند. نعمان بیش از دو برادر با شعر و ادب آشنا بود و مردم او را لسانالانصار، بزرگ انصار و شاعرالانصار مینامیدند.
فاصلهی سالهای ۴۰ و ۵۰ هجری، هر سه برادر به حلقهی ارادت امام مجتبی (ع) پیوستند و در همه جا با زبان و بیان کوشیدند از ساحت وی دفاع کنند و موج مسموم تبلیغات اموی را بشکنند. دریغا که نعمان و نضر، چون دو ستاره در آسمان رندگی نُعیم افول کردند و وی از داغ سنگین و هجران دو برادر شکست. نُعیم همه چیز خویش را مدیون برادران میدانست بهویژه نعمان که نهتنها به بلاغت و سخنوری و سرودههای آتشین که بهسبب خویشاوندی با خانوادهی پیامبر و ازدواج با خوله بنتقیس همسر حمزه سیدالشهدا، پس از شهادت وی، شهرت و آوازهای ویژه داشت. نعمان مدّتها نیز از طرف علی (ع) حکمران بحرین و عمّان بود.
خبر حرکت کاروان حسینی به کوفه رسید. برخی بزرگان که از تعقیب عبیدالله و مأموران او گریزگاهی میجستند، شبانگاه از کوفه گریختند تا به امام بپیوندند و او را همسفر و یاور باشند.
نُعیم خبر را که شنید اسب و شمشیر و زره و سپر آماده کرد. با فرزندانش وداع کرد و شبهنگام از کوفهی خفقان و فریب و نیرنگ رهسپار بیابان شد تا کاروان حسین را بیابد و همراه شود.
پیر پاک و پاکباز کوفه در کدام منزل به امام پیوست نمیدانیم، امّا در کربلا همرکاب یاران و سرباز جبههی ایمان و ایثار و شهادت شد.
شیر پیر کربلا هفتاد سال زیستنش را به میدان آورده بود تا تقدیم رکاب مولایش حسین سازد. یاران گاهگاه سرودهای او و برادرانش را که در حافظه داشتند میخواندند؛ مرد رزمگاههای هراس و هول، سالک شاعر، شاعر عارف، قهرمان جنگهای امیر مؤمنان، دوشادوش جوانان خود را برای نبرد آماده میکرد. در صدای او هنوز گرمای جوانی بود. شعر میخواند و میچرخید و در یاران و حتّی جوانان شور و نشاط میآفرید.
شب عاشورا با سُوید و انس و عابس گفتوگوها داشت. از شقاوت و پلشتی و پلیدی دشمن میگفت و موعظههایی که در قلب سیاه سپاه عمرسعد هیچ آتش و روشنی برنیفروخته بود. میگفت اگر به سنگ میگفتی، ترک میخورد ؛ اینان جانشان سنگ است. کالحجاره او اشدُّ قسوه.
بر مظلومیّت اهلبیت اشک میریخت و یاران را به صبر و مقاومت میخواند. همگان طنین صدای نُعیم را در گوش داشتند.
شب عاشورا گذشت و آن صبح عزیز بیهمتا فرا رسید. وقتی صدای اذان علیاکبر در کربلا پیچید، صدای گریهی نُعیم دوشادوش آن پر میگشود. نُعیم اهل مدینه بود و خاطرهی صدا و اذان پیامبر را با خویش داشت. گرچه سالها در کوفه زیسته بود، یادهای گذشته در او زنده و تازه بود. اذان که تمام شد، بهشتاب سمت مؤذّن رفت. اکبر را بوسید و گفت: یاد پیامبرم انداختی. خداوند جزای خیرت دهد. چه قدر صدای تو یادآور رسولالله است. از صدایت شبیهتر، صورت نورانی توست. آه، آه، نیم قرن است آن صورت و صدا را ندیدهام!
ساعتی بعد، ده هزار کمانکشیده، پیکانهای تیر خویش را به سمت یاران امام نشانه گرفته بودند. یاران امام، پیاده و سواره بیهراس از مرگ، مصمّم و قاطع، گرم و پرشور آمادهی شهادت بودند. عمرسعد تیر در کمان نهاد و فریاد زد گواه باشید که نخستین تیر را انداختم.
باران تیر میبارید. یاران رویارویی نامردانه و نامردمانهی دشمن را پاسخ گفتند. تیغ کشیدند و جنگیدند. نُعیم بن عجلان انصاری، پیر پاکزاد و پاکنهاد کربلا سرود خوان، مقابل تیرها ایستاد. جنگاور دلاور کربلا به قلب دشمن زد. چوبههای تیر بر بدنش نشسته بود. رجز خواند و مبارزه کرد و دریغا که در هیاهوی نبرد و چکاچک شمشیرها سرودهایش در هیچ خاطری نماند.
ساعتی بعد نیمی از یاران بر خاک افتاده بودند. نُعیم گلگونتن و خونین، با محاسنی ارغوانی به محبوب پیوسته بود. عرشیان شعر او را زمزمه میکردند و در بدرقهی روح بزرگ و آسمانآشنایش، بال بر خونِ چهرهاش میزدند تا زیباتر و آراسته تر آسمان را زیر بال خویش بگیرند.
سلام بر منتقم خون او که سلامش میدهد:
السّلامُ علی نُعیم بن عجلان الانصاری.
منبع: آینهداران آفتاب، دکتر محمدرضا سنگری
همچنین ببینید
قلّهنشین عظمت و افتخار
عثمان بن علیّبن ابیطالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...