پروانه کِی در بند جان بوده است که بهراسد از سوختن؟ او که همواره سوخته است و ساخته است با جهل زمانش، با مظلومیت خاندانش.
خیمههای آن سو را مینگرد؛ غوغایی عظیم به جان کودکان ریختهاند. تبی سرد بر وجودش نشسته است. بیماری بر او هجوم آورده و آتش نمیگذارد لحظهای رها باشد از واقعه.
صدای ضجه زنان و کودکان، سهمگینتر از شعلهها، قلبش را میسوزاند. ادراک هستی از این واقعه ی شوم، عاجز است.
زمین، هزاران بار نفرین میفرستد بر دهان خشکش.
آب، سهم کوچکی است از تمام آنچه برایشان بود. چرا این کوچکترین سهم از گلوی خشک شش ماهه دریغ شد؟
دیدهها تا کِی سر در گریبان خویش، چشم بر روی حقایق میبندند؟
مردی در فاصله دود و آتش، در غربت علیوار خویش، غارت خیمهها را نظارهگر است.
کدام درد میتواند مرد را به درد آورد؛ جز صورت سیلی خورده عزیزانش؟
کدام شعله میتواند بسوزاندش جز حرمت سوخته شده اهلبیتش؟
کاش میتوانست فاصله کوتاه خیمهگاه تا قتلگاه را بپیماید و تکیهگاه شانههای عمهاش باشد!
کاش میتوانست دستهای سه ساله را بگیرد و او را در آغوش بگیرد!
کاش میتوانست شمشیر خویش را برفرق شقیترین نامرد بکوبد!
کاش میتوانست از جا بلند شود و سوار بر ذوالجناح، بر هجوم کفتارها بتازد!
کاش بین او و این همه واقعه، حلقه آتش فاصله نمیانداخت!
تسلیم رضای خداوند است و تا پایان عمرش، نیایشوار، چلهنشین عزای پدر خواهد ماند.
زنجیرهای اسارت چه بیرحمانه به گردنش حلقه زدند! مگر نه آنکه زمین به برکت حضور مبارکش حاضر است؟!
… و اوست که با دعاهایش زنده نگاه میدارد مصیبت عاشورا را و معصومیت و مظلومیت خاندانش را به گوش تاریخ میرساند. اوست که خلیفه بر حق خداست بر زمین و از نفس اوست که کائنات موجودند و صحیفههای اوست که زبان لال زمان را برای گفتن حقایق باز میکند.
طیبه تقیزاده/ منبع: اشارات
