خدایا، باز با دستان خالی به سویت آمدهام و نمیدانم چرا وقتی به سوی تو میآیم همیشه دستم خالی است؟ و چرا تو همیشه با من طوری رفتار میکنی و طوری مرا تحویل میگیری انگار که بندهی خوبی بودهام و با کولهباری از خوبیها به سویت آمدهام؟
خدای من، امشب باز با شانههایی خم شده، زیر بار گناهان آمدهام، ولی تو آنچنان مرا میپذیری که گویی هیچ گناهی نکردهام و هیچ لکهی سیاهی در پروندهام نیست.
امشب پس از سالها دوری از تو و یک سال بی توجهی به فرمان هایت، به سویت آمدهام ولی باز تو مرا تحویل می گیری و حتی بیحیاییهایم را به رویم نمیآوری و طوری با من رفتار میکنی که انگار هر روز و شب، با تو بودهام و به فرمانت.
فَبِحِلْمِکَ أَمْهَلْتَنِی وَ بِسِتْرِکَ سَتَرْتَنِی حَتَّى کَأَنَّکَ أَغْفَلْتَنِی وَ مِنْ عُقُوبَاتِ الْمَعَاصِی جَنَّبْتَنِی حَتَّى کَأَنَّکَ اسْتَحْیَیْتَنِی…
مولای من میدانم بی حیا شدهام، میدانم به بلندای رحمتت طمع ورزیدام، میدانم بخششهای پیدر پی تو و بردباریهای بیپایانت، مرا عصیانگرنموده است ولی خدایا به عزتت سوگند دوستت دارم. به جلالت قسم عاشق پیامبر تو هستم و دلدادهی اهلبیتش.
الَّذِی لَوْ لا مَا أَرْجُو مِنْ کَرَمِکَ وَ سَعَهِ رَحْمَتِکَ وَ نَهْیِکَ إِیَّایَ عَنِ الْقُنُوطِ لَقَنَطْتُ عِنْدَ مَا أَتَذَکَّرُهَا یَا خَیْرَ مَنْ دَعَاهُ دَاعٍ وَ أَفْضَلَ مَنْ رَجَاهُ رَاجٍ
مولای من. به گناهانم نگاه میکنم ترس تمام وجودم را فرا میگیرد. به لطف و کرمت مینگرم امیدوار میشوم.
مولای من، تو به حال و احوال من آگاهی و من اوج بخشایندگی تو را فهمیدهام و میدانم دست خالی مرا برنمیگردانی. آن هم وقتی که خود فرمودهای هر چه میخواهید از من خدا بخواهید تا اجابتان کنم.
خدایا، گیرم که من سزاوار لطف و بخشش تو نباشم، اما تو سزاوار و شایستهای بر بخشش من و همهی گناهکارانی که از تو طلب عفو مینمایند. چتر بخشش و عطایت آنقدر گسترده است که هر کس را به طمع می اندازد. آخر تو اهل عطاهای بیاندازهای. تو اهل فضل و رحمت و بخشایش بیپایانی.
پس خدایا به بزرگی گناهانم نگاه نکن، نگاهت به بزرگواری و عظمت عطاها و بخششهایت باشد که از گناه همهی گناهکاران بزرگتر است.
مولای من مرا ارزش و قابلیتی در مقابل عظمت تو نیست. من کیستم که از من انتقام بگیری؟ من کجای این هستی هستم؟ کدام نقطه از این عالم؟ کدام سوزن در یک دنیا کاه؟ من کجا و تو کجا؟ من کودکی هستم که تو پروراندی. نادانی که تو دانا نمودی. گمراهی که تو راه نشانش دادی، هراسناکی که تو آرامشش بخشیدی. فقیری که تو ثروتش دادی. بیماری که تو شفا عطایش کردی. نیازمندی که تو بینیاز، نمودی. گناهکاری که تو بخشیدی و حتی نگذاشتی آبرویش بین مردم برود. اندکی که تو بسیارش نمودی.
خدای خوب من. من آن کسی هستم که نه در تنهایی از تو شرم کردم و نه در آشکارا. من آن نا سپاسم. من آن نافرمانم. منآنم که بسیار مهلتم دادی ولی توبه نکردم. من آن کسی هستم که انبوه گناهان، او را از چشم تو انداخته است. ولی خدایا، من که باشم که از سر غرور و عناد، رودر روی تو بایستم و نافرمانیات کنم؟
من کجا و تو کجا؟ گناه من از کوچکی من است از حقارتم در مقابل عظمت تو. از پیروی کردنم از هوای نفس. خدایا مرا از خویش مران. آخر جز تو کسی را ندارم که به سویش نظر کنم. اگر تو مرا از درت برانی هیچ دری به سویم باز نخواهد شد و اگر تو دستم را نگیری هیچ کس دست گناهکار من نخواهد گرفت.
به عزتت سوگند اگر به زنجیرم کشی و بین همه، مرا تنها از بخششت محروم کنی، باز هم از تمنا و دعا و خواهش و نیایش دست برنخواهم داشت. اگر در آتشم افکنی، از درون شعلههای آتش و از میان فریادهای دوزخیان، فریاد خواهم زد: انی احبک، من تو را دوست دارم.
مولای من یاریام کن تا بتوانم بر حال و روز خویش بگریم. آخر آنقدر گناه کردهام که حتی اشک را از من گرفتهای و من در حسرت قطرهای اشک، تا بر آتش درونم مرهمی باشد، میسوزم.
عبدالکریم خاضعی نیا