امام به میدان بازگشت، دشمن گستاخ، به خیمه ها رو آورده بود. امام می جنگید و پیشتازان را عقب می راند. عمر سعد فرمان تیرباران داده بود. چندین چوبهی تیر بر سر مبارک امام نشسته بود.
رزمگاه داغ و سوزان، حلقهی محاصره را تنگ تر میکرد. امام گاه به میمنه میتاخت و گاه به میسره، عرق از سر و روی مولا میچکید. عطش سخت غلبه کرده بود.
هر چند تا چهار هزار زخم تیر و صد و نود ضربه شمشیر و نیزه را بر تن امام نوشتهاند و حتی نوشتهاند آنقدر تیر بر بدن خورده بود که انگار تن خارپشت یا چون پرنده ای بود که بال و پر درآورده باشد.
اما هر چه بود زخمها فراوان و گاه زخم بر زخم بود.
آمار زخمهای اباعبدالله الحسین(ع) را در این لحظه این گونه گزارش کردهاند. (که معلوم است برخی مبالغه آمیز یا تصحیف است.)
مثیرالاحزان، مقتل الحسین خوارزمی،اعیان الشیعه و لهوف: ۷۲ زخم
جلاءالعیون علامه مجلسی: ۷۲ زخم، به روایتی ۳۲۰ زخم و مجموع جراحت ها ۱۹۰۰ زخم
عین الحیوه علامه مجلسی: ۴۰۰۰ زخم تیر و ۱۸۰ زخم شمشیر و نیزه
مقتلالحسین بحرالعلوم: ۱۹۰۰ زخم
تاجالموالید طبرسی: ۳۲۳ تا ۳۲۹ زخم
خون از بدن میترواید. امام خطاب به دشمن میفرمود: «آیا برای کشتن من گرد آمدهاید؟ به خدا سوگند بعد از من هیچ بندهای از بندگان خدا را نخواهید کشت. خداوند به خاطر کشته شدن من بر شما غضب خواهد کرد. سوگند به خدای جهان! من امیدوارم خداوند در برابر این همه نامردی، ما را گرامی بدارد و چنان انتقام ما را از شما بگیرد که خودتان درنیابید. آگاه باشید در اثر کشته شدن من، خونریزی میان شما گسترش خواهد یافت و خدای متعال خشم خود را بر شما خواهد افزود تا به عذاب دردناک اخروی گرفتار آیید.[۱]»
اصابت سنگ به پیشانی امام:
پس از نبرد و برداشتن زخمهای مکرر، امام لحظهای درنگ کرد. در این هنگام سنگاندازان شروع به پرتاب سنگ کردند که ناگهان سنگی سنگین به پیشانی امام اصابت کرد و خون بر پیشانی جاری شد. (در جلاءالعیون: ص۶۸۷ تیر به پیشانی امام برخورد کرد و تیرانداز ابوالحنوق نام داشت. امام تیر را بیرون کشید و خون بر صورت دوید.)
امام دامن پیراهن یا زره را بالا آورد تا خون را پاک کند که ناگهان تیری زهرآگین و سه پَر (سه شعبه) بر سینهی امام نشست. امام تیر را بیرون کشید. (بسیاری نوشتهاند از پشت بیرون کشید چون سه شاخه بود و کشیدن از جلو ممکن نبود)، خون چون ناودان بیرون میتراوید. تیرانداز را خولیبنالاصبحی و برخی ابوقدامهالعامری نوشتهاند.
امام سر برداشت و به آسمان نگریست و زمزمه کرد: بسم الله و بالله و علی ملّهِ رسولالله.
آنگاه گفت: «الهی تعلمُ انّهُم یقتلون رَجُلاً لیس علی وجهالارض ابن نبیُّ غیره»: خدایا میدانی آنان کسی را میکشند که بر زمین جز او فرزند پیامبری نیست.
امام دست بر جای تیر مینهاد و خون بیرون تراویده را در مشت جمع می کرد و به آسمان پرتاب میکرد و مشت دیگر که پر میشد بر صورت و محاسن میکشید و میگفت: با این صورت خضاب شده با خون، جدم رسول خدا را دیدار میکنم و قاتلان خود را یکیک معرفی میکنم[۲].
این سنگ و تیر کار امام را تمام کردند. درست گفتهاند که کربلا با یک تیر –تیر عمرسعد در صبح- شروع و با یک تیر- تیر نشسته بر سینهی امام- تمام شد.
پس از این، امام بر زمین افتاد و پیادگان نزدیک شدند تا کار امام را یکسره کنند.
کسانی که در این لحظه به امام نزدیک شده بودند عبارت بودند از:
- شمربنذیالجوشن فرمانده پیادگان سپاه عمرسعد
- خولیبن یزیدالاصبحی از فرماندهان سپاه عمرسعد
- صالحبنوهبیزنی از فرماندهان سپاه عمرسعد
- شبثبنربعی از فرماندهان سپاه عمرسعد
- سنانبنانسنخعی از فرماندهان سپاه عمرسعد
- ابوالجنوب عبدالرحمانبنزیادبنزهیرجعفی (غرق در سلاح بود.)
- قشعم (قاسم) بن عمروبن یزیدجعفی از پیاده نظام دشمن
شمر،این افراد به ویژه ابوالجنوب را تشویق می کرد که کار اباعبدالله را تمام کنند. ابوالجنوب گفت: چرا خودت این کار را نمیکنی؟ شمر گفت: چرا با من اینگونه حرف میزنی. (شمر فرمانده بود.)
و ابوالجنوب گفت: چرا تو با من اینگونه حرف میزنی؟ این گفت و گو به مشاجره و ناسزاگویی کشید و ابوالجنوب گفت: به خدا می خواستم نیزه را در چشم تو فرو کنم. شمر از پیش او رفت و گفت: به خدا اگر بتوانم زبانت بزنم، میزنم[۳].
در این هنگام عبداللهبن الحسن –نوجوان امام مجتبی(ع)- از خیمه بیرون دوید تا امام را یاری کند که با شمشیر بحربنکعب و تیراندازی حرملهبنکاملاسدی- همان گونه که پیشتر گفه شد- در دامان عمویش به شهادت رسید.
شمر در این لحظه قصد حمله به خیمهها کرد. امام بر زمین افتاده بود. شمر نیزهی خود را در خیمهی امام فرو برد و فریاد زد: آتش بیاورید تا خیمه و خیمه نشینان را بسوزانیم. امام با صدایی که از حنجرهی تشنه برمیخاست فرمود: پسر ذیالجوشن، خدایت به آتش بسوزاند، برای سوزاندن خانواده و خیمهام آتش میطلبی؟
در این هنگام شبثبنربعی پیش آمد و شمر را سرزنش کرد و شمر از آتش زدن خیمه منصرف شد[۴].
گویا شمر نیزهاش را در خیمهای فرو برد که امام سیّد الساجدین در آن خیمه بود.
در زمان وقوع این حادثه زینب کبری(س)، بر تل ایستاده بود یا در کنار خیمهی امام نظارهگر صحنه بود.
گویا در این موقعیت است که بنابر زیارت ناحیهی مقدسه، امام نگاهش را به سمت خیمهها چرخاند و سپس چشم از خیمهها گرفت و این لحظهای بود که شمربنذیالجوشن قصد قتل امام کرده بود.
نکتهی مهم: اسب امام را در عربی«فرس» میگویند و فَرَس به مفهوم فراست و هوشمندی است.
ذوالجناح لحظهی افتادن امام«سوار» را ادارک کرده بود و شیب گودال را برگزید تا فاصلهی میان زمین و سوار اندک باشد.
فاصلهی افتادن امام از اسب تا شهادتگاه، فاصلهی برخاستن و افتادنهاست. امام بر شمشیر تکیه میداد و برمیخاست و دیگر بار میافتاد. شاید فاصلهی میان افتادن و ضرباتی که بعدها بر پیکر مبارکش فرود میآمد میان افتادن و قتلگاه او فاصله ایجاد کرده باشد.
شهادت اباعبدالله الحسین(ع):
امام پس از اصابت تیر به سینه، برگونهی چپ بر خاک افتاده بود. سیمای مطمئن و نگاه نافذش، دشمن را از کشتن باز میداشت. حمیدبن مسلم- گزارشگر سپاه عمر سعد- میگوید:«به خدا سوگند، مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد؛ چون پیادگان بر او حمله کردند، او با شمشیر بدانان حمله میکردو آنان از راست و چپش میگریختند ، چنانچه گلهی گوسفنداز برابر گرگی فرار کنند[۵].»
کمکم پیادگان گستاخ به امام نزدیکتر شدند. شمر بر سر سوارگان و پیادگان فریاد کشید: وای بر شما، مادرتان سوگوارتان شود. چرا منتظرید؟ چرا کارش را تمام نمیکنید؟ حلقه تنگتر شد زرعه بن شریک ضربهای بر کتف چپ امام فرود آورد و آن را شکافت و پس از آن ضربهای بر گردن امام زد که حضرت به رو بر زمین افتاد. امام دیگر بار سر بلند کرد و سنانبن انس نیزهای بر او زد و بار دیگر امام نقش برخاک شد.
حضرت زینب در کنار خیمه، ناظر صحنه بود- گویا بر تل آمد و عمر سعد را که شاهد و ناظر صحنه بود مخاطب قرار داد و گفت: ای پسر سعد، اباعبدالله را میکشند و تو تماشا میکنی؟ عمر سعد روی برگرداند در حالی که اشک بر گونه و محاسنش جاری بود[۶].
حضرت زینب(س) نا امید از عمر سعد فریاد زد: «اما فیکم مسلم؟»: بین شما مسلمانی نیست؟
اینجا دادگاه زینب بود و محاکمهی وجدانها. اگر در این میان مسلمانی بود باید پاسخ میداد. شمر به سنان بن انس(یا خولی) گفت: سر او را از قفا(پشت گردن) جدا کن.
سنان گفت: من چنین نمیکنم. جد او محمد(ص) دشمن من خواهد شد. برخی نوشتهاند: سنان یا خولی برای جدا کردن سر وارد قتلگاه شد اما لرزان و هراسان بازگشت. شمر به او گفت: خدا دست و بازویت را بشکند، چرا نکشتی؟ آنگاه خود وارد گودال شد. امام از عطش زبانش را به سختی در دهان میچرخاند. شمر طعنه زنان گفت: پسر ابی تراب! مگر تو باور نداری که پدرت بر حوض کوثر دوستدارانش را آب مینوشاند. صبوری کن تا از دست او آب بگیری! آنگاه شمر بر سینهی امام نشست. چنگ زد محاسن او را فشرد. عرق بر پیشانی امام بود.
در مقتل خوارزمی آمده است که امام خطاب به شمر گفت: مگر نمیدانی من کیستم و مرا میکشی؟
شمر گفت: به خوبی تو را میشناسم. مادرت زهرا ، پدرت علی مرتضی، جدت محمد مصطفی و انتقام گیرندهی خون تو خداست با این همه بیپروا تو را میکشم.
شمر خنجر هندی خویش را کشید و از پشت سر دوازده ضربه فرود آورد و ناگهان سر امام بر کف، لرزان از گودال قتلگاه بیرون آمد و سر را به خولی سپرد. عمر سعد صحنه را دید، رنگ از رویش پرید. تماشاگران سپاه دشمن، دست بر صورت گرفتند تا نبینند.
خولی سر مبارک امام را در خورجین اسب نهاد[۷]. سپس دشمن در لحظه شهادت امام تکبیر گفتند(شمر تکبیر گفت و سپاه سه بار تکبیر گفتند!)
هلالبن نافع- از اصحاب و یاران عمر سعد- میگوید: من با یاران عمر سعد ایستاده بودم که کسی فریاد زد: ای امیر این شمر است که حسین را میکشد. من میان دو سپاه آمدم و به بالین حسین رسیدم. غرق در خون بود به خدا سوگند هیچ آغشته به خونی را زیباتر ونورانیتر از او ندیدهام. من آن چنان محو تماشای شکوه و روشنی چهرهاش شدم که کشتن او را نفهمیدم.
حسین در آن حال آب خواست. شنیدم مردی میگفت: به خدا سوگند آب نخواهی نوشید تا در جهنم گدازان و سوزان وارد شوی و از آب گرم آن بنوشی.
حضرت پاسخش فرمود: وای بر تو! آتش جایگاه من و حمیم آتش شراب من نیست. من بر جدم رسول خدا وارد خواهم شد و در کنار او در جایگاه صدق و نزد ملک مقتدر(پروردگار) خواهم بود و از شربت گوارای بهشتی مینوشم و شکایت شما را در آنجا با پیامبر باز خواهم گفت.
پس از این سخن، همگی بی هیچ گونه ترحمی بر او تاختند[۸]. (نام این شخص در مدینه المعاجز ص۲۶۷، هلال بن معاویه است). در برخی مقاتل آمده است که امام در لحظهای که شمر بر سینهاش نشست فرمود: تو همان سگی که در خواب دیدم قصد من میکند. شمر گفت: ای پسر فاطمه تو مرا به سگان تشبیه میکنی و خشمگینانه اقدام به قتل امام کرد(شمر پیس(ابرص) بود و اشارت امام به خوابی بود که در منزلگاه قصر بنی مقاتل دیده بود و با فرزند رشیدش علی اکبر در میان گذاشت)
لحظهی شهادت امام این گونه زمزمه کرد:«واجدّاه! وامحمداه! واابتاه! واعلیاه! وااخاه! واحسناه! واغربتاه! واعطشاه! واغوثاه! واقَلَه ناصراه! ااَقتل مظلوماً و جدی المصطفی و اذبحُ عطشاناً وابن علیِّ المرتضی واترکُ مهتوکاً و امّی فاطمه الزهرا».
نوشتهاند با قطع هر عضوی یا زدن هر ضربهای، امام جملات بالا را میگفت[۹].
آخرین زمزمههای امام را این جملات نیز نوشتهاند:«الهی صبراً علی قضائک و بلائک، یا ربّ لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین!»: خدایا بر قضا و آزمون تو صبوری میورزم جز تو معبودی نیست ای فریاد رس فریاد رسان[۱۰]!
توصیف آخرین لحظه ها در زیارت ناحیه مقدسه:
فَأَحْدَقُوا بِک َ مِنْ کُلّ ِالْجِهاتِ، وَ أَثْخَنُوک َ بِالْجِراحِ، وَ حالُوا بَیْنَک َ وَ بَیْنَ الرَّواحِ، وَ لَمْ یَبْقَ لَک َ ناصِرٌ، وَ أَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ، تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِک َ وَ أَوْلادِک َ، حَتّى نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِک َ، فَهَوَیْتَ إِلَى الاَرْضِ جَریحاً، تَطَؤُک َ الْخُیُولُ بِحَوافِرِها، وَ تَعْلُوکَ الطُّغاهُ بِبَواتِرِها، قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُک َ،وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِباضِ وَ الاِنْبِساطِ شِمالُک َ وَ یَمینُک َ،تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلى رَحْلِک َ وَ بَیْتِک َ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِک َ عَنْ وُلْدِک َ وَ أَهالیک َ، وَ أَسْرَعَ فَرَسُک َ شارِداً، إِلى خِیامِک َ قاصِداً، مُحَمْحِماً باکِیاً، فَلَمّا رَأَیْنَ النِّـسآءُ جَوادَک َ مَخْزِیّاً، وَ نَظَرْنَ سَرْجَک َ عَلَیْهِ مَلْوِیّاً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُودِ، لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات، وَ بِالْعَویلِ داعِیات، وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات، وَ إِلى مَصْرَعِک َ مُبادِرات، وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِـغٌ سَیْفَهُ عَلى نَحْرِک َ، قابِضٌ عَلى شَیْبَتِک َ بِیَدِهِ، ذابِـحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِیَتْ أَنْفاسُک َ، وَ رُفِـعَ عَلَى الْقَناهِ رَأْسُک [۱۱]
حلقهی دشمن تنگتر شد و زخمهای روییده بر بدنت آرام آرام توان از تو گرفت. راه رهایی بر تو بستند. در غربت دشت و بیکسی کربلا ماندی.
صبور بودی و بیدار و از حریم زنان و فرزندان دفاع میکردی که ناگاه از اسب بر خاکت افکندند و با تنی که زخمها بر آن شکفته بود به زمین افتادی. پیکرت سُم کوب اسبها شد و سرکشان با شمشیر و سرنیزه فرا رسیدند. پیشانیات برای مرگ عرق کرده بود و دستانت به راست و چپ باز و بسته میشد.
گوشه چشمی به حرم و خیام خود افکندی و آنگاه چشم از آنها برگرفتی و به خویش پرداختی.
اسبت یال افشان و شیهه زن و گریان رو به سمت خیمهها دوید . همین که زنان اسب تیزپایت را شکسته و غمگین و زین واژگون یافتند از پس پردههای خیمه بیرون دویدند. گیسو پریشان کرده، سیلی بر گونهها نواختند و شیون زنان در نهایت شکستگی به قتلگاهت شتافتند.
شمر بر سینهات نشسته بود و خنجر هندیاش تشنه سیراب شدن از حنجرهی عطش زدهات بود.
محاسن شریفت را در مشت میفشرد و با تیغ آخته، سرِ جدا کردن«سرِ سرفرازت» داشت.
تمام اندامها و حواست از حرکت ایستاد و نفسهای پاکت در سینه گم شد و ناگاه… سر مقدست بر فراز نیزه نشست.
منبع: آینه در کربلاست، دکتر محمد رضا سنگری، ص۴۷۲-۴۶۶٫
[۱] . اعیان الشیعه(ترجمه امام حسن و امام حسین): ص ۲۴۱-۲۴۲، بحارالانوار: ج۴۵، ص۵۲، نفس المهموم: ص۳۵۶، وسیله الدارین: ص۳۲۲٫
[۲] . بحارالانوار: ج۴۵، ص۵۳، اعیان الشیعه: ج۱، ص۶۱۰، اللهوف: ص۱۲۱، مقتل الحسین مقرم: ص۳۵۲، وسیله الدارین: ص۳۲۲، نفس المهموم: ص۳۵۷، ابصار العین: ص۱۳٫
[۳] . تاریخ طبری: ج۵، ص۴۵۰، کامل ابن اثیر: ج۳، ص۲۹۴، انساب الاشراف: ج۳، ص۲۰۲، نفس المهموم: ص۳۵۹، البدایه والنهایه: ج۸، ص۱۸۷٫
[۴] . مثیرالاحزان: ص۸۹، مقاتل الطالبیین: ص۷۹، بحار الانوار: ج۴۵، ص۵۴، لهوف: ص۱۲۳٫
[۵] . ارشاد(ترجمه): رسولی محلاتی: ج۲، ص۱۱۵-۱۱۶٫
[۶] . اعیان الشیعه: ج۱، ص۶۰۹، تجارب الامم: ج۲، ص۷۲-۷۳، مقتل الحسین خوارزمی: ج۲، ص۳۵-۳۶، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۲۱، امالی صدوق: ص۱۶۳٫
[۷] . مقتل الحسین خوارزمی: ج۲، ص۳۵-۳۷، مناقب: ج۴، ص۱۱۱، المنتظم: ج۵، ص۳۴۱، کامل ابن اثیر: ج۲، ص۲۹۵٫
[۸] . نفس المهموم: ص۳۶۲، بحارالانوار: ج۴۵، ص ۵۷، لهوف: ص۱۲۹، مثیرالاحزان: ص۳۹٫
[۹] . معالی السبطین: ج۲، ص۴۴، الدمعه الساکبه: ج۴، ص۳۵۹، المنتخب: ج۲، ص۴۶۵٫
[۱۰] . مقتل الحسین مقرّم: ص۳۵۹، معالی السبطین: ج۲، ص۳۸٫
[۱۱] . سلام موعود(همراه با ترجمه زیارت ناحیه مقدسه)، انتشارات یاقوت قم.(کتاب از نگارنده است.)