امام اسب برانگیخت، شمشیر در کف آخته، دل بر شهادت نهاده، اما با چهرهای آرام و مطمئن، آمادهی نبرد شد. مبارز طلبید. هر کس قدم در میدان مینهاد در گردش بیامان شمشیر او با خاک آشنا میشد. در گرد و غبار میدان و درخشش تیغها و حرکت شکوهمند و چالاکانه و رزم بیامان، پژواک صدای حسین در کربلا میپیچید که اشعاری حماسی را میخواند و می جنگید[۱].
تحریف و دروغ:
یکی از برساختههای دشمن که متاسفانه در برخی مقاتل مانند مقتل الحسین ابی مخنف(ص۱۲۲و ۱۳۴) و المنتخب طریحی(ص۴۳۹) راه یافته این است که امام در این لحظه سه پیشنهاد به عمر سعد داد[۲]:
- مرا رها کن و بگذار به حرم جدم رسول خدا(ص) برگردم
- جرعهای آب به من بدهید که جگرم از تشنگی میسوزد.
- اگر چارهای جز کشتن من ندارید پس یک یک به مبارزه بیایید.
- عمر سعد دو پیشنهاد اول را پذیرفت اما پیشنهاد سوم را قبول نکرد.
نخستین خواسته هیچگونه سازگاری با نوع حرکت امام و شعارها و رجزها ندارد. مگر آنکه نوعی اتمام حجت و نشان دادن قساوت دشمن و ناگزیری در مبارزه باشد. این سخن با آنچه از عقبه بن سمعان- در تمام راه تا آخرین لحظههای عاشورا با امام بود و امام به او فرمان داد از کربلا خارج شود- آمده، ناسازگار است. وی میگوید:« من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق، حسین را همراهی کردم و تا زمانی که کشته شد هرگز از او جدا نشدم و به این ترتیب از سخنان او یک کلمه نیست که نشنیده باشم. به خدا سوگند که آنچه مردم پنداشته و گفتهاند که حسین به عمر سعد گفته بود که دست در دست یزید میگذارم یا مرا به یکی از مرزها بفرستند، سخن حسین نیست. حسین فقط به پسر سعد گفته بود: بگذارید تا در زمین پهناور روانه شوم تا ببینم عاقبت چه میشود».
جز این سخن، هرگونه سخن دیگر که حاکی از ضعف، ذلت پذیری، تسلیم و سازش با نظام یزیدی باشد با مجموعهی حرکت، تفکر و منش حسینی ناسازگار و در نتیجه مردود است.
ادامهی نبرد:
در رزمگاه داغ و غبارخیز، امام گاه به میمنه میتاخت و گاه به میسره. در این نبرد سهمگین همچنان رجز میخواند و گاه شعار«یا محمد» و الله اکبر سر میداد. صفوف را میشکافت و دشمنان از مقابل شمشیر او میگریختند. عطش در فراز و فرود شمشیر و زخمهای تازه افزونتر میشد. امام، در نبرد و مبارزه خود را به فرات رسانید.
جابربن جعفی میگوید: حسین بسیار تشنه بود. نزدیک آب آمد که بنوشد. مردی از بنی ابان بن دارم گفت: وای بر شما میان او و آب حایل شوید. امام در حق وی نفرین کرد و عرض کرد: خدایا، تشنهاش بدار.
این مرد[برخی نوشتهاند حصین بن تمیم]تیری به دهان امام افکند. امام خون از دهان میگرفت و به آسمان میافکند و زمزمه میکرد:«اللهم انّی اشکوا الیک ما یُفعَلَ با بن بنت نبیکَ[۳]»: خدایا به تو شکایت میکنم از آنچه با فرزند دختر پیامبرت(ص) روا میدارند.
در برخی منابع آمده است که میگفت:«اللهم احصِهم عدداً و اقتلهم بدداً و لا تذر علی الارض منهم احداً و لا تغفر لهم ابداً»: خدایا اندک شمارشان کن و مرگ ناگهانی نصیبشان گردان و از آنان هیچ کس بر زمین باقی مگذار و هرگز آنان را نیامرز.
در کامل آمده است: مردی که امام را هدف تیر قرار داد جز اندکی پس از امام نزیست و مبتلا به عطش شدید شد. آب را برایش سرد میکردند و با شکر میآمیختند و پیاپی میدادند. کوزههای خنک دوغ برایش آماده میکردند و میدادند و رفع تشنگی از او نمیشد و فریاد میزد: آبم دهید، یک کوزه آب میدادند. مینوشید و کوزه دیگر میرسید و او بر پشت میافتاد و باز تشنه میشد و فریاد میزد: آبم دهید که تشنگی مرا کشت. پس از اندکی شکم او ترکید و مانند شتر دریده شد[۴].
بازگشت امام از فرات:
امام همین که وارد فرات شد و کفی آب برداشت که بنوشد،(در حالی که سوار مرکب راهوار خود بود) یکی فریاد برآورد که:«ای حسین تو آب مینوشی و لشکر به حرم تو نزدیک شده و هتک حُرمت میکند». و امام با شتاب از فرات بیرون آمد و سپاه را پراکنده کرد و خود را به خیمه رساند که معلوم شد این سخن جز خدعه و نیرنگ نبوده است[۵].
در این هنگام شمربن ذیالجوشن با حدود ده نفر از پیادگان قصد خیمههای امام کرد و کوشید تا میان امام و خیمهها فاصله افکند در این هنگام امام سخنی فرمود که همچون خورشیدی درخشان در آسمان کربلا میدرخشد و ارزش آزادگی و حریت را باز میگوید و در عین حال روشن میسازد که جناح رویاروی حسین نه تنها دین نداشتند که از رسم آزادگی و مردانگی تهی بودند. امام خطاب به تجاوزگران غارت اندیش فرمود: «ویلکم اِن لم یکن لکم دینٌ و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا اَحراراً فی دنیاکم»: وای بر شما اگر دین ندارید و از معاد پروا و هراستان نیست دست کم در دنیای خودتان آزاده باشید.
سپس فرمود: آرام باشید، ساعتی دیگر اثاث زندگی من بر شما مباح خواهد بود.(شتاب نکنید. یا خیمهگاه من پس از شهادتم در اختیار شماست) شمر از این سخن شرمنده شد و گفت: «ذلک لک یا ابن فاطمه»: پسر فاطمه حق با توست.[۶]
در برخی مآخذ در ادامهی سخن امام حسین این جمله آمده است که اگر به گمان خود عربی نژادید به شأن نژادی خود باز گردید[۷].
شمر پس از این گفت و گو به سپاهیان گفت: حسین راست میگوید به سوی خودش حمله کنید.
چهار هزار نفر شمشیر زن و تیر اندازه به سمت امام حمله آوردند.
امام زخم فراوان برداشته بود. عطش بود و غربت. خیمهها نیز در خطر. همچنان میجنگید. دشمن بسیار نزدیک شده بود. اما هیچ کس – علی رغم امکان کشتن- پیش نمیرفت. گویی پروا داشت از اینکه قاتل حسین(ع) معرفی شود.
حجاج بن عبدالله بن عمار میگوید: عبدالله عمار را سرزنش کردند که در هنگام کشتن حسین حضور داشتی.
پاسخ داد: مرا بر بنیهاشم منتی است. گفتم: چه منتی؟ گفت: ما با نیزه به حسین حمله میکردیم و من نزدیک او رسیدم. به خدا اگر اراده میکردم که نیزه را در بدنش فرو کنم میتوانستم اما این کار را نکردم و با خویش گفتم: چرا من او را بکشم. بگذار دیگری این کار را بکند[۸].
آخرین ضربهها:
امام هنوز بر پای ایستاده بود. در این هنگام مردی از تیرهی کِنده به نام مالک بن بشر(نَسر، نُسیر) که به قتل و شرارت شهرت داشت پیش آمد. به امام ناسزا گفت و ضربهای بر سر امام فرود آورد. امام کلاهی دراز بر سر داشت. کلاه دریده شد و خون فوران کرد. امام کلاه دریده را که از خز بود از سر برداشت. پر از خون شده بود.
نوشتهاند مالک بن نَسر آن کلاه را برد و در کوفه به همسرش سپرد تا بشوید. همسرش گفت کلاه غارت شدهی فرزند رسول خدا را آوردهای؟ آن را دور کن و بیرون بینداز.
امام در حق مالک نفرین کرد که هرگز با این دستت نخوری و نیاشامی و خدا تو را با ستمگران محشور کند.
نوشتهاند مالک در فقر و تنگدستی و خواری و رنج بود تا جان داد[۹].
پس از این ضربه، سپاهیان دشمن اندکی عقب نشستند. غبار کم کم فرو نشست. فضا آرام شد و دو طرف اندکی دست از جنگ برداشتند[۱۰].
بازگشت به خیمهها:
در خیمهها صدای گریه برخاست. امام زخم سر را بست و سپس بر آن عمامه بست. زیر جامهی یمنی زیبا و درخشانی پوشید که چشم را خیره میکرد و سپس آن را پاره کرد تا پس از کشتن کسی از تنش بیرون نیاورد. به امام گفتند: زیر این لباس تبّان یا تنبان بپوش. امام فرمود: این لباس ذلت و خواری است و شایسته نیست که بپوشم[۱۱].
برخی نوشتهاند: امام سراویل یا اِزار پوشید. سروال و سراویل معرّب شلوار فارسی است که در عربی به آن اِزار میگویند و آن لباسی است که نیمهی پایین تن را میپوشاند[۱۲].
در اعیان الشیعه آمده است: لباسی که نخست برای امام آوردند لباس تنگی بود و امام از پوشیدن آن خودداری ورزید و فرمود: این لباس خواری و ذلت است و آنگاه لباس کهنهای پوشید و چند جای آن را پاره کرد تا کسی پس از شهادت بدان طمع نورزد و از تن بیرون نکشد[۱۳].
از مجموعهی این اقوال معلوم میشود که نه تنها عمامه یا کلاه امام در نبرد پاره شده بود که لباس تن و زیرین نیز پاره و خونآلود بوده است و امام سر را بست و عمامه بر آن گذاشت و هم تن پوش و هم شلوار پوشید. لباس تن، لباسی قدیمی بود و شلوار چیزی میان شلوار و زیر شلوار و برای آنکه از تنش بیرون نکشند. چند جای آن را با خنجر درید. در باب این حادثه چند نکته گفتنی است:
- بسیاری نوشتهاند که این حادثهی بازگشت به خیمه زمانی است که سه یا چهار تن از یاران امام باقی بودهاند[۱۴]. و برخی نوشتهاند هیچ کس از یاران نمانده بود[۱۵].
- بسیاری نوشتهاند: لباسی را که امام بر تن کرد بحربن کعب(ابحربن کعب) پس از شهادت امام به سرقت برد و دچار بیماریای شد که در زمستان آب از دستش میچکید(چرک و خونابه) و در تابستان دستها مثل چوب خشک میشد تا سرانجام هلاک شد[۱۶].
- جنس این لباسها را حِبره(لباس پنبهای که در یمن بافته میشده است.) و مخطط نوشتهاند. گزارشهایی نیز هست که امام در مسیر مکه تا کربلا گاه این لباس را که دارای خطوطی بوده پوشیده است. بسیاری نیز به درخشندگی این لباس اشاره کردهاند[۱۷].
امام آمادهی بازگشت به میدان شد. دشمن نیز پس از درنگی کوتاه برای پایان دادن به حادثه، گستاختر و آمادهتر شده بود. امام با اهلبیت وداع کرد. هر چند برخی سپردن امانات را در وصیت و خواندن دعای مادرش زهرا را در گوش امام در این مرحله نیز ذکر کردهاند؛ اما به نظر میرسد، درنگ امام بسیار کوتاه و در حد پوشیدن لباس وداع پایانی بوده است.
در این هنگام تنها کسی که شاهد میدان و بازگشت امام بود حضرت زینب کبری(س) بود و دیگران اجازهی خروج از خیمه و مشاهده میدان نبرد را نداشتند.
[۱] . برای خواندن اشعار و رجز های امام حسین(ع) در کربلا رجوعکنید به کتاب آینه در کربلاست، ۴۵۰ – ۴۵۵٫
[۲] . همین تحریف در کتب و مآخذ بعد نیز راه یافته است.(ر.ک. ناسخ التواریخ، ج۲، ص۳۶۵)
[۳] . الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۲۹۷، ابصارالعین: ص۱۳، مقتل الحسین بحرالعلوم: ص۴۴۲٫
[۴] . تجارب الامم: ج۲، ص۷۲، کامل ابن اثیر: ج۳، ص۲۹۴، انساب الاشراف: ج۳، ص۲۰۲، الفتوح: ج۵، ص۲۱۵، مقاتل الطالبیین: ص۷۹٫
[۵] . کشف الغُمه: ج۲، ص۵۱، لهوف: ص۱۲۰، بحار: ج۴۵، ص۵۱، معالی السبطین: ج۲، ص۱۶٫
[۶] . تاریخ طبری: ج۵، ص۴۵۲، العبرات: ج۲، ص۱۱۴٫
[۷] . تاریخ طبری: ج۵، ص۴۴۸، جمل من انساب الاشراف: ج۶، ص۴۰۸، انساب الاشراف: ج۳، ص۲۰۳، اعلام الوری: ص۲۴۹، مثیرالاحزان: ص۳۸٫
[۸] . مثیرالاحزان: ص۳۸، بحار: ج۴۵، ص۳۰۲، العبرات:ج۲، ص۱۱۱٫
[۹] . تاریخ طبری: ج۵، ص۴۵۱، مناقب ج۴، ص۱۰۹، اعیان الشیعه: ج۱، ص۶۰۹٫
[۱۰] . الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۳۰۱٫
[۱۱] . اعیان الشیعه: ج۱، ص۶۰۹٫
[۱۲] .کامل ابن اثیر: ج۳، ص۲۵۹، اعلام الوری: ص۲۹۴، ارشاد: ج۲، ص۱۱۵، اثباه الهداه: ج۲، ص۵۷۸، اعیان الشیعه: ج۱، ص۶۰۹٫
[۱۳] .امام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۳۰۰، الدمعه الساکبه: ج۴، ص۳۳۷، المنتخب: ج۲، ص۴۵۱٫
[۱۴] . نفس المهموم: ص۳۶۱، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۳۰۱، اللهوف: ص۱۲۴، اعیانالشیعه: ج۱، ص۶۰۹، وسیله الدارین: ص۳۲۱٫
[۱۵] . وسیله الدارین: ص۳۲۱، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۳۰۳٫
[۱۶] . مفاتیح الجنان: زیارت مطلقهی امام حسین(ع): ص۴۲۶٫
[۱۷] . وسیله الدارین: ص ۳۲۱، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۳۰۳٫