خانه / با کاروان حسینی / احتجاج ها و نفرین ها

احتجاج ها و نفرین ها

آمادگی اباعبدالله:

امام اسب خویش را عوض کرد و بر «مُرتجز» ـ اسب پیامبر ـ نشست و کتاب مصحف ـ قرآن مجید ـ را پیش رو گشود.[۱]

افروختن گودال:

امام فرمان داده بود در پشت خیمه‌ها، خندق حفر کنند تا امکان نفوذ دشمن از پشت سر نباشد. در‌این خندق، چوب و هیزم و خارهای دشت را ریختند. شب هنگام ‌این خندق بیشتر حفر شد تا برای نگهداری خیمه‌ها از پشت مستعدتر باشد. در صبحگاه فرمان روشن کردن خندق صادر شد. همین که آتش شعله کشید. شمر نزدیک شد و پس از نظاره‌‌ی‌ آتش برگشت و با صدای بلند گفت: ‌ای حسین قبل از رسیدن به قیامت در دنیا برای رسیدن به آتش دوزخ شتاب کردی.

امام شنید و پرسید: صدا‌‌ی‌ کیست؟ گویا شمربن ذی‌الجوشن است.

گفتند: آری اوست. خداوند تو را قرین سلامت بدارد.

امام فرمود:‌ ای پسر زن بز چران تو شایسته‌تر به آتشی.

مسلم‌بن‌عوسجه گفت: ‌ای فرزند رسول خدا، فدایت شوم. شمر در تیررس من است و تیرم خطا نمی‌رود. او از فاسقان بزرگ است بگذار نشانه‌اش بگیرم.

امام فرمود: نه او را هدف نگیر. من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم.[۲]

تمسخر ابن‌حوزه، نفرین حسینی:

وقتی شعله‌ی خندق زبانه کشید، ‌‌‌‌‌‌‌یکی از سپاهیان دشمن به نام مالک‌بن‌حوزه‌‌‌‌‌(جریزه)، سوار بر اسب به خندق نزدیک شد و با لحنی تمسخر آمیز گفت: مژده‌ات باد ‌ای حسین! قبل از رسیدن به آتش جهنم در دنیا به جهنم شتاب کردی.

امام فرمود: دروغ گفتی ‌ای دشمن خدا. آن‌گاه پرسید نام او چیست؟ گفتند: ابن‌حوزه‌‌‌‌‌(ابن‌ابی‌جویره) امام سر بلند کرد و در پیشگاه الهی نفرین کرد که خدایا او را قبل از آتش دوزخ در آتش دنیا بسوزان.

مالک اسب را برانگیخت که ناگهان اسب رم کرد و او را به خندق رساند و به سر در آتش خندق افکند.‌‌‌‌‌‌ یاران امام وقتی ‌این صحنه را دیدند تکبیر گفتند و از سرعت اجابت دعای اباعبدالله شادمان و شاکر شدند. گویند در ‌این هنگام ندایی شنیده شد که ‌می‌گفت: ‌ای فرزند رسول خدا گوارا باد تو را اجابت دعا.

یکی از لشکریان عمرسعد به نام مروان‌بن‌وائل ‌می‌گوید: وقتی‌ این حادثه را دیدم از نبرد با حسین‌‌‌‌‌(ع) منصرف شدم. عمرسعد گفت: چه شده است که دست از نبرد کشیدی. گفتم: به خدا سوگند چیزی دیدم که تو ندیدی. هرگز با حسین ‌‌‌‌‌نمی‌جنگم.[۳]

نفرین دیگر:

تمیم‌بن‌حصین فزاری اسب برانگیخت و خود را به سپاه اباعبدالله نزدیک کرد و فریاد زد: ‌ای حسین، ‌ای‌‌‌‌‌‌ یاران حسین! آیا آب فرات را ‌‌‌‌‌نمی‌بینید که به درخشش سینه‌‌ی‌ ماهیان موج ‌می‌زند! به خدا نخواهیم گذاشت قطره‌ای از آن بنوشید تا مرگ را بچشید.

امام پرسید نام ‌این مرد چیست؟ گفتند: تمیم‌بن‌حصین.

امام فرمود: ‌این مرد و پدرش اهل آتش‌‌‌اند‌. خدایا او را در این روز از عطش بمیران.

ناگهان تشنگی او را گلوگیر کرد و از اسب به زیر افتاد و در زیر سم اسب‌ها له و شکسته شد.

برخی نیز نوشته‌‌‌اند‌ بعد از کربلا دچار تشنگی شدید شد. آبش می‌دادند، می‌خورد تا به مرز خفگی می‌رسید. قی می‌کرد و دیگر بار فریاد می‌زد، تشنه‌ام. آن قدر در‌این وضعیت بود تا جان داد.[۴]

 نفرین دیگر، کرامت دیگر:‌‌‌‌‌‌‌

یکی از سپاهیان دشمن ـ از سر غرور و انکار ـ پیش آمد و با لحنی که سرزنش و تمسخر در آن موج ‌می‌زد پرسید: ‌ای حسین فاطمه! تو از پیامبر چه افتخار و حرمتی داری که دیگران ندارند؟ نام ‌این گستاخ بی‌آزرم محمدبن‌اشعث کندی بود.

امام در پاسخ فرمود: اِنَ الله اصطفی آدم و نوحاً آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریۀٌ بعضها مِن بعض و اللهُ سمیعٌ علیم.

پس از تلاوت این آیه از سوره آل‌عمران، ادامه داد: به خدا سوگند محمد از خاندان ابراهیم است و عترت هدایتگر‌‌‌‌‌(ما اهل‌بیت) از خاندان محمدند، آن‌گاه پرسید: ‌این مرد کیست. گفتند: محمدبن‌اشعث‌بن‌قیس کندی است.(گویا محمدبن‌اشعث سخن ناروایی به امام گفت.)

امام سر به آسمان بلند کرد و در پیشگاه الهی گفت: خدایا محمدبن‌اشعث ‌می‌گوید میان من و رسول تو خویشاوندی نیست. پروردگارا، در همین امروز ذلت و خواری‌اش را به من بنمایان.

پس از ‌این نفرین‌محمدبن‌اشعث دچار عارضه‌ای شد و از لشکر فاصله گرفت. در گوشه‌ای به قضای حاجت نشست و اسب خود را رها کرد. خداوند عقرب سیاهی را برانگیخت تا او را نیش زد و او درآلودگی و نجاست فرو افتاد و جان داد.[۵]

ابن‌اعثم در الفتوح ‌می‌گوید: ‌این ماجرا زمانی اتفاق افتاد که امام حسین‌‌‌‌‌(ع) با صدای بلند در میدان گفت: خدایا، اهل‌بیت پیامبر تو و فرزند و خویشاوند او هستیم. خدایا بشکن هر آن که به ما ستم کرد و حق ما را غصب کرد تو شنوای پاسخ دهنده‌ای.[۶]

محمدبن‌اشعث پس از ‌این شکوای اباعبدالله، با امام محاجّه کرد و به انکار ‌ایستاد و جزای خویش را به پاس گستاخی و بی‌حرمتی دریافت کرد.

فرجام محمدبن‌اشعث را به گونه‌ای دیگر نیز نگاشته‌‌‌اند‌ که پس از گستاخی و پاسخ امام، اسب برانگیخت و اسب او را فرو افکند، پای وی در رکاب گرفتار ماند. اسب او را ‌می‌کشید و بر زمین ‌می‌زد تا قطعه قطعه شد.[۷]

شتاب استجابت دعای امام و تأثیر نفرین اباعبدالله مشاهده‌گران ‌این صحنه را شگفت زده کرد.

نجوای امام:

از امام سجاد‌‌‌‌‌(ع) و امام صادق‌‌‌‌‌(ع) نقل است که اباعبدالله پس از نماز صبح، در حالی که قرآن را در دست راست خویش داشت گفت: اللهم انت ثقتی فی کل کرب و انت رجائی فی کل شِدَّه و انت لی فی کل امرٍ نزل بی ثقه وعده، کم من کرب‌‌ یضعف فیه الفؤاد و تقل فیه الحیله و‌‌یخذل فیه الصدیق و‌‌یشمت فیه العدو و انزلته بک و شکوته الیک رغبۀً منّی الیک عمَّن منّی الیک عَمَّن سواک ففرّجته عنی و کشفته فانت ولی کُلَ نعمه و صاحبُ کلّ حسنه و منتهی کلَّ رغبه.

خداوندا، تو در هر سختی پناه و اعتماد منی و در هر تنگنا و دشواری امید من. در هر شدت و رنجی‌‌ یاور و‌‌ یار منی.

چه بسیار رنج‌ها و تنگناها که قلب‌ها را بیچاره و ناتوان، دوستان را دور و دشمنان را نزدیک می‌کند. در آن حال خدایا به پیشگاه تو شکوه کردم و تو گره گشایی کردی و راه گشودی. خدایا، تو صاحب نعمت و نیکی و نهایت هر آرزویی.

نوشته‌‌‌اند‌، امام ‌این مناجات را بر شتر و در حالتی که قرآن را بر دست داشت ‌ایراد کرد.‌‌ نیز نقل است که امام به یاران خویش فرمود: امروز همه‌‌ی‌ شما شهید خواهید شد به غیر از علی‌بن‌الحسین، پس تقوا پیشه کنید و شکیبا باشید تا شهادت و رستگاری و رهایی از رنج و ذلت دنیایی بهره‌‌ی‌ شما باشد.‌‌‌‌‌‌

یاران‌ ‌‌‌‌‌‌یک صدا گفتند: جان قربان تو ‌‌می‌کنیم.[۸]

موعظه‌‌ی‌ بریربن‌خُضیر همدانی:

بُریر از امام اجازه گرفت تا با سپاه دشمن گفت و گو کند. امام فرمود: برو و آنان را موعظه و نصیحت کن.

بریر، سوار بر اسب به سپاه نزدیک شد و با صدای بلند و رسا گفت: ‌ای مردم، خدای بزرگ پیامبر را به حق، بشیر و نذیر و دعوت کننده‌‌ی‌ به حق و چراغ روشن قرار داد. ‌اینک آب فرات است که ‌می‌رود و خوکان و سگان کوفه از آن ‌می‌نوشند و شما میان فرات و اهل بیت پیامبر مانع و حایل گشته‌اید.

لشکر کوفه گفتند: زیاد حرف نزن. او باید همچون تشنه‌ی‌ قبلی‌‌‌‌‌(عثمان بن عفان) تشنه بماند تا کشته شود. بُریر دیگر بار گفت: ‌ای قوم، از خدا بترسید و سفارش پیامبر را فرا یاد آورید که گفت: انی تارکٌ فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی.

اکنون ثقل محمد‌‌‌‌‌(عترت) در میان شماست و عترت و فرزندان و دختران او تشنه‌‌‌اند‌. شما چه ‌‌‌اند‌یشه دارید و چه خواهید کرد؟

پاسخ کوفیان ‌این بود: سر به فرمان عبیدالله‌بن‌زیاد فرود آورند تا هرچه او تصمیم گیرد.

بریر گفت: آیا ‌می‌پذیرید که آنان به وطن خویش‌‌‌‌‌(مدینه) بازگردند؟ وای بر شما! آیا نامه‌های نگاشته شده‌ی‌ خود را که در آن‌ها خدا را گواه و شاهد خویش گرفته‌اید، فراموش کرده‌اید؟

شرمتان باد که نامه نگاشتید که به سرزمین ما بیا تا جان خود فدایت سازیم و اکنون که آمد، آب را از او دریغ ‌می دارید؟ اراده کرده‌اید او را به دست پسر زیاد بسپارید. ‌این گونه حق پیامبر را در باب فرزندش رعایت ‌‌می‌کنید؟ بد گروهی هستید شما. خداوند در روز قیامت سیرابتان نگرداند.

گروهی فریاد زدند: ما ‌‌‌‌‌نمی‌دانیم تو چه ‌می‌گویی!

بریر گفت: خدا را سپاس که بصیرت مرا نسبت به شما افزون کرد. خدایا از ‌این زشت کاران و نارواخویان بیزاری ‌می‌جویم. خدایا آنان را به همدیگر در افکن تا آن‌گاه که تو را ملاقات کنند و تو بر آنان خشمگین باشی.

سپاه، بُریر را هدف تیرهای خود قرار دادند. بریر بازگشت.[۹]

موعظه و اتمام حجت اباعبدالله:

امام تصمیم گرفت، خود به میدان بیاید و سپاه را موعظه کند.

این موعظه و اتمام حجت، مجالی بود تا اگر قلبی مستعد بازگشت باشد ‌‌یا امکان گشودن روزنه‌ای به قلمرو احساس و‌‌‌ اند‌یشه‌ای باشد، دریغ نشود.

نحوه‌ی‌ آمدن امام به میدان را گونه‌گونه نوشته‌‌‌اند‌. برخی نوشته‌‌‌اند.‌ بر اسبی به نام لاحق نشست که عبیدالله‌بن‌حرّ‌جعفی به او بخشیده بود و در اختیار فرزندش امام سجاد‌‌‌‌‌(ع) بود.‌‌‌‌‌(این سخن درست نیست چون امام اسب و شمشیر عبیدالله‌بن حر را نپذیرفت). برخی گفته‌‌‌اند‌ امام بر شمشیر تکیه داده، ‌ایراد سخن کرد. نیز نوشته‌‌‌اند‌ بر اسب خویش سوار شد‌‌‌‌‌ (اسب پیامبر را نیز نوشته‌‌‌اند‌) و با سپاهی که همچون سیل و لیل بود‌‌‌‌‌(انبوهی و بی‌تابی برای جنگ) سخن آغاز کرد.

امام پس از حمد الهی گفت: ‌ای مردم سخن مرا بشنوید و در جنگ شتاب نکنید تا درباره‌‌ی‌ حقی که بر شما دارم سخن بگویم که چرا ‌این‌جا آمده‌ام. اگر سخنانم را پذیرفتید و باور کردید و انصاف دادید خوش فرجام و سعادتمند ‌می‌شوید که علیه من دستاویزی ندارید و اگر نپذیرفتید و منصفانه داوری نکردید با همدلان خود هرچه خواهید بکنید و مهلتم ندهید.‌‌ یاور من خدایی است که‌ این کتاب‌‌‌‌‌(قرآن) را نازل کرده و او دوستدار شایستگان است.

در ‌این هنگام صدای گریه و شیون زنان و دختران از حرم برخاست. امام ابوالفضل‌العباس و علی‌اکبر را فرستاد تا آنان را آرام و خاموش کنند و گفت: خاموششان کنید که به دینم سوگند بسیار خواهند گریست.

نوشته‌‌‌اند‌ که وقتی آن دو برای آرامش خیمه‌ها رفتند امام فرمود: ابن عباس بی‌جا و بیهوده نگفت. و منظور آن بود که ابن‌عباس در آخرین لحظه‌ها پیشنهاد کرد که اگر ‌می‌روی کودکان و زنان را همراه مبر.‌‌‌‌‌(این سخن چندان مبنا و اساس ندارد.)

پس از سکوت و آرامش خیمه‌ها، امام دیگر بار خدای را سپاس گفت و بر پیامبر و فرشتگان درود فرستاد. نویسنده‌‌ی مقتل ابی‌مخنف‌ نقل ‌‌می کند که هیچ گوینده‌ای را ندیدم که ‌این همه بلیغ و فصیح سخن بگوید.

آنگاه فرمود شما را به خدا ‌آیا مرا ‌می‌شناسید؟

گفتند: آری تو زاده‌ی‌ رسول خدا و سبط اویی.

فرمود: شما را به خدا، ‌می‌دانید جدم رسول خداست؟

گفتند: به خدا، آری.

*می‌دانید مادرم فاطمه دختر محمد است!

*به خدا، آری.

*شما را به خدا ‌می‌دانید پدرم علی‌بن‌ابیطالب است؟

*به خدا، آری.

*می‌دانید جدّه‌ام خدیجه دختر خویلد، اول زنان ‌ایمان آورنده‌ی ‌‌این امت است؟

*به خدا، آری.

*شما را به خدا، ‌می‌دانید سید شهیدان ـ حمزه ـ عموی پدر من است؟

*به خدا، آری.

*آیا می‌دانید عموی من جعفرطیار است که در بهشت است؟

*به خدا، آری

*شما را به خدا، ‌می‌دانید ‌این شمشیر رسول خداست که بر کمر بسته‌ام؟

*به خدا، آری.

شما را به خدا‌ آیا ‌می‌دانید ‌این عمامه‌‌ی رسول خداست که بر سر بسته‌ام؟

*به خدا، آری.

*شما را به خدا ‌می‌دانید علی در مسلمانی پیشتاز و در دانش و بردباری برتر از همگان است و او ولی و رهبر هر مؤمن و مؤمنه است؟

*به خدا، آری.

امام لحظه‌ای درنگ کرد و پرسید:‌‌‌‌‌]با ‌این همه که ‌می‌دانید[ برای چه خون مرا حلال ‌می‌دانید و با آن که بر پدرم بر حوض کوثر وارد ‌می‌شوید و او مانند شترانی که از سر آب رانده شوند به دست خویش مردانی را از آب ‌می‌راند و پرچم روز قیامت در دست جد من است؟

سپاه دشمن پاسخ داد: همه‌ی ‌‌این‌ها را ‌می‌دانیم اما از تو دست بر‌‌‌‌‌نمی‌داریم تا تشنه بمیری.(برخی نوشته‌اند که گفتند تو را به بغض و کینه‌ی پدرت علی می‌کشیم.)

امام دستی بر محاسن خویش کشید و فرمود: خشم پروردگار بر قو‌م یهود آن‌گاه سخت شد که گفتند عُزیر پسر خداست و بر نصارا، آنگاه که گفتند مسیح پسر خداست و بر مجوس آن‌گاه که آتش را به جای خدا پرستیدند و خشم خدا بر قو‌‌می که پیامبر خود را کشتند سخت است و بر‌این جمعی که قصد کشتن فرزند پیامبر خویش را دارند. [۱۰]

در برخی منابع آمده است که امام به روایت مشهور پیامبر‌‌‌‌‌(الحسن و الحسین سیدالشباب اهل الجّنه) اشاره کرد و فرمود: اگر در‌این سخنان تردید دارید از شخصیت‌های بزرگ و ‌‌‌‌‌‌یاران زنده‌ی‌ پیامبر مانند جابربن‌عبدالله انصاری، اباسعید حذری، سهل‌بن‌سعد ساعدی، زید‌بن‌ارقم و انس‌بن‌مالک  بپرسید که ‌این سخن را از زبان رسول خدا درباره‌ی‌ من و برادرم شنیده‌‌‌اند‌ شاید تأیید‌ این سخن شما را از کشتن ما باز دارد.

در‌این هنگام شمر فریاد برآورد: من خدا را بر‌‌‌‌‌‌‌یک حرف پرستش ‌‌می‌کنم اگر بدانم چه ‌می‌گویی(‌‌‌‌‌نمیدانم چه ‌می‌گویی).

حبیب‌بن‌مظاهر گفت: به خدا تو را ‌می‌بینم که بر هفتاد هزار حرف نیز خدا را پرستش کنی و من شهادت ‌می‌دهم که راست ‌می‌گویی و ‌‌‌‌‌نمی‌دانی او ‌‌‌‌‌(اباعبدالله) چه ‌می‌گوید، خداوند بر قلبت مُهر زده است.

امام حسین(ع) فرمود: اگر در ‌این سخن‌‌‌‌‌(روایت پیامبر) تردید دارید‌آیا در ‌این نیز تردید دارید که من پسر دختر پیغمبر شمایم؟ به خدا در میان مشرق و مغرب، پسر دختر پیغمبری جز من نیست؛ چه در میان شما و چه در غیر شما. وای بر شما! آیا کسی از شما کشته‌ام که خون او از من ‌می‌خواهید؟یا مالی از شما برده ام!‌‌ یا قصاص جراحتی از من ‌می‌خواهید؟ ‌‌‌‌‌(بی‌تردید اگر سپاه دشمن، مصداقی‌‌ یا سندی داشتند مطرح می‌کردند.)

همه خاموش شدند. پس از آن حضرت فریاد زد: ‌ای شبث‌بن‌ربعی و ای حجاربن‌ابجر و‌ ای قیس‌بن‌اشعث و‌ای ‌زیدبن‌حارث، ‌آیا شما به من ننوشتید که میوه‌ها رسیده و باغ‌ها سرسبز شده و تو بر لشکری آماده‌ی یاریت وارد خواهی شد؟

قیس‌بن‌اشعث گفت: ما ‌‌‌‌‌نمی‌دانیم تو چه ‌می‌گویی‌‌‌‌‌]این حرف‌ها را رها کن[ و به حکم پسر عمویت‌‌‌‌‌ (عبیدالله) تن در ده زیرا که ‌ایشان چیزی جز آن‌چه تو دوست داری، درباره‌‌ی تو انجام نخواهند داد!

حسین‌‌‌‌‌(ع) پاسخ داد: نه به خدا، نه دست خواری به شما خواهم داد و نه مانند بندگان فرار خواهم کرد.

آن‌گاه فرمود:« ای بندگان خدا! همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه ‌می‌برم از ‌این‌که آزاری به من برسانید. به پروردگار خود و پروردگار شما پناه ‌می‌برم از هر سرکشی که به روز جزا ‌ایمان نیاورد.»

پس از ‌این گفت و گو و احتجاج، امام شتر خویش را خواباند و به عقبه‌بن‌سمعان دستور داد به آن زانوبند بزند.

در روایت دیگر است که امام به سپاه دشمن فرمود: اگر مرا بکشید حجت خدا بر خودتان را کشته‌اید نه به خدا سوگند میان جابلقا و جابرسا، پسر پیامبری جز من نیست.[۱۱]

در برخی منابع امام حسین‌‌‌‌‌(ع) در پاسخ قیس‌بن‌اشعث که گفت: تسلیم پسر عمویت‌‌‌‌‌(عبیدالله‌بن‌زیاد) شو که از او جز آنچه تو ‌می‌خواهی نخواهی دید، فرمود: تو برادر برادرت هستی‌‌‌‌‌(که به مسلم امان نداد)،‌آیا ‌می‌خواهی بنی‌هاشم بیشتر از خون مسلم‌بن‌عقیل از تو مطالبه کنند‌‌‌‌‌(یعنی عبیدالله زیاد همان است که به مسلم‌بن‌عقیل رحم نکرد).[۱۲]

در البدایه و النهایه آمده است: امام بر اسبی به نام لاحق سوار شد و با دشمن احتجاج کرد و ‌این ‌آیات را نیز قرائت کرد: فاجمعوا امرکم و شرکائکم، ثم لا‌‌‌‌‌‌‌یکن امرکم علیکم غمه ثم اقضوا الی و لاتنظرون ان ولیی الله الذی نزل الکتاب و هو‌‌ یتولّی الصّالحین.

پس از ‌این سخنان اهل بیت با صدای بلند گریستند.[۱۳]

در بسیاری از منابع سروده‌ی‌ زیر را نیز به امام نسبت داده‌‌‌اند‌ که در این موقعیت قرائت فرمود:

تعدّیتُم یا شرَّ قَوم ببغیکم       و حالفَتموا فینا النّبَّی محمداً

اَما کانَ خیرُ الخلقِ اوصاکُم بِناء؟ اَما کانَ جدّی خیرَۀَ الله احمدا؟

اما کانت الزهراءَ  اُ‌مّی ‌وَ والدی          علیُّ اخا خیر الانام المسّددا

لُعنتم و اخزیتُم بِما قَد جَنیتُم        سَتُصلونَ ناراً حَرّها قد تَو قَّدا[۱۴]

ای بدترین گروه با سرکشی خویش، مرزهای الهی را فرو شکستید و با پیامبر خدا نافرمانی کردید.

آیا ‌‌‌‌‌نمی‌دانید که جدّ من‌ـ پیامبر برگزیده‌ی‌ خداـ شما را درباره‌‌ی من سفارش کرد؟

آیا زهرا مادرم و علی که برادر بهترین خلق خداـ پیامبرـ پدرم نیست؟

به پاس جنایتی که کردید‌‌‌‌‌(‌‌می‌کنید) لعنت و خواری خدا بهره‌تان خواهد شد و آتش افروخته‌ی‌ جهنم جایگاهتان خواهد بود.

خطبه به روایت دیگر

سخنرانی امام را به گونه‌ای دیگر نیز گفته‌‌‌اند‌ که اباعبدالله فرمود: ‌این ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده ‌‌‌‌‌(عبیدالله بن زیاد) مرا میان دو امر نگاه داشته است: ۱- شمشیر کشیدن ۲- ذلت و خواری؛ امّا ذلت و خواری از ما دور است. نه خدا، نه پیامبرش، نه مؤمنان و نه دامن‌های پاک‌زاد و نه فطرت‌های غیور و روح‌های سرفراز، زبونی ‌‌‌‌‌نمی‌پذیرند. من با همین ‌‌‌‌‌‌یاران‌‌‌اند‌ک، با همه‌ی‌ درنده خویی دشمن و رفتن ‌‌‌‌‌‌یاران، آماده‌ی نبردم و سپس اشعار پیش گفته را زمزمه کرد.[۱۵]

این خطبه را تفصیلی‌تر و قریب به همین مضامین در منابع دیگر ذکر کرده‌‌‌اند‌. در برخی از ‌این منابع، امام فرجام بیداد و ستم و پیمان شکنی را گوشزد کرده و به ظهور حجاج‌بن‌‌‌یوسف ثقفی اشاره کرده است.[۱۶]

خطبه‌ی‌ دیگر: امام روبه‌روی سپاه دشمن ‌ایستاد. جبّه‌ای از حلّه‌‌‌‌‌(بُرد) به تن داشت. خطبه‌‌ی‌ خود را آغاز کرد.‌‌‌‌‌‌‌ یکی از سپاه دشمن به نام عمر طهوی امام را نشانه گرفت و تیری به سمت امام پرتاب کرد که میان دو شانه‌ی‌ امام بر جُبّه‌اش نشست و آویزان ماند. امام پس از ‌این ماجرا بازگشت.[۱۷]

خطبه‌ی زهیربن‌القین:

زهیر فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله بر اسب خویش پیش آمد. او بر اسبی با د‌می ‌بلند و مواج‌‌‌‌‌(پرمو) و با سلاح کامل به میدان آمد و گفت: ‌ای مردم کوفه شما را از عذاب الهی انذار ‌می‌دهم، از عذاب خداوند بر حذر باشید. ‌‌‌اند‌رز مسلمان بر مسلمان واجب است. ما و شما تاکنون و تا آن هنگام که شمشیر در میان نیامده با هم برادریم و پیروان ‌‌‌‌‌‌‌یک دین و ملت محسوب ‌می‌شویم و چون شمشیر و جنگ آغاز شود پیوند و همبستگی ما شکسته خواهد شد. خداوند ما و شما را به بازماندگان پیامبر ‌می‌آزماید تا معلوم شود ما و شما چگونه رفتار ‌‌می‌کنیم. شما را دعوت ‌‌می‌کنیم که فرزند پیامبر را‌‌یاری کنید و از یاری عبیدالله زیاد طغیانگر دست بردارید که در روزگار حکومت او جز بدی نخواهید دید. چشم‌هایتان را میل خواهند کشید. دست و پایتان را قطع خواهند کرد. قطعه قطعه‌تان خواهند کرد و بر تنه‌ی‌ خرما به دارتان خواهند کشید همان گونه که تقوا پیشگان و قاریان شما همچون حجربن‌عدی و ‌‌‌‌‌‌یارانش و‌ هانی‌بن‌عروه را کشتند.

گروهی او را دشنام دادند و عبیدالله‌بن‌زیاد را ستایش کردند و گفتند: به خدا سوگند از ‌این سرزمین نخواهیم رفت تا دوست تو حسین و‌‌‌‌‌‌ یارانش را بکشیم یا آنان را تسلیم شده نزد عبیدالله‌بن‌زیاد ببریم.

زهیر پاسخ داد: ‌ای بندگان خدا، فرزندان فاطمه، بیش از پسر سمیه شایسته‌ی ‌یاری و دوستداری و نگاهداری هستند. اگر شما آنان را‌‌ یاری نکنید به خدا پناه ‌می‌برم که او را بکشید. او را آزاد بگذارید تا پسر عموی او یزید با او هرگونه خواهد رفتار کند به جانم سوگند،‌ ‌یزید از فرمانبرداری شما بدون قتل حسین راضی و خشنود خواهد شد.

در‌این هنگام، شمر او را هدف تیر خود قرار داد و گفت: خاموش باش! خداوند چراغ عمر تو را خاموش کند. تو بیش از حد اصرار و پافشاری کردی.

زهیر خشمگینانه پاسخ داد: ‌ای وحشی بی فرهنگ ‌‌‌‌‌(ای فرزند کسی که بر پای خویش ادرار ‌‌می کند) من به تو خطاب ‌‌‌‌‌نمی‌کنم. تو جز حیوان و جانور چیز دیگری نیستی. گمان ‌‌‌‌‌نمی‌کنم که از کتاب خدا ‌‌‌‌‌‌‌یک ‌‌یا دو ‌آیه به خاطر سپرده باشی من بشارت عذاب دردناک و خواری و ذلت تو را در روز جزا ‌می‌دهم.

شمر پاسخ داد: خداوند تو و یارت‌‌‌‌‌(حسین) را در ‌‌‌اند‌ک زمانی خواهد کشت.

زهیر گفت: مرا به مرگ تهدید ‌‌می‌کنی و ‌می‌ترسانی؟ به خدا سوگند مرگ برای من از زندگانی جاودانه با شما شیرین‌تر و گواراتر است.

زهیر با صدای بلند دیگر بار خطاب به لشکر دشمن گفت: ‌ای بندگان خدا، ‌این شوم زشت و پست و سنگدل شما را از راه راست و دین حق منحرف نکند. سوگند به خدا، آنان که خون فرزند پیامبر خویش را بریزند از شفاعت پیامبر بی‌بهره ‌می‌مانند. مراقب باشید شمر شما را نفریبد. زنهار هر آن که به نیرنگ شمر، فرزندان اهل‌بیت را بکشد یا آنان را که از اهل‌بیت دفاع ‌‌می‌کنند، به قتل برساند از دین خدا منحرف شده‌‌‌است‌. امام فرمان داد زهیر را برگردانند و او به سمت اردوگاه امام بازگشت.

امام به زهیر فرمود: به جانم سوگند، خوب موعظه و نصیحت کردی. [۱۸]

آخرین گفت و گو با عمر سعد: دیگر بار امام به میدان آمد و عمر سعد را طلبید تا با او گفت و گو کند. عمرسعد با اکراه پذیرفت. وقتی نزدیک رسید امام پرسید: با من ‌می‌جنگی و‌ ‌‌اند‌یشه‌ی‌ کشتن مرا داری و گمان ‌‌می‌کنی ناپاک زاده فرزند ناپاک زاده‌‌‌‌‌(عبیدالله‌بن‌زیاد)، حکومت سرزمین ری و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند هرگز چنین چیزی میسر نخواهد شد. هرچه خواهی کن که پس از من در دنیا و آخرت شادکا‌می ‌و آرامش به خویش نخواهی دید. پدران من مرا چنین خبر داده‌‌‌اند‌. گویا ‌می‌بینم سرت را در کوفه آویزان کرده‌‌‌اند‌ و کودکان کوفه آن را نشانه گرفته و سنگ ‌می‌زنند عمرسعد از ‌این سخن سخت برآشفت و روی برگرداند.‌‌‌‌‌(در برخی منابع رو به اصحاب خود کرد و گفت: چرا معطل‌اید و به او مهلت داده‌اید! او و‌‌‌‌ ‌‌یارانش به‌‌ ‌اند‌ازه‌‌ی لقمه‌ای بیش نیستند.)[۱۹]

برخی این ملاقات و گفت و گو را با ملاقاتی که در ‌ایام مهادنه‌‌‌‌‌(سوم تا نهم) صورت پذیرفته در آمیخته‌‌‌اند‌. در آن دیدار عمرسعد با بیست سوار و امام نیز با بیست سوار، شبانگاه برای گفت و گو آماده شدند سپس امام با عباس و علی‌اکبر و عمرسعد با پسرش حفص و غلامش لاحق به کناری رفتند و در نهایت امام و عمرسعد با هم گفت و گو کردند که عمرسعد سرزمین ری و خانه و باغ و فرزندانش را بهانه کرد و امام فرمود:‌ امیدوارم از گندم عراق نخوری مگر ‌‌‌اند‌کی و ‌ابن‌سعد به استهزا گفت: خوردن جو، مرا از گندم بی‌نیاز ‌‌می‌کند![۲۰]

گفت و گوی انس‌بن‌کاهل با عمرسعد: انس‌بن‌کاهل پیر پارسای شجاعی بود که محضر رسول خدا را درک کرده بود امام وی را فرستاد و فرمود: برو و ‌این قوم را به خدا و پیامبر یادآوری کن شاید از جنگ برگردند هرچند ‌می‌دانم بر‌‌‌‌‌نمی‌گردند اما ‌می‌خواهم بر آنان در روز قیامت حجت و گواه داشته باشم.

انس نزد عمرسعد رفت و او در جمع‌‌‌‌‌‌ یاران نشسته بود. بر وی سلام نکرد. عمرسعد گفت: برادر کاهلی! چرا سلام نکردی؟ ‌آیا من مسلمان نیستم؟ من کفر نورزیده‌ام و خدا و رسولش را ‌می‌شناسم‌‌‌‌‌(پذیرفته‌ام).

انس گفت: چگونه خدا و رسولش را شناخته‌ای اما تصمیم به قتل فرزند و خاندانش گرفته‌ای؟

عمرسعد سر فروافکند و گفت: ‌می‌دانم جنگیدن با حسین بی هیچ تردید جهنم را درپی دارد اما من ناگزیرم فرمان امیر عبیدالله‌زیاد را پیروی کنم.

انس کاهلی بازگشت و ماجرا را با اباعبدالله بازگفت.[۲۱]

به نظر ‌می‌رسد ‌این دیدار و گفت و گو در روز عاشورا به وقوع نپیوسته باشد و در ایام مهادنه ـ احیاناً در شب هفتم یا هشتم_ باشد. زیرا در موقعیت روز عاشورا ‌این شیوه‌‌ی‌ ملاقات و برخورد-‌‌‌‌‌(نشسته بودن عمر سعد؟) ممکن نیست. به ویژه آن که در برخی مقاتل نوشته شده است که عمرسعد گریست و گفت: ‌ای کاش زاده ‌‌‌‌‌نمی‌شدم و همین جا ‌می‌مردم و دچار چنین آزمونی ‌‌‌‌‌نمی‌شدم.

بازگشت حُرّ: حُرّ همین که احساس کرد عزم عمرسعد برای جنگ قطعی است. نزد وی رفت و گفت: خداوند قرین صلاحت قرار دهد آیا به راستی با حسین ‌می‌جنگی؟

عمرسعد گفت: آری به خدا سوگند جنگی خواهم کرد که کمترین حادثه‌ی آن جدا شدن سرها و دست‌ها باشد.

حرگفت: آیا پیشنهاد حسین کافی نیست؟

عمرسعد گفت: اگر اختیار کافی داشتم و امور به دست من بود ‌می‌پذیرفتم اما امیر قبول ‌‌‌‌‌نمی‌کند.

حرّ پس از ‌این گفت و گو تصمیم خود را گرفت و از اردوگاه بیداد گسست تا به اردوگاه فلاح و سداد بپیوندد.

حُرّ به تدریج از سپاه کناره گرفت. قرّه‌بن‌قیس که از هم قبیله‌ای‌های او بود به او نزدیک شد. حرّ پرسید: امروز اسبت را آب داده‌ای؟ قره از ‌این پرسش حرّ دریافت که او قصد کناره‌گیری از جنگ دارد‌‌‌‌‌(‌‌‌‌‌نمی‌دانست که قصد پیوستن به سپاه امام حسین را دارد.)

مهاجربن‌اوس وقتی کناره‌گیری حرّ را دید به او گفت: قصد حمله به سپاه حسین‌‌‌‌‌(ع) را داری؟ چرا لرزه بر‌‌‌اند‌امت افتاده است؟ اگر پیش از ‌این از من ‌می‌پرسیدند دلاورترین مرد کوفه کیست تو را معرفی ‌‌می‌کردم.

حرّ گفت: خود را میان بهشت و جهنم آونگ ‌می‌بینم اما جز بهشت را بر ‌‌‌‌‌نمی‌گزینم هرچند بدنم پاره پاره شود و در آتشم بسوزانند.

حرّ با این سخن، بر گام‌هایش شتاب داد و استغفارگویان و دست بر سر به محضر اباعبدالله آمد و گفت: ‌ای فرزند رسول خدا، خداوند جانم را فدایت گرداند‌ این من بودم که راه بر تو بستم و آن گاه تو را به ‌این سرزمین فرود آوردم. هرگز باورم نبود که فرجام کار چنین باشد اگر ‌می‌دانستم چنین ‌می‌شود هرگز راه بر تو ‌‌‌‌‌نمی‌بستم و به ‌این سرزمین ‌‌‌‌‌نمی‌رساندم. آمده‌ام در پیشگاه الهی توبه کنم و در پیش روی تو تا آخرین نفس بجنگم ‌آیا خداوند توبه‌ام را ‌می‌پذیرد؟

امام مهربانانه او را پذیرفت و فرمود: آری خدا توبه‌ات را ‌می‌پذیرد و آمرزش خویش را بهره‌ات ‌می‌سازد. تو در دنیا و آخرت حرّ و آزاده‌ای.[۲۲]

[۱] الصواعق المحرّقه: ص۱۱۷، جواهر المطالب: ج۲، ص۲۸۴، اللهوف: ص۱۰۰٫

[۲] تاریخ طبری: ج۵، صص ۴۲۳، ۴۲۴، نفس‌المهموم: ص۲۳۹، الفتوح: ج۵، صص۱۷۳-۱۷۴، مقتل الحسین بحرالعلوم: ص۳۶۹٫

[۳] مقتل ابی‌مخنف: صص۶۳-۶۴، بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۱۷، امالی شیخ صدوق: ص۱۵۷، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، ص۲۷۵، مثیرالاحزان: ص۶۴، اعیان‌الشیعه: ج۱، ص۶۰۲٫

[۴] بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۱۷، الامالی: ص۱۵۷، مثیرالاحزان: ص۶۴، الدّمعه‌الساکبه: ج۴، صص۲۸۵-۲۸۶، الامام الحسین و اصحابه: ج۱، صص۲۷۵-۲۷۶٫

[۵] بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۱۷، الامالی شیخ صدوق: صص:۱۵۷-۱۵۸، مناقب: ج۴، صص۵۷-۵۸

[۶] الفتوح: ج۵، ص۱۷۵٫

[۷] بحارالانوار:ج۴۵،ص۳۱، مثیرالاحزان: ص۳۳، لواعج الاشجان: ص۱۵۱٫

[۸] العبرات: ج۱، ص۴۶۰، بحار الانوار: ج۴۵، ص۸۶، کامل‌الزیارت: ص۷۳، اثبات الهداه: ج۲، ص۵۸۸، مقتل الحسین بحرالعلوم: ص۳۶۶، مقتل الحسین مقرّم: ص۲۷۵٫

[۹] مقتل الحسین بحرالعلوم: صص۳۷۶-۳۷۷، بحارالانوار: ج۴۵، ص۵، اعیان‌الشیعه: ج۱، ص۶۰۲، مقتل الحسین خوارزمی: ج۱، ص۲۵۲، انساب الاشراف: ج۳، ص۱۸۹٫

[۱۰] – بحارالانوار: ج۴۴، ص۳۱۸، مثیر الاحزان: صص: ۶۴-۶۵، معالی السبطین: ج۱، ص۳۱۵، الامالی: شیخ صدوق: صص: ۱۵۸، ۱۵۹٫

[۱۱] ارشاد المفید: ج۲، ص۲۶‌‌‌‌‌(و ترجمه ارشاد: ج۲، صص۱۰۰-۱۰۲)، مقتل الحسین بحرالعلوم: صص۳۷۱-۳۷۴، بحارالانوار: ج۴۵، صص۶-۷، مثیرالحزان: صص۶۱-۶۲، اعلام الوری: صص۲۴۰-۲۴۲

[۱۲] کامل‌ابن‌اثیر: ج۳، ص۲۸۸، وسیله الدارین: ص۳۰۰

[۱۳] البدایه و النهایه: ج۸، صص ۱۷۸، ۱۷۹٫

[۱۴] مقتل ابی‌مخنف: صص ۶۰-۶۱، وسیله الدارین : صص ۳۰۰-۳۰۱

[۱۵] اعیان الشیعه: ج۱، صص ۶۰۲-۶۰۳ ،اثبات الوصیه: ص۱۲۷، مقتل الحسین خوارزمی: ج۲، ص۶-۸٫

[۱۶] مقتل الحسین مقرّم: صص:۲۸۶-۲۸۹، بحار الانوار: ج۴۵، صص۸-۱۰، ابصار العین: صص۱۱-۱۲، العوالم: ج۱۷، صص۲۵۱-۲۵۳٫

[۱۷] سیر الاعلام النّبلاء، ج۳، ص۲۱۰، البدایه و النهایه: ج۸، ص۱۷۰، الحسین: ابن‌عساکر: ص۲۲۱، تاریخ طبری: ج۵، ص۳۹۲

[۱۸] مقتل ابی‌مخفف: صص۵۵-۵۶، کامل‌ابن‌اثیر: ج۳، ص۲۸۸، البدایه و النهایه: ج۸، ص۱۸۰، اعیان الشیعه: ج۱، ص۶۰۳، تاریخ طبری ج۵، صص۴۲۶-۴۲۷، مقتل الحسین بحرالعلوم: صص۳۷۵-۳۷۶

[۱۹] نفس المهموم: صص۲۴۵-۲۴۶، مقتل الحسین خوارزمی: ج۲، ص۸، مقتل الحسین بحرالعلوم: ص۳۸۰، مثیرالاحزان: ص۶۹، العبرات: ج۲، ص۲۲٫

[۲۰] المناقب: ج۴، ص۵۵، العوالم: ج۱۷، صص۶۱۲-۶۱۳، بحار: ج۴۵، ص۳۰۰

[۲۱] مقتل ابی‌مخنف: ص۶۱، ینابیع الموده: ج۳، ص۶۹

[۲۲] ارشاد: ج۲، ص۱۰۲، تاریخ طبری: ج۵، ص۴۲۷، الفتوح: ج۵، ص۱۸۴-۱۸۵، اخبار الطوال: ص۲۵۴

 

telegram

همچنین ببینید

جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا

نام کتاب: جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا مؤلف: محمدرضا هدایت پناه محل نشر: قم ناشر: ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.