دهمین ستاره
ستاره ای در پس ستاره و آفتابی در پی آفتاب است. زمین هیچ گاه با ظلمات تنها گذاشته نشد. همیشه خورشیدی شروع به تابیدن کرد و این بار، صریا، مشرق خورشید ولایت شد.
امام هادی(ع)، هدیه پروردگار بود در روزگار نقاب و حباب. در برهه نفس گیر بحث های انحرافی، خورشید وجودش آن چنان تابید که هیچ جا از نور بی نصیب نماند.
ابرهای سیاه کوششی بی دریغ داشتند، ولی او فراتر از آن بود که به غل و زنجیر کشیده شود. او از میان عسکر می تابید و تمام محیط را روشن می کرد.
سایه بلند مردی عربی هنوز در خاطره دیوارهای سامرا مانده است. تاریخ چیزی در این شعر جا گذاشته است؛ نامی بزرگ به بلندای علی و انگار هنوز جمعیتی ایستاده اند و صدا می زنند ابوالحسن.
مدینه هنوز داغ فراقش را در دل دارد و هیچ گاه خاطره تلخ تبعید را از یاد نخواهد بُرد.
مدینه دستی به سمت توس و دستی به سمت بغداد دارد. مدینه دلی در سامرا جا گذاشته است و گنجی در عراق. حال کدام فراق را مویه کند، کدام غم را شکوه کند، با که بگوید که اگر می شد، با تمام کوچه ها و آجرهایش، با تمام نخل هایش، فرزند ابن الرضا را در آغوش می کشید و اجازه رفتن نمی داد.
ستاره ای در پس ستاره و آفتابی در پی آفتاب است.
زمین هیچ گاه یخ بندان نخواهد شد. هنوز مردی بوی هدایت می دهد؛ مردی که مدینه را، سامرا و بغداد و توس را تسلی داده است؛ مردی از همان نسل؛ از سلاله نور، فرزند حسن و علی۳ همانانی که سالیانی کوشیدند تا آخرالزمان گوهر پنهان خود را قدر بداند.
هنوز در هوایی ابری خورشیدی می تابد و سایه مردی عربی روی دیوارهای جهان افتاده است.