نازم آن کشته که جان یافت کمال از بدنش
تا ابد خنده به شمشیر زند زخم تنش
جامه از زخم بدن دوخته بر قامت خویش
پیرهن از تن و تن پارهتر از پیرهنش
آب غسل تن صد پارهاش از خون گلو
خاک صحراست کفن بر بدن بیکفنش
جایی از زمزمهی ماتم او خالی نیست
این شهیدی است که عالم شده بیت الحزنش
تیر دشمن به جگر، خنجر قاتل به گلو
زخم شمشیر به سر، ﭼشمهی خون در دهنش
تا نفس داشت به آن قوم، نصیحت میکرد
چه گنه داشت که شد سنگ، جواب سخنش
هر دلی یک حرم پیکر صدپارهی اوست
هر کجا مینگرم نیست به جز انجمنش
«این حسین کیست که عالم همه دیوانهی اوست»
« این چه شمعی است که جانها همه پروانهی اوست»
شاعر: غلامرضا سازگار