زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
تا تاول دوباره ای از راه می رسد
با گریه آه می کشد آن را هنوز هم
آهسته بغض می کند و خیس می شود…
…زخم کبود گونه اش: ” آیا هنوز هم
مهمان چوب دستی شهر جسارتی
من مانده ام به حسرت لبها هنوز هم”
من دردها ی روی سری ام را نگفته ام
با چشم های غیرت سقا هنوز هم
از صحبت کنیزی مان گریه می کنم
می لرزم از خجالتش حتی هنوز هم
محرم شدم، طواف کنم، بوسه ها زنم
آنجا که هست کعبه ی دنیا هنوز هم
دلتنگ بود و رفت و نگفتید خوب شد
گوش بدون زینت او یا هنوز هم…؟!
علی رضا لک