بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بی تو خو گرفته با زخمه های آفتاب
تا همیشه تا ابد یاد من نمی رود
بر سرم دمی که گشت هفت آسمان خراب
هفت آسمان نگاه، غم گرفته مهر و ماه
واحه واحه اشک و آه، خیمه خیمه نور ناب
هفت آسمان درنگ، مات این دو سوی جنگ
این غریب بی سپاه، وان سپاه بی حساب
هفت آسمان عطش، دست مشک ها تهی
پای گاهواره ای، یک نفر در التهاب
هفت آسمان سکوت، وین صدای پر طنین:
مادری که “لای لای” کودکی که “آب آب”
هفت آسمان نفیر، طفلکی نخورده شیر
در فرود تیغ و تیر، بر فراز دست باب
هفت آسمان غبار، مادری در انتظار
او که داده دست یار، پاره ی دلی کباب
هفت آسمان سوال، حرف حق و هلهله؟
آی تیر حرمله! وای، وای از این جواب!
هفت آسمان و خون، وان هلال لاله گون
پاره پاره نای آن، پور پور بوتراب
هفت آسمان کبود، پشت خیمه ناله ای
با نوای پشت در، در مدینه هم رکاب
هفت آسمان خروش، اشک زن چه بی درنگ
می رود به کارزار، مرد او چه با شتاب
هفت آسمان حسین، زن شکسته نیمه جان
مرد بین قتلگاه، تشنه کام و کامیاب
آن طرف به سوی او، سنگ می زند عدو
این طرف به روی خویش، چنگ می زند رباب
اوفتد به روی خاک، یک نفر در این طرف
یک نفر در آن طرف، می کند به خون خضاب
گوشه گوشه خاک و خون، چشمه چشمه خون و خاک
بی تو تاب و صبرکو؟ ای مرا تو صبر و تاب!
باز آسمان تپید، صبر پیرهن درید
خنجری سری برید، آه! ماه من بتاب!
بی تو روز من شب است، رنگ موی زینب است
بی تو مانده ام غریب، ای حضور بی غیاب!
در دل شکسته ام، ای حبیب بی بدیل!
بر لبان بسته ام، ای دعای مستجاب!
هفت پرده ” وا حسین” می چکد ز دیده ام
چون گذر کنم از این هفت خوان اضطراب
این تن تو روی خاک، آن سر تو روی نی
ای قیامتت به پا، کو جزا و کو عذاب؟
دیدمت که مانده ای، تشنه لب لب فرات
ای فدای رفتنت، بعد از این نه من ، نه آب
با سر تو همسفر، کاروان غربتت
سوی شهر شوم شام، مثل تشنه در سراب
عاشقانه هر دلی، با سری به گفت و گو
در میانه این منم، با سر تو در خطاب
نغمه ات حسین من! جان دهد رباب را
باز با دلم بخوان، آیه ای از این کتاب
من کنار قتلگاه، خوانده ام به خط خون
آیه ای مقطعه، حا و سین و یا و نون
محمدمجتبی احمدی