بر روی شــن، جز ردپای ســـرخ خــنـجر نیست
جز نـــغمههایی مانده از آوای پــــرپـــــر نیست
آن ســــو: نگـــــاه مادری بـــیتاب فــــــرزندی
این سو: یتیمی خفته با دستی که دیگر نیست
منبر نشین نیزه است آیا که میخواند…
آیا ظهوری تازه از وحی پیمبر نیست؟!
باد، عاشقانه، مو به مو سر را نوازش کرد
آیا نسیم شعلههای آه خواهر نیست؟!
«ای قطرههای خون، سفیران گلوی تو
باید ببوسم حنجرت را گر چه مادر نیست»
لبهای سر انگار نجوا میکنند آرام:
«خواهر… برو… هر چند این رسم برادر نیست»
خواهر، اسیر شعلهی لبهای تفدیده است
در سایهی آتش، سفر کردن میسر نیست
سید محمد سادات اخوی