«ولیالدین، ابوزید، عبدالرحمن بن ابوعبدالله، محمد بن محمد بن ابوبکر محمد بن حسن بن محمد بن جابر بن محمد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن خلدون حضرمی»؛ ملقب به «ولیالدین».
ولادتش را در اول ماه مبارک رمضان سال (۷۳۲ ه.ق) برابر با ۲۷می(may) (1332 م) گفتهاند و متعلق به قرن هشتم است؛ بنابراین از نویسندگان تقریباً متأخر و یا بهتر است بگوییم میانی
محسوب میشود که تحت تأثیر نویسندگان و بزرگان پیش از خود قرار داشته است. ابنخلدون با یک زندگی پر فراز و نشیب و پرآشوب، از جنجالیترین نویسندگان تاریخ محسوب میشود. فردی سیاستمدار و تا حدودی هرج و مرجطلب، که در جنگ و گریزها و سفرهای گوناگون شرکت میکرد و در این سفرها گاه باعث درگیری قبایل با هم میشد.
البته او را به سبب نظریهپردازیهایش معمولاً در هیأت یک جامعهشناس معرفی میکنند و امروزه نام ابنخلدون در بین جامعهشناسان نامی کاملاً شناخته شده است و حتی در اروپا بر اندیشهها و تئوریهایش تأکید بسیاری میشود.
او مورخ، اهل کلام، تاریخ نگار و شاعر نیز بوده است، مدتها به امر قضاوت میپرداخت و صاحب کرسی استادی در دانشگاه «الازهر» نیز بود.
خانوادهاش اهل عربستان و منطقهی یمن بودند؛ اما پس از فتح اندلس توسط مسلمانان به آنجا سفر کردند و در آن محل مستقر شدند. خانوادهی ابنخلدون نیز اهل علم و سیاست و مشاغل دولتی بودند و بر این اساس میتوان گفت او از زندگی نسبتاً اشرافی و مرفهی برخوردار بوده است. ابنخلدون در «تونس» به دنیا آمد، اما سالهای پایانی عمرش را در «مصر» گذراند و سرانجام در «قاهره» از دنیا رفت و در همانجا هم به خاک سپرده شد.
پدرش ابتدا به کارهای سپاهیگری و نظامی مشغول بود.
اما پس از مدتی این کار را رها کرد و تحت تأثیر یکی از دانشمندان هم عصرش، «عبدالله راندی» به فقه و ادبیات روی آورد.
وی در سال ۷۴۹ در اثر ابتلا به بیماری وبا از دنیا رفت. در این سال بیماریهای سختی مانند طاعون و وبا در آن منطقه رایج شده بود و نزدیک به چهل نفر از اقوام و خویشاوندان ابنخلدون جلوی چشم او جان خود را از دست دادند. او در این زمان ۱۸ سال بیشتر نداشت و سختیهای این دوره تأثیرات عمیقی بر ذهن و روح وی بر جای گذاشت به گونهای که میتوان بسیاری از روحیات خاص او را متأثر از این فضا و موقعیت دانست.
ابنخلدون درس خواندن را زیر نظر پدر آغاز کرد. به سبب برخورداری از استعداد فوق العاده در ۹ سالگی حافظ قرآن شد، ۱۲ ساله بود که بر منطق و فلسفه مسلط شد، در ۱۷ یا ۱۸ سالگی علم کلام را به خوبی میدانست و در مباحث تفسیری و تاریخی وارد میشد. خط زیبایی داشت و بسیار خوب شعر میسرود. او اغلب نامههایش را به زبان منظوم یا نثر مسجع مینوشت که این توانایی باعث شده بود به موقعیت نسبتاً خوبی در حکومت دست پیدا کند. تا سه سال پس از مرگ پدر شاگردی کرد و در ۲۱ سالگی که به تدریج موقعیت علمی خاص خود را یافته بود، به خدمت دولتی و طغرا نویسی مشغول شد. گاه مسئولیت مهر و امضای نامه ها نیز با وی بود.
زمانی که به تونس حمله شد و «فراکین» حاکم آنجا شکست خورد، ابنخلدون، تحت تعقیب قرار گرفت و به سختی جان خود را نجات داد؛ اما از اینجا بود که کم کم روح شورشگری و جاهطلبی در او به وجود آمد.
او مدت کوتاهی در «آبه» زندگی کرد اما پس از آن، گاه در «بسکره» و گاه در «سبته» مستقر بود و عاقبت به «تلمسان» رسید.
در تلمسان با سلطان «ابوعنان مرینی» و وزیرش «حسنبنعمر» دیدار کرد و همراه وزیر به «بجایه» رفت و تا اواخر سال (۷۵۴ه.ق) در بجایه ماند. سپس سلطان ابوعنان او را به «فاس» که مقرّ حکمرانیاش بود فرا خواند و او را جزء اعضاء مجلس علمی خود قرار داد و فرمان داد که به نوشتن توقیعات بپردازد. اما در سال (۷۵۸ه.ق) متهم شد که در توطئهی فرار امیر مخلوع بجایه، محمدبنعبدالله حفصی، شرکت داشته و به این اتهام زندانی شد.
بیش از دو سال در زندان به سر برد و در این زمان سعی کرد با نوشتن نامه به حاکم فاس، سلطان ابوعنان بیگناهی خود را ثابت کند. اما این امر با مرگ سلطان همراه شد و خود به خود تمام زندانیها از جمله ابنخلدون آزاد شدند.
در سال (۷۶۴ه.ق) یعنی زمانی که ابنخلدون ۴۲ ساله و ساکن «غرناطه» بود، جنگهایی در این منطقه رخ داد که او نیز به نوعی در این جنگها بیتأثیر نبود. ابنخلدون با تحریک قبایل، بین آنها اختلاف و درگیری ایجاد میکرد و از این کار لذت میبرد.
ابنخلدون با این ماجراجوییها و ایجاد اختلافها بارها کتک خورد و به زندان افتاد؛ اما با چرب زبانی، قدرت منطق و مهارتش در نوشتن، زمینهی نجات خویش را فراهم میآورد. او پس از این درگیریها دیگربار به غرناطه فرار کرد، ولی از آن جایی که هیچ کس دل خوشی از او نداشت و موقعیت سیاسیاش به شدت تضعیف شده بود حضورش مورد توجه قرار نگرفت. بنابراین به قلعهای موسوم به «ابنسلامه» رفت و چند روزی در آن جا درنگ کرد و همین درنگ چند روزه او را از خواب غفلت بیدار کرد. او متوجه شد که در زندگی مسیر مناسبی را انتخاب نکرده است، بنابراین از عرصهی سیاست کنار کشید و تمام پستها و موقعیتهایش را رها کرد و در همان قلعه کار نوشتن تاریخ بزرگ خود را آغاز نمود. نکتهی جالب توجه این است که ابنخلدون در این موقعیت حتی یک منبع هم در اختیار نداشت و این مسأله نشان از قدرت حافظهی شگفت او دارد.
او ابتدا مقدمهی کتاب خود را نوشت و سپس به نوشتن دیگر بخشهای کتاب العبر پرداخت.
ابنخلدون کتابش را کتاب عبرت معرفی کرده و کاملاً پیداست که رویکرد کتابش با دیگر کتابهای تاریخی و یا مقاتل متفاوت است. مقاتل عمدتاً به قصد سوگ و مرثیه و اشک انگیزی نوشته شدهاند؛ اما این کتاب در پی عبرت انگیزی است. در فرهنگ قرآنی نیز خداوند وقتی داستانی را مطرح میکند میفرماید، اینها ابزار عبرت گرفتن و درس آموزی است؛ لعبرهٌ لاولی الالباب.
واژهی عبرت درحقیقت به معنی عبور از سطح و رسیدن به اعماق و ژرفای مسایل است؛ یعنی فقط صورت ماجراها را نخوانید بلکه از صورت به پیامهای نهفته در حادثههای تاریخی برسید.
نوشتن مقدمهی این کتاب چهار سال به طول انجامید، مقدمهای بسیار مهم که امروزه نزد جامعهشناسان از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
ابنخلدون بعد از نوشتن این مقدمه از سلطان تونس درخواست کرد که اجازهی خروج از قلعه و رفتن به این کشور را به او بدهد و به این ترتیب پس از سالها دوری از وطن (۲۶ سال) در سال (۷۸۰ه.ق) به تونس بازگشت و به نوشتن ادامهی تاریخ پرداخت. نگارش این کتاب در سال (۷۸۴ه.ق) به پایان رسید.
از دیگر مسائل مهمی که میتوان درباره ی زندگی ابنخلدون بیان کرد، کشته شدن برادرش «یحیی» در سال (۷۸۰ ه.ق) است که ضربهی سنگینی را به او وارد کرد. در سال (۷۸۲ه.ق) به ظاهر برای سفر حج؛ اما به قصد رفتن به مصر به کشتی نشست و در سال (۷۸۴ه.ق) در دانشگاه الازهر صاحب کرسی شد و هم زمان به امر قضاوت نیز میپرداخت. وی از همسر و فرزندانش نیز خواست که با کشتی به مصر آمده و به او بپیوندند، که متأسفانه در دریا غرق شدند و هرگز به مصر نرسیدند.
ابنخلدون ۲۵ سال آخر عمرش را در مصر زندگی می کند و به تونس باز نمیگردد. در این دوران کتاب خود را یک بار دیگر بازنگری و اصلاح کرده، به «الملک الزاهر سیفالدین»، تقدیم میکند. در سال ۸۰۳ (یعنی ۷۱ سالگیاش) امیر «تیمور» به مصر حمله میکند و به دلیل اطلاع از سوابق سیاسی ابنخلدون، به او حمله کرده، تمام اموالش را به غارت میبرند، قصد کشتنش را نیز دارند اما او با زیرکی خاصی موفق به نجات خود میشود. او برای امیرتیمور مینویسد که میتواند به وی خدمت کند. امیرتیمور با توجه به شناختی که از ابنخلدون و اطلاعات وسیع او از جغرافیا و تاریخ دارد، این اطلاعات را برای جهانگشایی خود مفید می بیند، و از کشتنش صرف نظر کرده، او را آزاد میکند تا به مصر بازگردد.
ابنخلدون در این هنگام یک بار دیگر کار خود را بازنگری کرده و مطالبی را به آن میافزاید و سرانجام در پانزدهم رمضان و به قولی دیگر در ۲۵ رمضان سال (۸۰۸ ه.ق)در ۷۲ سالگی، در قاهره از دنیا میرود و در مقبرهی «صوفی» مصر، بیرون «باب النّصر» قاهره به خاک سپرده میشود.
برخی از ویژگی های بارز ابنخلدون
- برخورداری از روحیهی ماجراجویی، جنجال آفرینی و اختلاف اندازی بین قبایل
- مسافرت دائم از منطقهای به منطقهی دیگر برای دسترسی به منابع مختلف. گاه در این سفرها کتابی را به امانت میگرفت و وقتی بعد از دو یا سه روز باز میگرداند، متن آن را کاملاً به حافظه سپرده بود.
- اعتقاد به فقه مالکی
- تعصب ویژهای در پوشیدن لباس مغربی، یعنی لباس بومی منطقهی خودش داشت. این لباس از عمامهای کوچک و ردایی بلند تشکیل میشد. با پوشیدن این لباس و حالتها و رفتارهای خاصی که از خود نشان میداد از عجایب زمان خود محسوب میشد. بسیاری از بزرگان مغز شگفت، نوع تحلیل و آثار او را ستایش کردهاند.
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مداین را آیینهی عبرت دان
به این سبب در این جا از مفهوم اشک استفاده شده که از سویی مثل یک چشمه میجوشد و از سوی دیگر از چشم عبور میکند و بیرون میآید. امام حسین(ع) جملهی مشهوری دارد که: انا قتیل العَبَره: من کشتهی اشک هستم (به مفهوم اشک در این جمله اشاره شده). اما به نظر می رسد منظور ابنخلدون از به کار بردن این نام اشاره به مفهوم دیگر آن یعنی عبرتها باشد. او کتاب خودش را کتاب عبرت معرفی کرده است.