با یاد رقیه
عمه جان چه دلتنگم امشب. دلتنگتر و سوختهتر از خیمههایی که بوی سوختن هستیام را در دشت افشاندهاند، دلتنگتر از آسمان که خون میگرید. دلتنگتر از گودالی که بابای عزیزم را در آغوش گرفته است.
امشب پریشانتر از گیسوی توأم. پریشانتر از کودکانی که در دشت گم شدهاند.
تشنهام، تشنهی یک جرعه لبخند پدر. عطش زدهی دستی که موی پریشان چنگ خوردهام را سامان ببخشد.
عمه جان مگر دختر سهساله را چه توانی است؟ دستهای کوچکم را ببین. پاهای تاول زدهی کوچکم را تماشا کن. نیمی از گیسوان کوچکم به تاراج چنگ شقاوت رفته است. نیمی از صورتم کبود است. نیمی از لباسم به یغما رفته است.
عمه به جان بابا بیا امشب به میهمانی بابا برویم. گفتی بابا میهمان پیامبر است ما هم میهمان پیامبر باشیم. میهمان خدا…
سلام بر رقیهی کوچک حسین(ع)، سلام بر آن کودک سهسالهی خرابه نشین که دوری پدر را تاب نیاورد و با تنی زخم خورده و کبود به تأسی از یاس کبود مدینه در گوشهی خرابه، غریبانه جان داد و به میهمانی بابا رفت.
فرا رسیدن پنجم ماه صفر، سالروز شهادت حضرت رقیه(س) بر تمام شیعیان و عاشقان حضرتش تسلیت باد.
محمدرضا سنگری
موسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا- دزفول