نام کتاب: ستارگان منظومه عاشورا
تهیه کننده: مرکز پژوهش و نشر فرهنگ عاشورا- دزفول
محل نشر: قم
ناشر: مؤسسه فرهنگی هنری بیتالاحزان فاطمه(س)
تاریخ انتشار: ۱۳۸۸
تعداد صفحات: ۳۰۴
کتاب ستارگان منظومه عاشورا خلاصهی کتاب دو جلدی آینه داران آفتاب است که توسط واحد پژوهش موسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا نگارش و به چاپ رسیده است.
کتاب پیشرو شرح حماسه آفرینی یاران اباعبدالله(ع) در روز عاشوراست.
در این کتاب، یاران امام حسین(ع) را برحسب زمان شهادت به هفت دسته میتوان تقسیم کرد:
- پیشتازان و پیشاهنگان شهید که در بصره و کوفه به شهادت رسیدند مانند: سلیمانبن رزین، مسلمبن عقیل، هانیبن عروه، قیسبن مسهر صیداوی و…
- شهیدان تیرباران صبح عاشورا(حمله اولی)، که حدود نیمی از یاران امام را دربرمیگیرد.
- شهیدان نبرد تنبه تن و پیش از نماز ظهر. برخی از برجستهترین یاران امام حسین(ع) جزء این یاران هستند.
- شهیدان دفاع از نماز
- شهیدان پس از نماز و پیش از شهادت بنیهاشم
- شهیدان بنیهاشم(پس از شهادت همهی یاران به میدان رفتند)
- شهیدان پس از شهادت امام
قیسبن مسهّر صیداوی
قیس ۳۵ ساله، فرزند مسهّر از یاران پیامبر بود. او نوجوان بود که خبر شهادت علی(ع) را در مسجد کوفه شنید. در تمام این سالها پدر را میدید که سوگمندانه با یاد پیامبر و علی مویه میکند. اینک میدید که منزل سلیمانبن صرد خزاعی، مرور سوگها و انفجار مرثیههایی است که بارها از پدر شنیده بود.
نخستین نامهها و نامهرسانان از منزل سلیمان رهسپار مکّه شدند.
قیس، مثل همیشه به منزل سلیمان آمدهبود تا برای هر حادثه و مأموریتی پیشقدم شود. اینبار نگاه سلیمان به قیس دوخته شد و به نوازش شانهها روشن کرد که پیک کوفه به مکه اوست. او همراه عبدالرحمنبن عبداللهبن شداد اربحی و عمارهبن عبید سلولی، حامل صد و پنجاه نامه به مکه بود.
صبح، قیس در بدرقهی همسر و دو کودکش، و با دو همراه، راهی مکه شد. روز دوازدهم رمضان به مکه رسیدند و نزد محبوب و آرمان خود حسین، رفتند. امام نامهها را خواند و پاسخشان داد.
قیس دیگربار مسافر بود؛ اینبار پیک امام و همسفر مسلم، همراه با عماره و عبدالرحمن و به کوفه. دیوارهای کوفه پیدا شد و آنها وارد شهر شدند. دستهدسته مردم به اسقبال مسلم میآمدند، مسلم به منزل مختار آمد و با صدای رسا و فصیح نامهی امام را خواند. همه اعلام وفاداری کردند و سستی نعمانبنبشیر و ضرورت آمدن حسینبن علی را به کوفه.
عبیدالله به کوفه آمد؛ تهدیدها و نیرنگها آغاز شد و مسلم ناگزیر، از خانهی مختار به منزل هانی رفت.
مسلم به امام نامه نوشت و به کوفه دعوتش کرد. دیگر بار قیس، مسافر راه شد و پیامرسان مسلم. این، بار دوم بود که از کوفه رهسپار مکه میشد اما اینبار، راه خطرخیز بود و مأموران در کمین.
قیس به مکه رسید. امام آمادهی سفر بود و نامهی مسلم بر شتاب سفر افزود. روز هشتم ذیالحجه، امام همراه خانواده و یاران، کعبه را رها کرد و به سرعت بیرون زد، قیس نیز با آنها همسفر شد.
کاروان حسین(ع) منزل به منزل راه میسپرد و روز سهشنبه پانزدهم ذیالحجه پس از هشت روز به منزلگاه حاجز رسیدند، نزدیک بطنالرّمه. هنوز خبر شهادت مسلم نرسیده بود. امام قیس را فراخواند. نامهای برای کوفیان نوشت و به قیس سپرد و او دیگربار نامهرسان و مسافر شد. قیس نامه را بوسید و امام را وداع گفت و به راه افتاد.
در تمام راه خاطرهی نگاه و اشک و وداع امام با او بود. به قادسیه رسید. اندکاندک شبحهایی در امتداد افق پیدا شدند. دشت بود و بیپناهی و سوارانی که از هر سو میآمدند. قیس از همه سو محاصره شدهبود. حلقه تنگتر شد و قیس نگران نامه و مولای خویش. اگر سواران به نامه دست مییافتند، خطر، جان مولا و همراهان را تهدید میکرد. فکری به شتاب در ذهنش جوشید؛ دست در سینه برد و نامه را بیرون کشید، در دهان گذاشت و به دشواری نامه را بلعید. حصینبن تمیم دریافت که قیس، نامه را فروخوردهاست. سواران او را دستگیر کردند و روانهی کوفه شدند.
قیس را به دارالاماره بردند، عبیدالله با چوبدستیاش بر شانهاش میزد و اسرار و نامهای نامه را میپرسید اما قیس هیچ چیز را افشا نکرد.
عبیدالله برآشفت و خشمگین شد، اما خویشتنداری کرد و از او خواست که در مسجد کوفه به منبر برود و حسین و پدرش علی را ناسزا بگوید و او را تهدید کرد اگر چنین نکند با شمشیر قطعهقطعهاش میکنند.
قیس درنگی کرد و پس از تأملی کوتاه پذیرفت.
همه در مسجد کوفه جمع شدند. عبیدالله نیز به مسجد آمده بود و منتظر خطبهی قیس. در محاصرهی نیروهای نظامی، او را به مسجد آوردند. همه جا ساکت بود. قیس جمعیت را با گوشهی چشم مرور کرد. نفس تازه کرد و گفت:
- ای مردم، من سفیر و پیامآور حسینبن علی(ع) هستم. در منطقهی حاجز بود که از او جدا شدم. حسین(ع) فرزند علی(ع) است؛ پارهی قلب پیامبر(ع)، مادر او فاطمه دختر پیامبر است. عزیزتر و محبوبتر از او نیست. او کشتی دریاهای طوفانزده، چراغ شبهای ظلمتخیز و تکیهگاه و پناه دلهای پریشان و دردمند است. اکنون به پا خیزید و یاورش باشید. بشتابید. بشتابید که منتظر شماست.
اما عبیدالله، او سیاهکار و ستمپیشه و سنگدل است. پدرش ناپاک و بیدادگر و خودش ناپاکزاده و زشتکار است. هر که با اوست، جهنّم و خشم خدا را خریده است و هر که از او گسست، به رضوان و بهشت خدا پیوسته است.
وقتی سخنان قیس به اینجا رسید، عبیدالله با خشم فریاد کشید. فرمان داد از منبرش فرود آورند مأموران او را به بیرون مسجد بردند تا به دارالاماره ببرند. هیچکس به دفاع بر نخاست.
عبیدالله خشمگینتر و ملتهبتر از همیشه فرمان داد، او را به فراز دارالاماره ببرند و به کوچه پرتاب کنند.
قیس، بسته در زنجیر، بر فراز دارالاماره بود. بر لبانش دلنشینترین سرود نشست:
السلام علیک یا اباعبدالله.
چند قطره خون بر دیوارهای کاخ ستم پاشید. قیس هنوز چند رمقی داشت. آخرین زمزمه از گلویش تراوید: روحی فداک یا اباعبدالله.
شقاوتپیشهای سنگدل به نام عبدالملکبن عمیر لخمی(بجلی) خنجر کشید و دمی بعد، سر آن عزیز از تنش جدا شد.
دوشنبه بیست و هشتم ذیالحجه، خبر شهادت قیس به امام رسید. اشک در چشمان اباعبدالله نشست و زمزمه کرد:
از مؤمنان مردانی بر سر پیمان خویش با خدا پای فشردند و به عهد خویش وفا کردند و گروه دیگر در انتظار شهادتند. خداوندا، برایما و شیعیان ما در نزد خود جایگاهی والا مقرر کن و ما را در سایهی رحمت خویش فراهم آور. تو بر هر چیز توانایی.
موعود منتقم با چشمان اشکبار بر آن لحظهی سقوط از بام دارالاماره زمزمه میکند:
السلام علیقیسبن مسهّر صیداوی.