خانه / آيينه داران آفتاب / یک‌نیزه بلندتر از آفتاب

یک‌نیزه بلندتر از آفتاب

عبدالرّحمن بن عقیل بن ابی‌طالب

به سی‌و‌پنجمین بهار زندگی رسیده بود که از مدینه همسفر حسین(علیه السلام) شد. گندمگون و خوش سیما بود و به درایت و بصیرت شُهره. مثل پدرش عقیل، در شناخت رفتار ها و چهره‌ها تبّحر داشت. بلند‌قامت و راست‌قامت بود و به همین دلیل به او ” رمح عقیلی” می‌گفتند.

در آن شبانگاه شتاب و خطر که امام از مدینه قصد مکّه کرد و جز خانواده و یارانی اندک با او همراه و همسفر نبودند، با خود گفت:

-عبدالرّحمن، اباعبدالله سیّد جوانان بهشت است. یادگار عزیز پیامبر بوی خدا و بهشت می‌دهد. این لحظه بر زمین خدا هیچ‌کس عزیزتر و برتر از او نیست. به بقیع که رسیدی، با خفتگان بزرگ بقیع و با روضه‌ی نبوی پیمان ببند که در هیچ خطر و صحنه‌ای او را رها نکنی.

پیمان بست و همین پیمان بود که او را وا می‌داشت چشم از چشم امام نگیرد و همه‌جا او را همراه و همسفر باشد.

شب وداع با بقیع شبی تلخ و اندوه‌بار بود. امام سر بر خاک نهاده بود و در شبی که ماه هم نبود تا اندک روشنی را میهمان بقیع کند، با مادر و برادر وداع می‌کرد.

عبدالرّحمن در گوشه‌ای، از پشت پردۀ اشک، خاک مظلوم و غریب بقیع را می‌نگریست. فرمان رفتن رسید و در آرامش و سکوت، کاروان رهسپار مکّه شد.

سوم شعبان بود که شهر پیامبر پذیرای مسافران مدینه شد. کنار خانۀ کعبه فرزند عقیل همراه با برادرش همنشین اباعبدالله و یاران و همراهان شد.

عبدالرّحمن با قافله‌هایی که می‌رسیدند تا مراسم حج بگزارند، گفت‌وگو می‌کرد. باید چهرۀ سیاه اموی و خطر حکومت یزیدی را گوشزد می‌کرد. در نگاه او یزید منکَر بزرگ روزگار بود و حسین معروف‌ترین «معروف». غرّا و آتشین سخن می‌گفت و ظلم و ستم یزید را بی‌پروا بازمی‌گفت و به یاری حسین (علیه السّلام) دعوت می‌کرد.

دریغا که تار عنکبوتِ غفلت بر قلب‌ها تنیده بود و عافیت‌طلبی و سطحی‌نگری چشم‌ها را از رؤیت حقیقتِ روشن گرفته بود.

روزی که کاروان از مکّه آهنگ خروج کرد، جز اندک یارانی که از کوفه آمده بودند و چند تن که از مکّه همسفر شدند، مسافران مدینه را کسی همسفر نشد. امام شتاب رفتن داشت و عبدالرّحمن با حسّی روشن در درون همپای قافله عازم سرزمین کربلا شد.

معلوم بود شهادت سرانجامِ ناگزیر راه است؛ امّا شوق فرزند عقیل کم از یاران دیگر نبود. وقتی پس از چند منزل خبرهای کوفه را شنید و شهادت مسلم و هانی و قیس و عبدالله بن یقطر را، در عزم خویش هیچ‌گونه سستی و فتور ندید. وقتی امام همراهان را به رفتن دعوت کرد، راست‌قامت رشید عقیل قد برافراشت و با صلابت و صولت سخن گفت و فداکاری و پاکبازی را پای فشرد.

عبدالرّحمن بن عقیل جز با برادر با چهار فرزند رشید امّ‌البنین، عبّاس، عبدالله، عثمان و جعفر، اُنس و دوستی ویژه داشت. دیدار آنان تداعی پدرش نیز بود؛ چرا که پدرش عقیل ازدواج با امّ‌البنین را به امیرمؤمنان پیشنهاد داده بود. این را بارها از همین دوستان شنیده بود.

عبدالرّحمن در کربلا خیمه در همسایگی فرزندان اُمّ‌البنین هر لحظه نردبان صعود به آسمان بود و درک بیکرانه‌های شهود و اشراق و معرفت‌های بی‌بدیل.

خورشید عاشورا به میانۀ آسمان رسید. رزمگاه داغ کربلا پاره‌پارۀ بدن مطهّر یاران را در آغوش گرفته بود. نماز ظهر برپا شد و اندکی بعد آخرین صحابه عاشقانه جان باختند.

نوبت به بنی‌هاشم رسید. اکبر داغ بر جان حسین نهاد. قاسم، گلبرگ باغ حسن (علیه السّلام)، بر خاک افتاد. جعفر برادرش به میدان رفت و سرخگون و خندان بال و پر کشید.

نوبت به او رسید. به حضور مولایش سین رسید. اذن میدان طلبید. امام بدرقه‌اش کرد و عبدالرّحمن دل به دریای تیغ‌ها و تیرها سپرد. رجز می‌خواند و تیغ می‌چرخاند و می‌گفت:

ابی عقیلٌ فاعرفوا مکانی

مِن هاشمٍ و هاشم اخوانی

کُهولُ صدقٍ سادَهُ الاَقران

هذا حسینٌ شامخُ البنیان

و سیّدُ الشیبِ مَع الشبّانِ

مرا و پایگاه و جایگاهم را بشناسید؛ پدرم عقیل از نسل بنی‌هاشم است و بنی‌هاشم برادران من هستند. آنان پیران راست‌کردار و همشأن بزرگان‌اند. این حسین است که والا و ارجمند و سرور پیران و جوانان است.

رجز او تنها معرّفی خویش نبود. پُتکی بود که بر فرق دشمن فرو می‌آمد تا بداند در مقابل چه کسی صف‌آرایی کرده است. رجز بود و میدان، گردباد شمشیر و ساقه‌های هرزی که درو می‌شد. هفده سواره از دم تیغ گذشتند. محاصره‌اش کردند. او همچنان می‌جنگید و طنین رجزش میدان را پر می‌کرد. حلقۀ سواران و شمشیرزنان تنگ‌تر شد. عمیر بن خالد جهنی و بشر بن سوط۱ با نیزه بر شانه‌های ستبرش زدند. رُمح عقیلی، قامت سرو یادگار عزیز عقیل، بر خاک افتاد؛ با تیری که آخرین لحظه بر قلبش نشست.

خبر شهادتش امام را اندوهناک و دل‌شکسته کرد. امام دو فرزندش سعید و عقیل را یاد کرد. سلام و درودش گفت. روزی که جابر به کربلا آمد، کنار مزار حسین صدایش زد. بر او نماز گزارد و بلندقامتش را به یاد آورد و بر او گریست.

منتقم عزیز کربلا سلامش می‌دهد و سوگوارانه یادش می‌کند و می‌ستاید:

السّلامُ علی عبدالرّحمن بن عقیل، لعن اللهُ قاتلهُ و رامیهُ عُمیر بن خالد بن اسد الجُهنی.

سلام بر عبدالرحمن بن عقیل و نفرین خدا بر قاتل و تیرانداز به او، عمیر بن خالد بن اسد جهنی.۲

 

 

پی نوشت:

  1. شوط یا حوط نیز وارد شده است.
  2. عثمان بن خالد جهنی و عثمان بن خالد اشیم جهنی نیز نوشته‌اند.
telegram

همچنین ببینید

قلّه‌نشین عظمت و افتخار

عثمان بن علیّ‌بن ابی‌طالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.