نگاهی به زیارت عاشورا
زیـارتی عزیز و فـوق العـاده ارزشمند که به بهره گیـری از آن تأکید و توصیـهی ویژهای شده؛ زیـارت عـاشورا زیـارتیست که جهت گیریهای ما را تعیین میکند. پس بیسبب نیست که گفته شده سعی کنید روزانه آن را بخوانید، به خصوص در روز عاشورا که خواندن آن در کربلا از اجر و ثواب بسیاری برخوردار است و امام محمد باقر(ع) در این باره میفرمایند: من به واسطهی خواندن این زیارت در کربلا، بهشت شما و سلامت ذریهی شما را تضمین میکنم. (آن هم نه صرفاً سلامت جسمانی بلکه سلامت روحی ومعنوی)
کسی از ایشان سؤال کرد: «یابن رسول الله، اگر ما موفق نشویم در کربلا باشیم چه باید بکنیم؟ فرمودند: هر جا باشید اگر میتوانید به پشت بام خانهتان بروید اگر نه، در هر موقعیتی هستید رو به کربلای اباعبدالله(ع) نموده، دست ادب به سینه بگذارید و این زیارت را بخوانید.» {درست مانند زینب(س) که از فراز تل زینبیه به پیکر پاره پارهی حسینش سلام داد: السلام علیک یااباعبدالله.}
واژه های کلیدی:
کلمات کلیدی این زیارت عبارتنداز:
۱)سلام ۲)لعن ۳)برائت ۴)حب.
این چند واژه محور اصلی زیارت و مصیبت ذکرشده در آن میباشند.
تشریح فرازهایی از زیارت
در پایان زیارت به سجده رفته چنین میگوییم:« الحمدلله علی عظیم رزیتی»:
مفهوم این جمله این است که خدایا تو را سپاس میگوییم بر این مصیبت؛ گـویی خطاب به او میگوییم: خدایا شکر به خـاطر این اتفاق! خدا را شکر میکنیم که کربلا را به وجود آورد؛ شکر میکنیم که حسین(ع) قطعـه قطعـه شـد و شکر میکنیم بر اسـارت قـافلهی اباعبدالله(ع)! این یعنـی چه؟ یعنـی این که اگر خدا این قطعـه را به ما نمیداد مـا هیچ نداشتیم؛ اگر خدا این حـادثه را به وجود نمـیآورد، امـروز دست تـاریخ خـالی بود.
امـروز ما نمـونهای عـالی از خوبیها نداشتیم و حتی از زشتیها هم نمونـهی بـارز و روشنی نداشتیم، زیـرا درست است کـه هـر چـه خوبیست در کـربلاست، امـا این هم هست که شما هـر چه زشتـی میخواهید پیدا کنید یک جا میتوانید در کـربلا بیابید.
در حقیقت انسان را هم در زیباترین سیما و هم در زشتترین، پلشت ترین، تاریکترین و نکبت آمیزترین صورت میتوانید در کربلا ببینید.
در جای دیگری از این زیارت چنین میخوانیم: «یا اباعبدالله، لقد عظمت الرزیه و جلّت و عظمت المصیبه بک علینا و علی جمیع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصیبتک فی السموات علی جمیع اهل السموات.»
یعنی این حادثه به قدری سخت بود که بر دوش آسمانها هم سنگینی میکرد. بعضی در تحلیل حادثهی عظیم عاشورا نوشتهاند (والبته شاید هم براساس روایت مطرح کرده باشند): اگر اباعبدالله(ع) آن روز، خون گلوی علی اصغر را به آسمان پرتاب نمیکرد، آسمانها فرو میریختند. در آن زمان حضرت احساس میکرد آسمان در حال لرزیدن بر این مصیبت است.
میگویند چهل روز آسمان و زمین برای اباعبدالله(ع) خون گریه کرد. چنان که حضرت زینب(س) میفرمایند: «تا چهل روز هیچ سنگی را از زمین برنداشتیم مگر این که از زیرآن خون تازه میجوشید.»
آسمـان و فرشتگـان آسمان سوگوار این مصیبت بودند. روز عاشورا صدای ضجهی فرشتگان در زمین و آسمان پیچیده بود. حتی جنیان هم که اجـازهی حضور و یـاری اباعبدالله(ع) را نیافتند سوگوار بوده، مصیبت خوانی میکردند.
آنان چندین بار خدمت امام رسیده و خواستند تا اجازهی یاریشان دهد ولـی حضرت فـرمودند: نه من جـز از حـق کمک نمیخواهم. درست به شیوهی ابراهیم(ع) که گفتهاند: آن هنگـام که مـیخواستند او را در آتش بیندازند، میکاییل آمد و گفت: اگـر شما اجازه فرمایید من بادی میوزانم و این آتش شعلهور را در مجموعهی نیروهای نمرود انداخته همه را خاکستر میکنم. حضرت ابراهیم(ع) پاسخ دادند: من اگر نیاز به یاری داشته باشم جز از “او” نخواهم خواست: سبوحٌ قدوسٌ ربُ الملائِکهِ والرّوح.
عزراییل آمد و اجازه خواست تا همه را قبض روح کند؛ جبرییل آمد و گفت: اگر اذن دهی یک “آن” زمین بشکافم تا در آن فروروند. اما پاسخ همان بود؛ اگر بخواهم از دوست میخواهم.
قصهی کربلا هم همین است.همه چیز برای خداست پای هرحرکت باید امضای خدا باشد. در کربـلا همه چیز و همه کس رنگ خدایی دارد.«الحمدلله علی عظیم رزیتی»؛ خدا را سپاس بر این رزیت بزرگ. این یکی از درسهای شیرین کربـلاست که باید در ذهن بمـاند. حضرت اباعبدالله(ع) وقتی منزل به منزل راه طی میکردند، در راه کسانی به ایشان برخورد کرده میگفتند: پایان راهی که شما میروید معلوم است. احتمال این که پیروز شوید ضعیف است اما به احتمال بسیار قوی شما را خواهند کشت. و امام(ع) چه زیبا پاسخ میگفت که:«اگر پیروز شدیم به خواستهی خود رسیدهایم پس خدا را شکر میگوییم (الحمدلله) و اگر شکست خورده کشته شدیم در آخرین دم حیات نیز خواهیم گفت: الحمدلله.» چون دوست چنین خواسته، خدا چنین اراده کرده پس هر دو حالت هیچ فرقی برای ما ندارد.
و یا در جایی دیگر که باز هم به ایشان هشدار دادند که کشته خواهید شد؛ فرمودند:«إن الله شاءَأن یَرانی قتیلا؛ خداوند اراده کرده است مرا کشته ببیند.» گفتند، زن و بچههای شما را به اسارت خواهند برد؛ فرمود:«وَأن یراهَنَّ سَبایا؛ خداوند اراده کرده آنان را اسیر ببیند.» یعنی اسیریشان را به جان میخرم زیرا برای خداست.
درس هایی ازکربلا
کربلا کتاب زندگی و مصباح هدایت است. چراغی که در تاریکیها راه را به ما نشان میدهد. کربـلا کشتی است؛ سفینه النجاه است؛ یعنی در طوفـانخیز زندگیتان دچار هرطوفانی که شدید میتوانید جهتتان و راه خروج از بحران را از کربـلای اباعبدالله(ع) بگیرید.
میگویند روزگـار ما روزگار «استرس» است؛ یعنـی روزگـار تنش و طوفان و در این تنشها و طوفانها هیچ چیز بهتر از کربلا به شما یاری نمیرساند. پس بهجاست که با نگاهی عمیق و موشکافانه درسهای نهفته در آن را بیاموزیم. این مهم از دو راه قابل دسترسیست: بررسی حالات، افعال و کلام یاران امام و خود آن بزرگوار و دیگری کسب شناخت، از افکار و اعمال دشمنان امام؛ به سخنی دیگر بررسی این که چه خصوصیاتی از بنی امیه، بنی امیه ساخت.
بنی امیه هم اهل نماز و روزه بودند!
در گوشهای از زیارت عاشورا میخوانیم:«یوم فرحت به بنوامیه؛ روز عاشورا روزی بود که بنی امیه شادی کرده جشن گرفتند.»
شاید تا به حال از خود پرسیده باشید که چرا روزه گرفتن در روز عاشورا مکروه است؟ در روایات داریم که اگر میخواهید تا ظهر حالت روزه داشتـه باشید ولـی نـزدیک ظهـر کمـی آب یـا خوراک بخورید، میدانید چرا؟ چون بنیامیه آن روز را روزه گرفتند!
حتماً تعجب میکنید، مگر بنیامیه هم روزه میگرفتند؟! بله، بنیامیه هم روزه میگـرفتند و هم نمـاز میخواندند. در کـربلا زمان نمـاز که میشـد در سپـاه بنیامیه اذان میگفتنـد، و چندین هـزار نفـر به عمرسعد اقتدا کرده نماز میخواندند.
آنان هر کاری که می کردند با نام خدا انجام میدادند. عمرسعد وقتی به سپـاه فرمـان حمله داد، گفت: بـسم الله بگـویید و به حسین تیر بیندازید! حرمله آنگـاه که کمـان کشیده گلوی نـازک علیاصغر را نشانه گرفته بود گفت: بسم الله الرحمن الرحیم!
جالب است بدانید عمرسعد صبح عاشورا تیر آغازگر جنگ را که به سمت سپـاه امـام(ع) پرتـاب کـرد گفت:«یا خیل الله اِرکِبی و بالجنهِ اِبشری؛ یعنی ای لشکریان خدا سوار شوید، میخواهم به شما مژدهی بهشت بدهم.»این جمله را پیامبر(ص) در جنگ گفته بود و اکنون عمرسعد برای قتل فرزند پیامبر(ص) به کار میبرد!
این فرهنگ بنیامیه بود که هرکه را از سپاه امام(ع) بکشند بهشتی میشوند. عمرسعد فردای عاشورا، پس از به خاک و خون کشیدن امام(ع) و یاران با وفایش فرمان داد تا کشتههایشان را جمع کرده برآنها نمازگزاردند و پس ازآن به رقص و پایکوبی پرداختند. در هنگام حرکت دادن کاروان اسیران شهرها را زینت دادند و زنانشان هرچه زیورآلات داشتند به خود آویزان کردند. و از هیچ توهین و استهزایی فروگذار نکردند. آنان نماز میخواندند امّا در رفتار شباهتی به مؤمنان حقیقی نداشتند شیوهی تحقیر، توهین و تمسخر شیوهی آنان بـود. خندیدن و بر دیـگران ریشخنـد زدن روش آنـان بود. مؤمن میخندد امّا خندهی عاقلانه با دیگران نه بردیگران.
ذکر یک نمونه
روش بنیامیه این بود که وقتی به اباعبدالله(ع) میرسیدند غافل از زیرکـی اهـلبیت سعـی میکـردند دیگـران را به ایشـان بخندانند. میگویند روزی عمروعاص به اباعبدالله(ع) رسید. تصمیم گرفت به زعم خود ایشـان را دست بیندازد، پـس روکرد به امـام حسین(ع) و گفت: عجیب است! تعداد فرزندان ما خیلی زیاد است اما فرزندان شما خیلی کم هستند.* چرا بنیهاشم زیاد بچه ندارند؟ حضرت فرمود: تو موش دیدهای، که چهقدر زاد و ولد میکند و یا اصولاً اگر به زبالهها نگاهی بیندازی میبینی که جانوران موذی زاد و ولدشان زیاد است؛ مانند مگس که بسیار تخم میگذارد. اما در مقابل باز و عقاب را ببین دو یا سه جوجه بیشتر ندارند. ما پرندگان بلند پرواز آسمانیم و شما مگسهای نشسته بر زبالهها، حق دارید تخم زیاد داشته باشید. بار دیگر عمروعاص گفت: شما خیلی ریشهایتان پرپشت است ولی ریشهای ما تُنُک است و زیاد پرنیست. حضرت در پاسخ به او بلافاصله این آیه را خواند که:«البَلَدُ الطَّیبُ یَخرِجُ نَباتُهُ بِاِذنِ ربه والَّذی خبثَ لایخرجُ الّانَکِدا» یعنی رشد چیزهایی که در زمینهای پاکیزه کاشته میشوند زیاد است ولی از زمینی که خبیث است (کنایه از نامساعد و ناموزون بودن خاک که برای باروری فراهم نشده بـاشـد.) غیر از یـک مشت خـار جـدا جـدای تکه تکه چیزی بیرون نمیآید.
معاویه در این هنگام سررسید و به عمروعاص گفت:«به حقی که برگردنت دارم و به حق آن چه تا به حال به تو دادهام بیش از این ادامه نده.(خراب نکن)»
حضرت امام حسین(ع) در این زمان شعری خواندند که ترجمهاش چنین است:«عقرب قصد میکند که نیش بزند اما ما همیشه نعلینمان برای کوبیدن بر سر عقربها هم در این دنیا و هم در آن دنیا آماده است.»
پس هر که اهل مسخره کردن دیگران باشد تیپ بنی امیه است و خداوند یکی از سختترین عذابهایش را متوجه اینگونه انسانها میکند:«بسم الله الرحمن الرحیم،ویلٌ لکل همزهٍ لُمَزَه؛ویل* برای هرکسیاست که سعی میکند شخصیت دیگران را خردکند. هُمَزَه؛یعنی شکستن. یعنی هرکسی بلداست دیگران را بشکند و سعی میکند به شخصیت دیگران آسیب برساند، ویل برای اوست.
*نکته و درس مهم
سعی کنیم حرمت آدمها را حفظ کرده ارزش آنها را نگاه داریم. ما باید از عظمت روح اباعبدالله(ع) درس بگیریم که در روز عاشورا پشت خیمهها آتشی روشن کرده و۱۸۰۰۰ نامهی کوفیان را در خندق انـداخت و سوزاند تـا بعدهـا به دست مختـار نیـافتـد. زیـرا میدانست اگر چنین شود تکتک آنها به دست مختار کشته خواهند شد و بهجز این، نمیخواست سند به دست کسی بیفتد و آبروی آنها برود. آری آن روز امام(ع) به فکر حفظ آبروی کسانی بود که برایش نامه نوشته به کوفهاش خواندند و سپس رهایش کردند. این حرکت امام(ع) نکتهای را تا همیشهی تاریخ روشن کرد که: هرکس حفظ آبرو نمیداند، نمیتواند بگوید من در کربلا هستم زیرا با اینکار صفش را از اباعبدالله(ع) جدا کرده در صف بنیامیه قرار گرفته است.
ملامت نتیجهای جز لجاجت ندارد:
نکتـهی دیگری که در آیهی ذکر شده نهفته است معنـایی است که از واژهی لُمَزه قابل استنباط است. لُمَزَه؛ یعنی زبان ملامتگر داشتن. یعنی مدام دیگران را ملامت کردن. در روایت داریم:«الملامهُ یَشُبُّ نیران اللجاج؛ ملامت آتش لجاجت را برافروخته میکند.»
متأسفانه این خصوصیت در زندگیهای امروز بسیار به چشم میخورد: شوهر به همسرش، مادر به فرزندش و… بسیاری از ما عادت کردهایم که تا ضعف کوچکی از طرف مقابلمان مشاهده میکنیم از تمام خوبیهای بزرگ او چشم پوشیده زبـان به مـلامت میگشاییم. مدام در پی یـافتن ضعفهای دیگـران و به رخ کشیدن آن هستیم.
خوب است بدانید که این یکی از صفات مذموم بنیامیه است.
متأسفانه بسیاری از مشکلات امروز میان والدین و فرزندان جوانشان بر اثر همین برخورد اشتباه است: مثلاً ضعف کوچکی از فرزندش دیده شروع به ملامت کرده و ضعفهای او را به رخش کشیده تا این که آن بچه دست به خودکشی زده است. بچهها برای خودشان آبرو دارند. حتی اگر شما به یک بچهی سه یا چهار ساله جلوی دیگران چیز ناخوشایندی بگویید و عیب و ضعف او را بازگو کنید، از شما گلهمند شده و حتی ممکن است گریه کند که چرا این حرف را جلوی جمع گفتهاید. یعنی اینکه من هویت و آبرو دارم، من وجود دارم. چرا شما آبروی مرا بردید؟
بنیامیه در کربلا سعی میکردند آبروریزی کنند. اگر کسی خوب به کارهایشان دقت کند میبیند که هدفی جز مسخره کردن نداشتند. این که روی بدنها میتاختند، مسخره میکردند. در تمام راه در رفتار آنها با اسیران چیزی جز مسخره و سرزنش نمیبینید.
پس اگر میخواهید با کربلای اباعبدالله(ع) همراه شوید باید خوب به خودتان نگاه کنید تا این خصوصیات منفی را نداشته باشید. بدانید اگر این صفات مذموم را از خود نرانید، اگر نتوانید خودتان را به ساحت روح و سیرت حسینی نزدیک کنید، به قولی اگر ساعتها در مجلس امام حسین(ع) اشک بریزید برایتان فایدهای ندارد؛ زیرا حسین یعنی خوبی و با حسینیم یعنی با خوبی هستیم.
اگر میخواهید بدانید چه قدر با اباعبدالله(ع) بودهاید، باید ببینید چه قدر خوبی کردهاید. اباعبدالله(ع)؛ یعنی قرآن. تمام قرآن هم دعوت به خوبی است.
کینه توزی:
کینه و کینهتوزی نیز از ویژگیهای بنیامیه بود و این برای ما حاوی درسی بزرگ است که اگر نتوانیم خشم و ناراحتی خود را نسبت به دیگران از دل برانیم، از بنیامیه تبعیت کردهایم.
در روایت داریم:«اباعبدالله(ع) کنیزکی داشت که در اثر یک اشتباه او امام(ع) کمی اذیت شده بود. ماجرا از این قرار بود که یک روز غذایی را که برای امام(ع) میبرد داغ بود و در اثر بیاحتیاطی او این غذا بر سر امام(ع) ریخت.
این کنیز برای جبران خطایش بیرون رفت و مقداری از گلهای وحشی را که در آن اطراف بود و شما هرجایی میتوانید از آنها بیابید و ارزش خاصی ندارند و حتی اگر به کسی بدهید ممکن است احساس کند به او توهین کردهاید، جدا کرد و خدمت امام(ع) برد. حضرت تا این گلها را به دست گرفت تبسمی کرده فرمود:«أنتِ الحُریهِ، أنتِ الحُرَّه»، دیگر تو را آزاد کردم.
کسی آنجا بود، تعجب کرده عرض کرد: او که کاری نکرده فقط یک گل بیارزش برای شما آورده است. حضرت فرمود: همینکه اظهار محبت کرده کافیست.
یعنی اگر کسی به ما محبت کرد او را تحویل بگیریم. حضرت میفرماید:«اگر کسی نزد شما آمد و عذرخواهی کرد، عذرش را زمین نگذارید، حتی اگر میتوانید برایش عذری بتراشید.» چهقدر این روایت زیباست!
مثلاً اگر در محیط کار یکی از زیردستان شما دیر به سرکارش حاضر شد به جای آن که بگویید: ببخشید، ساعت چند است که رسیدهای؟ فوراً برایش عذری بتراشید و مثـلاً بگویید: من میدانم که این دیر رسیدن شما دلیلی دارد و گرنه شما آدم موقعیت شناس و دقیقی هستید و همیشه سر وقت حاضر می شوید.
پیام کربلا ایناست: کینهتوز نباشید و محبت داشته باشید و بدانید این صفت رذیله ازآن بنیامیه بود. ماجرای زیر مؤید این مطلب است: یزید در کربلا یعنی سال۶۱(ه.ق)۳۳ ساله است. عبیدالله هم تقریباً همین حدود سنی را دارد. مردم عبیدالله را به نام پدرش میشناختند؛ یعنی زیادبن ابیه و این خود یعنی زیاد پسر پدرش. در عرب این لقب به کسانی اطلاق میشد که مادرشان از نام خوبی برخوردار نبود. چنانکه اباعبدالله(ع) نیز در بخشی از سخنان خود به این نکته اشاره دارند که: ألا وأنَّ الدعی بن الدعی قدرکزبین اثنتین، بین السله والذله و هیهات منّا الذله؛ یعنی این ناپاک پسر ناپاک من را میان ذلت و شمشیر مخیر کرده است و هیهات که من ذلت را بپذیرم.
آنها کینههای گذشته را در دلهای سیاهشان نگاه داشته بودند. یزیدی که نه بدر دیده بود، نه احد و نه خندق و هفده سال بعد از این ماجراها بهدنیا آمده بود، کینههای آن روز را در دل نگاه داشته بود و وقتـی به سر اباعبدالله(ع) رسید برلبـان خشکیـده و تـرک خـوردهی زادهی خیرالنساء چوب خیزران زده این شعر معروف را خواند که:
لیت اشیاخی ببدرٍ شــــهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
واهلوا و استهلوا فرحا ثـــم قیل یـــایزیدَ لاتشل
کاش اجداد من که در بدر کشته شدند اینجا بودند و میگفتند: ای یزید دستت شل مباد، دست مریزاد.
اما فقط این نیست همهی کسانی که رنجیدگی خاطری از علی(ع) داشتند در شهر کوفه بر سرها سنگ میزدند و یا در شام زنی که آزردگـی خاطـری از قبـل داشـت بـر پشتبام ایستاده و زیورآلات بسیاری به خود آویزان کرده بود، گردنبند گران قیمت خود را به حامل سر امام حسین(ع) داد تا اجازه دهد خاکستری را که به دست دارد برسر پاک و مطهر آن عزیز بریزد.
اینها نبود، مگر کینههای منفجر شده. و هرگز مباد که دل ما شعلهور از کینه باشد.
دوستان حسین(ع)، دوستان فضایل و مکارم روحی هستند. با هر چه پاکی و تابناکی مأنوس و دوست و با هر چه رذیلت و زشتی و ناپاکی بیگانهاند. محّب حسین(ع)، محبت ارزشهایی است که اباعبدالله(ع) و یارانش را با آن ارزشها میشناسند.
دکترمحمدرضا سنگری _ مرکز پژوهش و نشر فرهنگ عاشورا