عنوان مقاله: حماسهی حسینی و ظهور حقیقت آدمی
مصطفی دلشاد تهرانی
گشت تیغ لامثالش گرم سیر از پی اثبات حقّ و نفی غیر(۱)
دو چهرهی کربلا و عاشورا
حماسهی خونین کربلا، عاشورا، دو چهره دارد:
۱- چهرهای که در ظرف زمان و مکان خاصی قرار می گیرد؛ چهرهای تاریخی و جغرافیایی؛ چهرهای ملکی.
۲-چهرهای که در ظرف زمان و مکان خاصی قرار نمی گیرد؛ چهرهای فرا تاریخی و جغرافیایی؛ چهرهای ملکوتی؛ منسلخ از زمان و مکان.(۲)
در وجه نخست، حماثهای شکوهمند در زمانی کوتاه و در محدودهی جغرافیایی یک منطقه روی میدهد. از اواخر رجب سال ۶۰هجری، تا صفر۶۱هجری(بنا به روایت مشهور)
ظرف زمانی این حادثه حدود هفت ماه است. از آن زمان که «ولید بن عتبه بن أبی سفیان» والی مدینه، از طرف یزید کسی به نزد امام حسین(ع) فرستاد و از امام برای یزید بیعت خواست و امام امتناع کرد تا سخنرانی نیمه تمام امام زین العابدین(ع) در شام؛ و سخنرانی حضرت زینب(س) در آنجا.(۳)
ظرف مکانی این حادثه شامل سه حوزه اسلامی آن است؛ حجاز، عراق و شام. از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق؛ به سوی کوفه و تغییر مسیر به سوی کربلا؛ سرزمین «کرب» و «بلا»(۴) و سیر کاروان اسیران حامل «مصیبت و پیام»(۵) تا شام.
در وجه دوم، حقیقت جاوید «کربلا و عاشورا» برای همهی زمانها و مکانها رخ می نماید. این شأن، به تمام انسانها مربوط میشود؛ باید جویش را بیابند و تکلیف خود را روشن کنند. اینکه «قبله»شان کدام است و در کدام «صف» می ایستند، به «اسفل سافلین» خود روی می نمایند یا به «حقیقت» خویش روی می نمایند. در این وجه است این سخن بلند:
«مثلی لایبایعِ لمثلهُ»(۶)؛ همچون منی با چون او (یزید) بیعت نمی کند.
«حسین بن علی (ع) وقتی سخن می گوید، نمی فرماید من با یزید بیعت نمی کنم، بلکه در نوع حوادث حساس چنین می گوید که مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند. یعنی این قضایا، قضایای شخصی نیست، بلکه تا تاریخ هست، این مبارزات هم هست. هر کسی که مثل من فکر میکند، با کسی که مثل یزید فکر می کند بیعت نمی کند.»(۷) این سخن که چون منی با چون یزیدی بیعت نمی کند، دعوت همهی مردمان است در همه زمانها و همه مکانها به رویارویی با ستم و ستمگران و عدم مداهنه و سازش با ایشان. این سخن فراتر از تاریخ و جغرافیا است.
در این وجه «کربلا و عاشورا» مکتبی سیّار است و حقیقتی فراتر از «زمین» و «زمان»:
«کل یوم ٍعاشوراوکلُّ أرضٍ عاشورا»(۸)
هر روز عاشوراست مگر هر روز قیام است؟
همه جا کربلا است، مگر همه جا از خون گلگون است؟
آری: «کربلا و عاشورا» یعنی ظهور جلوه های زیبای حقیقت آدمی در عالم خاکی. «کربلا و عاشورا» دعوت به این امرست. پیام ملکوتی «عاشورا» این است. همگان نیازمند «کربلا و عاشورا» هستند. نیازمند خروج از «ظلمات» به سوی «نور» حقیقت آدمی» به این می خواند. رسالت همه انبیاء و اولیاء الهی این بوده است. «کتاب» «دعوت» «مبارزه» برای همین است.
«کتابٌ أنزلناهُ إلیکَ لتُخرجَ الناسَ من الظّلماتِ إلی النّورِ بإِذن ربّهم إلی صراطِ العزیز الحمید»(۹)
(این) کتابی است که آن را به سوی تو فرو فرستادیم تا مردم را به خواست پروردگارشان از تاریکی ها (گمراهی ها) به روشنایی (هدایت) بیرون آری، به راه آن توانای بی همتا و ستوده.
همهی تلاش ها و ارسال رسل و انزال کتابها برای این است که این موجود خاکی از ظلمت ها خارج شود و به سوی نور، به سوی حقیقت خود روی کند.
«تمام انبیاء موضوع بحثشان، موضوع تربیتشان، موضوع علمشان، انسان است. آمده اند، انسان را تربیت کنند. آمده اند، این موجود طبیعی را از مرتبهی طبیعیت به مرتبهی عالی مافوق الطبیعه، مافوق الجبروت برسانند. تمام بحث انبیاء در انسان است. از اوّل، هر یک از انبیاء که مبعوث شدند، برای انسان و تربیت انسان مبعوث شدند. انبیا آمدند که ما را هشدار دهند، تربیت کنند؛ انبیا برای انسان و انسان سازی آمدند. کتب انبیا، کتب انسان سازی است، قرآن کتاب انسان است، موضوع علم انبیا انسان است، هر چه هست حرف با انسان است. انسان منشأ همهی خیرات است؛ و اگر انسان نشود، منشأ همهی ظلمات است. این موجود بر سر دو راهی است؛ یک راه، راه انسان و یک راه، راه منحرف از انسانیت است تا از چه حیوانی سر بیرون آورد.»(۱۰)
«کربلا و عاشورا» گشودن انسانیت است، دعوتی است به خروج از مرتبهی اسفل سافلین به سوی حقیقت اعلا علّیین. «کربلا و عاشورا» یعنی می توان این گونه خروج کرد و کربلایی شد و رو به حق نمود و عاشورایی زیست. «کربلا و عاشورا» دعوت پیوسته از ملک به ملکوت است. این شأن حقیقی «کربلا» و «عاشورا» است.
شأن کربلا و عاشورا و حقیقت آدمی
آدمی واجد شأنی است ملکوتی که شأن حقیقی اوست که فطرتش پیوسته به آن می خواند، و نمی توان بدان سوی رفت مگر با خروج از مرتبهی حیوانی.
در کدامین زمان و مکان آدم از این صیرورت بی نیاز است؟ این صیرورت، دغدغهی اصلی آدمی است. «کربلا و عاشورا» در این وجه افسانه نیست، داستان شدن انسانهاست؛ داستان روی کردن آدمی به حقیقتش است؛ عرصهی تبیین چهره های آدمی است؛ ساحت ظهور باطنهاست. چهره های گوناگون انسان به خوبی در این معرکه آشکار می شود. چهرهی انسان اسیر خود و دنیا، چهرهی انسان آزاد از خود و دنیا، چهرهی انسان واصل شده به حقیقت خود.
«کربلا» عرصهی مصاف دو گروه است:
یک سو آنان که فرشتگان درباره شان گفتند: «مَن یُفسد فیها و یسفکُ الدِّماءَ» (۱۱)؛ کسی که در زمین تباهی می کند و خون می ریزد.
و درست گفتند که آدمی در مرحلهی حیوانی موجودی تباهکار و خونریز است و خداوند نیز سخن آنان را نفی نکرد، بلکه به طور ضمنی آن را تأکید کرد و فرمود: «اِنّی اعلمُ مالا تعلَمونَ» (۱۲)؛ من چیزی را می دانم که شما نمی دانید.
نفرمود شما اشتباه می کنید ، این موجود تبهکار و خونریز نیست زیرا این موجود آن گاه که اسیر خود و خودخواهی هاست، همین است.
دیگر آن سو آنان که منصف به صفات و کمالات خداوند هستند و به مقصدی که آدمیان برای رسیدن به آن آفریده شده اند رسیدهاند؛ و آنان که برای رسیدن به این هدف از چاه خود و خودخواهی ها بیرون آمده اند و در راه کمال سیر می کنند.
«و من یخرج من بیتهِ مهاجراً الی اللهِ ورسولِهِ ثمَّ یُدرِکهُ الموتُ فقد وقعَ أجرهُ علی الله.»(۱۳)
و هر که از خانهی خویش هجرت کنان به سوی خدا و پیامبرش بیرون آید سپس مرگ او را دریابد، همانا اجرش با خدا باشد.
امام خمینی(ره) درباره این آیهی شریفه می فرماید:
«یک احتمالش این است که این هجرت، یک هجرت از خود به خدا باشد، بیت نفس خود انسان باشد. یک طایفه ای هستند که خارج شدند، هجرت کردند از این بیت ظلمانی، از این نفسانیت «مهاجراً الی الله و رسولهِ»؛ تا رسیدن به آن جایی که «یدرکهُ الموتُ». به مرتبه ای رسیده اند که دیگر از خود هیچ چیزی نیست، دیگر تنعمات مطرح نیست، فقط الله است. آنکه از بیت نفسانیش خروج پیدا کرد، حرکت کرد و مهاجرت کرد «اِلی الله واِلی رسول اللهِ» که آن هم «اِلی الله» است، «ثمّ یُدرکهُ الموتُ»؛ و پس از این هجرت به مرتبه ای رسیده اندکه «یدرکهُ الموتُ»؛ دیگر از خودش هیچ نیست، هرچه هست از اوست. این را مشاهده کرد در این هجرت، اجرش هم «علی الله» است. یک طایفه ای هستند که اینطورند که هجرتی کرده اند اما نرسیده اند به غایت هجرت که «یدرکهُ الموت» باشد. یک طایفه هم مثل ما هستند. اصلاً هیچ هجرتی در کار نیست. ما در همین ظلمتها هستیم. ما ها به دنیا و طبیعت بالاتر از او به انانیّت خود در این چاه محبوسیم. ما در بیت هستیم یعنی در بیت نفسانیت. روی این احتمال نمی بینیم الّا خودمان را. هر چه می خواهیم برای خودمان می خواهیم. خود است، غیر از خود هیچ نیست.»(۱۴)
«کربلا و عاشورا» عرصهی ظهور چهره های آدمی است. یک سو آن تبهکاران و خونریزان؛ و دیگر سو ، «خلیفۀخدا» و «هجرت کنندگان به سوی خدا و خلیفهی او»؛ آنان که مقصد قرارگرفتن آدمی بر روی زمین هستند.
«و اِذ قالَ ربکَ للملائِکهِ إنی جاعل فی الأرضِ خلیفه قالوا اتجعلُ فیها من یُفسدُ فیها و یسفکُ الدّماءَ و نحنُ نسبِّحُ بحمدکَ و نقدِّسُ لکَ. قالَ انّی اعلم ما لاتعلمونَ.»(۱۵) آن گاه که پروردگار تو به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفه قرار می دهم، گفتند: آیا کسی را در آن قرار می دهی که در آن تباهی کند و خون بریزد، و ما با ستایشت تو را منزه می داریم و برای تو تقدیس می کنیم. فرمود: من چیزی را می دانم که شما نمی دانید.
این آیه مقصدی را که انسان به خاطر آن پائین آمد و نیز حقیقت خلافت انسان در زمین و آثار و خواص آن را بیان می کند.(۱۶) این سخنی است دربارهی نوع آدمی ، فرا تاریخی و فرا جغرافیایی. این بحث درمورد نوع انسان است و شایستگی خلافت از نظر استعدادی نوع این موجود است و برتری انسان به سایر موجودات به همین جنب اوست و هرکس در این جنبه بهره بیشتری داشته باشد، درجهی بالاتری در میان نوع انسان خواهد داشت.(۱۷) «خلیفه» به معنای جانشین است و جانشین هرکس باید عین مستخلف باشد تا عنوان «خلیفه» با او صدق کند. (۱۸) «خلیفه» باید متصف به صفات مستخلف باشد و آثار و تجلیات مستخلف را در خود ظاهر سازد؛ باید آینه تمام نمای مستخلف باشد؛ باید بتوان آثار علم و کمالات و قدرت مستخلف را در او مشاهده کرد. و خداوند اعلام می دارد که می خواهد چنین موجودی را در زمین قرار دهد. موجودی که خلیفهی اوست، جلوهی تمام عیار اوست، آینهی اوست.
از نظر فعلیت برخی از افراد این نوع به مرتبهی «خلیفه الله» دست می یابند و نه همه- نه اینکه امکان آن برایشان نباشد ، بلکه آن را در خود محقق نمی سازند- و عده ای مظهر فعلی آن می شوند و هرکس استعداد تحقق آن را در خود بیشتر داشته باشد، مقامش بالاتر است و مرتبه اش عالیتر.(۱۹) در اینجا فرشتگان به مرتبه ای از مراتب انسان که مرتبهی حیوانیت اوست اشاره کردند و آن را مزاحم مرتبهی خلافت یافتند. زیرا مرتبهی خلافت همانگونه که از نام آن مشخص است، تمام نمی شود مگر آنکه خلیفه در تمام شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر نماینده و نمایشگر مستخلف باشد؛ و خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسما به اسماء حسنا و متصف به صفات علیا، اعم از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزّه از هر نقصی، و در فعلش منزّه از هر شر و فسادی است.
خدای سبحان در پاسخ فرشتگان، این امر را که آدمی در زمین تباهی می کند و خون می ریزد، نفی نکرد و نفرمود این موجود خونریزی نخواهد بود و تباهی نخواهد نمود بلکه مطلب دیگری را عنوان فرمود و آن اینکه در این میان امری هست که فرشتگان قابل به حمل آن نیستند، ولی این خلیفۀ زمینی، قادر به حمل و ایفای آن است. آری، انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش می دهد و اسراری را تحمل می کند که در وسع و طاقت فرشتگان نیست؛ و این امر آن قدر ارزنده و والاست که امر تباهی و خونریزی را جبران می کند.(۲۰) پس یک سو چهرۀ انسانی است ملکوتی، متصف به همۀ صفات و کمالات الهی، و آنان که در این جهت از خانه خویش خروج کردند و در دیگر سو چهره آدمیانی که در مرتبۀ حیوانی متوقف شده، پستی و درنده خویی را به نمایش گذاشته اند. «کربلا و عاشورا» عرصه ای است که در آن، این چهره ها به تمامی نمود می یابد.
مقصد آفرینش این است که آدمی از مرتبۀ ملکی خارج شود و به مرتبۀ حقیقی خود واصل گردد. مظهر همۀ اسماء و صفات الهی شود. «معلم به همۀ اسماء» شود، «خلیفه الله» گردد؛ همانگونه که خداوند در اثبات شایستگی خلیفه زمینی به فرشتگان فرمود:
«و علّمَ آدمَ الأسماءَ کلّها.»(۲۱) و خداوند همۀ اسماء را به آدم تعلیم کرد.
همۀ فضایل و شایستگیها و برتریهای انسان درعلم به اسماءاست زیرا خداوند در پاسخ به فرشتگان و اثبات این که چرا خداوند این موجود را خلیفۀ خویش قرار می دهد فرمود: «و علّم آدمَ الأسماءَ کلّها». پس این بیان تعلیم سخن پیشین است که: «انّی جاعلٌ فی الأرض خلیفهَ».
چرا انسان-در مرتبۀ حقیقت خود-خلیفۀ خداست و چرا فرشتگان با همۀ مقام تقدیس و تسبیح خود به آن مقام دست نیافتند؟ این راز در «علم به تمامی اسماء است.» این علم در حقیقت نحوه ای و مرتبه ای از وجود است و اینکه فرمود خداوند تمامی اسماء را به آدم تعلیم کرد، یعنی او را آن سان آفرید که واجد تمامی اسماء باشد، مظهر ذات خداوندی به جمیع کمالات باشد، زیرا در آن مرتبه بحث از الفاظ و اسامی و علم لغات آنگونه که ما می شناسیم نبود.(۲۲) بلکه ظهورات الهی و تجلیات کمالات او بودند و واجدیت و مظهریت این اسماء مورد نظر بود و همۀ شایستگی و شرافت انسان به سبب وجودش است که به گونه ای آفریده شده است که می تواند مظهر تمامی اسماء و صفات الهی باشد.(۲۳) در تبیین این امر امام خمینی(ره)-بنا بر مشرب حکمای اُنسی-نکته ها فرموده اندکه بدان اشاره می شود.
«ذات اقدس الهی هیچ گاه بر موجودی ظاهر نمی شود مگر در حجاب اسمی از اسماء و صفاتش؛ زیرا غیب هویت و ذات احدیت برای هیچ کس جز در حجاب تعیین اسمی ظهور نمی کند و در هیچ عالمی بجز در نقاب تجلی صفتی ظاهر نمی شود.»(۲۴)
کنه ذات بدون حجاب اسماء و صفات بر احدی آشکار نمی شود، به بیان عارف شیرازی:
عنقا شکارکس نشود دام باز چین کانجا همیشه باد به دست است دام را(۲۵)
دست انسان از آن مرتبۀ ذات کوتاه است و آن مرتبۀ ذات را کسی نمی شناسد غیر از خود ذات مقدس(۲۶)
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت در عشق به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا(۲۷)
آن چیزی که بشر می تواند به آن دسترسی پیدا کند اسماءالله است.(۲۸) و همۀ موجودات در همۀ مراتب وجود، مظاهر اسماء و وجود الهی هستند و هیچ چیز از مظهریت اسماء الهی خارج نیست. سلسۀ وجود و مراتب آن و دایره شهود و مدارج و درجات آن، همه اسماء الهی می باشند، زیرا اسم به معنای علامت است و هر چه که از حضرت غیب، قدم به عالم وجود گذاشته علامتی است از برای خلاق خود و مظهری است از مظاهر پروردگارش.(۲۹) همۀ عالم اسم الله است، تمام عالم، چون اسم نشانه است، همۀ موجوداتی که در عالم هستند اینها نشانه هایی از ذات مقدس حق تعالی هستند.(۳۰)
در تعریف اسم گفته اند: اسم عبارت است از ذات با صفات معینی از صفاتش و تجلّی مخصوص از تجلیاتش؛ اسم یعنی ذات در حال اتصاف به صفتی از صفات. یعنی وقتی ذات به همراه صفتی از صفات در نظر گرفته شود، اسم حاصل می شود، مثلاً «الرحمن» عبارت است از ذاتی که با رحمت منبسط تجلّی کرده باشد، و «رحیم» عبارت است از ذاتی که با رحمتی که بسط کمال است تجلّی پیدا کند.(۳۱) ذات به همراه «صفت» علم می شود اسم «عالم» و با صفت قدرت می شود اسم «قادر» و…
اسماءالهی از نظر محیط و محاط بودن و وسعت و تنگی خود، با یکدیگر متفاوتند و بعضی فوق بعضی و بعضی شامل بعضی دیگرند. محیطی بودن و محاط شدن و رئیسی بودن و مرئوس شدن در میان اسماء الهیه برقرار است. چه بسا که اسمی از اسماء الهی به اسماء جمال احاطه دارد مانند «الرحمن» و چه بسا که اسمی از اسماء الهی به اسماء جلال محیط است مانند: «المالک» و «القهّار».(۳۲)
همان گونه که اسماء الهی از نظر محیط بودن و محاط بودن و مراتب مختلفند، این حقبقت دربارۀ موجودات که مظاهر اسماء هستند نیز واقع است و حیطۀ وجودی و مرتبۀ هر موجودی به اسمی بستگی دارد که آن موجود مظهر آن اسم است در میان اسامی خداوند، اسم «الله» جامع همۀ اسمهای دیگراست. «الله» یک جلوۀ جامع است، یک جلوه ای از حق تعالی است که جامع همۀ جلوه هاست.(۳۳) و از همین رو آن را برای ذات پروردگار علم می گیرند و می گویند اسم«الله» به جای عَلَم است برای ذات مستجمع جمع کمالات و یا آن را اسم جامع گویند که شامل همۀ اسماء دیگر است. پس در حقیقت سایر اسماء الهی تفصیلی از اسم «الله» است و اسم «الله: اعظم اسماء الله است.(۳۴) از آن رو که هر اسمی مظهری دارد اسم «الله» نیز مظهری دارد؛ مظهر اسم «الله» انسان است و همان طور که اسم «الله» جامع همۀ کمالات اسماء است، حقیقت انسان نیز جامع همۀ کمالات تمام موجودات و مخلوقات است. و چون آدم مظهر اسم الله اعظم بود لیاقت خلافت الله را در همۀ عوالم به دست آورد.(۳۵) انسان از چنین حقیقتی برخوردار است و همۀ تلاشها برای آن بوده است که این حقیقت ظهور یابد و انسان از «اسفل سافلین» خود به «احسن تقویم» خود سیر کند:
«لقد خَلَقنا الانسانَ فی أحسنَ تقویمٍ ثمّ رددناهُ أََسفلَ سافلینَ.»(۳۶)
ما انسان را در بهترین هیأت و صورت وجودی آفریدیم، بعد او را به مراتب پایین و اسفل سافلین نازل کردیم.
آدمی قوس نزولی را طی کرده و باید قوس صعودی را طی کند، و این مسیر جز با «هجرت» و «جهاد» میسر نیست. رسالت همۀ انبیا و اولیای الهی خروج انسان از بتخانۀ خودش و سیر دادن او از «خانۀ طبیعت» او به «خانۀ حقیقت» اوست. امام خمینی(ره) در این باره می فرماید:
«تمام انبیا که مبعوث شده اند، تمام کتب آسمانی که نازل شده اند، برای این است که این انسان را از این بتخانه بیرونش بیاورند و این بت را بشکنند و خداپرست شوند. همۀ انبیا آمدند برای اینکه این عالم را الهیش کنند بعد از اینکه یک عالم شیطانی است، یک عالمی است که حکومت، حکومت شیطان است در ما آن که حکمفرماست، شیطان است، ما تابع شیطان هستیم؛ هوای نفس از جلوه های شیطان است و حکومت در ما، حکومت شیطان است. هر عملی هم که می کنیم عمل شیطانی است و هر کاری بکنیم، مادامی که آن شیطان بزرگ که نفس است، نفس امّاره است، مادامی که او هست، هرکاری که انجام می دهیم، با یک انانیّت انجام می دهیم، روی انانیّت که انجام دادیم تبع شیطانیم. سلطنت شیطان الان بر ما مستولی است. آن وقت که «هجرت» کنیم به تعلیم انبیا، به تعلیم اولیا، «هجرت» کنیم از این منزل، و پشت کنیم به این انانییت، از این چاه داریم می رویم آن طرف…کسی که می خواهد کمال پیدا کند باید این «هجرت» را بنماید. کسی که می خواهد از انانیّت بیرون برود باید با «مجاهدت»، این «هجرت» را بکند؛ «مجاهدت» کند و این «هجرت» را بکند.(۳۷)
پاورقی
۱٫عمّان سامانی(ت،ش)،گنجینه اسرار،کتابفروشی محمودی،۱۳۶۹ش.ص ۶۳٫
۲٫ر.ک:عبدالله جوادی آملی،عرفان وحماسه،چاپ اول،مرکزنشرفرهنگی رجاء،۱۳۷۲ش،ص۴۷٫
۳٫ر.ک:ابوجعفرمحمدبن جریرطبری(ت۳۱۰ق)،تاریخ الرّسل والملوک(تاریخ الطبری)،تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، التبعه الرابعه، دارالمعارف، القاهره، ۱۹۷۹م،ج ۵،صص۳۳۸-۴۶۴؛ابومحمداحمدبن أعتم الکوفی(ت۳۱۴ق)، الفتوح،دارالندوهالجدیده،بیروت،جلد۵،صص۱۰-۲۴۹؛ محمدبن النعمان البغدادی الملقّب بالشیخ المفید(ت۴۱۳ق)،الارشادفی معرفهحجج الله علی العباد،صحّحه واخرجه السیدکاظم الموسوی المیاموی،دارالکتاب الاسلامیه،طهران،۱۳۷۷ق،صص ۱۸۲-۲۳۰؛ ابوالمؤیدالموفق بن احمداخطب خوارزم(ت۵۶۸ق)،مقتل الحسین،تحقیق وتعلیق محمدالسماوی،مکتبهالمفید،قم،جلد۱،صص۱۸۰-۲۵۴،ج۲،صص۴-۷۱؛رضی الدین ابوالقاسم محمدبن موسی بن محمدبن جعفربن طاووس(ت۶۶۴(،اللهوف علی قتل الطفوف(آهی سوزان برمزارشهیدان)،ترجمۀسیداحمدفهری،انتشارات جهان،تهران،صص۲۱-۱۸۶؛الشیخ عبّاسی القمیّ(ت۱۳۵۹ق)،نفس المهموم فی مصیبه سیّدناالحسین المظلوم،تحقیق رضااستادی، مکتبه بصیرتی، قم، ۱۴۰۵ق،صص۶۴-۴۵۱؛عبالرزاق الموسوی المقرّم(ت۱۳۹۱ق)،مقتل الحسین،الطبعهالخامسه،مکتبهبصیرتی،قم،۱۳۹۴ق،صص۱۳۶-۴۵۵٫
۴٫دراحادیثی چندازقول پیامبراکرم(ص)،امیرالمؤمنین(ع)،حضرت حسین(ع)وحضرت رضا(ع)،«کربلا»سرزمین «کرب»و«بلا»یعنی سرزمین اندوه ومصیبت نامگذاری شده است.ر.ک:محمدبن سعد(ت۲۳۰ق)ترجمه الامام الحسین ومقتله،تحقیق السید عبدالعزیز الطباطبایی، الطبعه الاولی، مرسّسه آل البیت علیهم السلام
لاحیاءالتراث،۱۴۱۵ق،صص۴۹-۶۸؛ابوالقاسم سلیمان بن امدالطبرانی (ت۳۶۰ق)، مقتل الحسین بن علی بن أبی طالب،حقّقه وعلّق علیه محمد شجاع ضیف الله،الکویت،۱۴۱۲ق،ص ۴۳؛شمس الدین ابوالمظفریوسف بن فرغلی المعروف بسبط بن الجوزی(ت۶۵۴ق)،تذکرهالخواس،مؤسسه اهل البیت، بیروت،۱۴۰۱ق.ص۲۵۵ نفس المهموم،صص۲۰۵-۲۰۶؛ محمد باقر المجلسی(ت۱۱۱۰ق)،بحارالانوارالجامعهلعلوم اأئمهالأطهار، الطبعه، الثالثه، داراحیاءالتراث العربی،بیروت۱۴۰۳ق،ج۲۸،صص۳۹-۴۰؛ ج۳۳، ص۴۲۰؛ ج۳۶، ص۲۵۳؛ ج۴۱، ص۳۳۹؛ ج۴۴، صص۲۵۳- ۲۵۴،۲۶۸،۲۳۴،۳۱۵،۳۲۸،۳۸۳٫
۵٫ر.ک:محسن رشید،شمع وجود،چاپ اول،مؤسسه نشروتحقیقات ذکر،۱۳۶۷ش،ص۱۰٫
۶٫فتوح ابن أثم،ج۵،ص۱۸؛اللهوف،ص۲۳(«بمثله»آمده است)؛ بحارالانوار، ج۴۴،ص۲۲۵ریا؛(«به مثله»آمده است)
۷٫عرفان وحماسه،ص۷۱٫
۸٫شعاری مشهوردرباره واقعه کربلاوعاشوراوجاری بودن آن درپهنۀزمین وزمان.
۹٫قرآن،ترجمه وتوصیف سیدجلال الدین مجتبوی،چاپ اول ،انتشارات حکمت،۱۳۷۱ش،ابراهیم/۱٫
۱۰٫امام روح الله خمینی(ت۱۳۶۸ش)،تفسیرامام خمینی،حزب جمهوری اسلامی،صص۱۰۱-۱۰۳٫
۱۱٫قرآن،بقره/۳۰٫
۱۲٫همان.
۱۳٫قرآن،نساء/۱۰۰٫
۱۴٫امام روح الله خمینی،تفسیرسوره حمد،انتشارات پیام آزادی،صص۴۷-۴۸٫
۱۵٫قرآن،بقره/۳۰٫
۱۶٫سیدمحمدحسین طباطبایی،(ت۱۳۶۰ش)المیزان فی تفسیرالقرآن، دارالکتاب الاسلامی، قم۱۳۹۳ق،ج۱،ص۱۴٫
۱۷٫السیدحیدرالاملی(ت۷۸۲ق)، نصّ النصوص فی شرح فصوص الحکم(المقدمات)، یانصحیحات ومقدمهوفهرستها:هانری کورین وعثمان یحیی ، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه ، تهران،۱۳۵۳ش، ص۴۹٫
۱۸٫همان،صص۴۸-۴۹٫
۱۹٫ر.ک:همان،صص۴۹-۵۰٫
۲۰٫تفسیرالمیزان، ج۱، صص۱۱۵-۱۱۶٫
۲۱٫قرآن، بقره/۳۱٫
۲۲٫ر.ک:تفسیرالمیزان،ج۱،صص۱۱۶-۱۱۷٫
۲۳٫ر.ک:نصّ النصوص، صص۴۸-۴۹٫
۲۴٫امام روح الله خمینی، شرح دعای سحر ،ترجمه سیداحمدفهری ،نهضت زنان مسلمان ، ۱۳۵۹ش ، صص۱۳۹-۱۴۰٫
۲۵٫حافظ شیرازی، شمس الدین محمد(ت۷۹۲ق)دیوان اشعار، به اهتمام النجوی شیرازی، انتشارات محمدعلی علمی،۱۳۴۶ ش، ص۸٫
۲۶٫تفسیرسورۀ حمد، ص۲۰٫
۲۷٫جلال الدین محمدبلخی(مولوی)(ت۶۷۲ق)کلیات دیوان شمس تبریزی، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر، تصحیص وحواشی م .درویش، سازمان انتشارات جاویدان،۱۳۴۶ ، ص۳۱٫
۲۸٫تفسیرسوره حمد، ص۲۰؛ ونیزر.ک:شرح دعای سحر، ص۱۴۰، مصباح الهدایهالی الخلافهوالولایه، مقدمه سیدجلال الدین آشتیانی، چاپ اول مؤسسه تنظیم ونشرآثارامام خمینی، ۱۳۷۲ش، صص۱۳،۲۸-۳۰٫
۲۹٫شرح دعای سحر، ص۱۴۴٫
۳۰٫تفسیرسوره حمد، ص۲۱٫
۳۱٫شرح دعای سحر، ص۱۴۲٫
۳۲٫مصباح الهدایه، ص۸۱٫
۳۳٫تفسیرسوره حمد، ص۲۸٫
۳۴٫عبدالرزاق لاهیجی،(ت۱۰۷۲ق)،گوهرمراد، چاپ سنگی، طهران،۱۳۰۱ق، ص۹۲٫
۳۵٫شرح دعای سحر، صص۱۴۳-۱۴۴٫
۳۶٫ر.ک:همان صص۱۰۲-۱۰۳٫
۳۷٫تفسیرسوره حمد، ُصص۵۱-۵۲٫