عنوان مقاله: اصول تحلیل حادثه بزرگ امامحسین(ع) (بخش سوم)
نویسنده: محمدتقی جعفری
۲۵- خبر دربارهی مترفبناجذم از بنیبویه که در کنار دجله به دست پسر عمویش کشته خواهد شد و او اشاره به عزّالدّولهابوالحسین است و معزّالدّوله به جهت …..دست بریده بود….. اما اینکه فرموده است خلفا را خلع خواهند کرد، زیرا معزّالدّوله، المستکفی بالله را برکنار و به جایش مطیع الله را نصب کرد و بهاءالدّولهابونصربنعضدالدّولهالطّالع را خلع و القادر را به جای او نشاند و مدت ملک آنان همان مقدار بود که امام علی(ع) خبر داده بود.
۲۶- خبری که به عبداللهبنعباس دربارهی انتقال امر زمامداری به فرزندانش داده بود. «هنگامی که علیبنعبدالله متولد شد، پدرش او را نزد علی(ع) برد، آن حضرت مقداری از آب دهانش را در دهان فرزند عبدالله وارد کرد و با خرمایی که جویده بود، زیر چانهی او را بست و به عبدالله برگرداند و فرمود: «ای پدر ملوک، بگیر این را. » روایت صحیحه بدینترتیب بود که نقل کردیم. این روایت را ابوعباسالمبرّد در کتاب الکامل آورده است و آن روایتی که عدد فرزندان عبداللهبنعباس را متذکر شده است، صحیح نیست و چه فراوان است خبرهای غیبی مانند قضایائی که گفتیم از امیرالمؤمنین(ع) که اگر بخواهیم همهی آنها را یادآوری کنیم صفحات فراوانی را باید برای این کار اختصاص بدهیم و کتب سیر به طور مشروح آنها را در بردارد.» (شرح نهج البلاغه – ابنابیالحدید، ج ۷ از ص ۴۷ تا ص۵۰)
۲۷- اخبار مربوط به موقعیت و حوادثی که در انتظار امیرالمؤمنین(ع) بوده است.
۲۸- اخبار مربوط به آیندهی کوفه و اینکه حوادث بسیار تندی در کوفه بروز خواهد کرد.
۲۹- اخبار مربوط به مروانبنحکم و فرزندانش که امت اسلامی روز خونینی از آنها خواهد دید.
۳۰- اخبار مربوط به بنیامیه، مدت کوتاهی از دنیا بهرهمند میشوند و سپس همهی آنچه را که به دست آوردهاند از دست میدهند.
۳۱- خبر مردی گمراه در شام که عربده خواهد کشید و پرچمهایش را در حومههای کوفه نصب خواهد کرد.
۳۲- خبر مغول و اینکه تاخت و تازها و خونریزیها به پا خواهد انداخت.
اخبار شهادت امامحسین(ع)، از پیامبراکرم(ص) و امیرالمؤمنین در کتب شیعه و سنی مجموعاً فوق تواتر است. کثرت ناقلان این اخبار در حدی است که اگر برای کسی یقینآور نباشد، آن شخص از هیچ خبر متواتر نمیتواند یقین حاصل کند. به عنوان نمونه:
کامل الزیاره – احقاق الحق – ملحقاتاحقاقالحق – امالیشیخطوسی به نقل از تاریخالخمیس- بحارالانوار – ینابیعالموده – مودهالقربی – المعجمالکبیرطبرانی – ابنحجرعسقلانی در تهذیبالتهذیب- الفصولالمهمه – ابنصباغمالکی جلد ۱ و ۲ – مقتلخوارزمی – مقتلعوالم – خصائصکبریسیوطی- کفایهالطالبگنجی – شافعی – مجمعالزوائدهیثمی – کنزالعمالمولیعلیهندی – ارشادمفید – البدایهالنهایهابنکثیر – مسند احمدبنحنبل جلد۱ – تاریخاعثمکوفی- قاموسالرجال جلد۱ – لهوفسیدابنطاووس – کشفالتعمید جلد۲ – وفاءالوفاء باخبار دارالمصطفی طبقاتابنسعد – صواعقابنحجر – ذخائرالعقبی – تذکرهالخواص – اسدالغابه – نورالابصار – الاخبارالطوال دینوری – حیاتالحیوان جلد۱ – السیرتالنبویه جلد۳ – شرح نهجالبلاغه ابنالحدید جلد۲٫
در این نظریه دو سؤال وجود دارد:
سؤال یکم: آیا با علم به کشته شدن در یک حادثه، تصمیم و اقدام برای ورود به آن حادثه مشروع است؟ کسانی که فرق میان اشخاص و حوادث نمیگذارند، و برای آنان مرگ و کشته شدن معمولی و شهادت در راه دفاع از جانها و ارزشهای ضروری حیات مادی و معنوی یکی است میگویند: بدین جهت که زندگی مطلوب مطلق در عرصهی هستی است و هیچ مطلوبی از نظر اهمیت به درجهی زندگی نمیرسد لذا با وجود علم به کشته شدن در یک حادثه، از دیدگاه عقل و شرع ممنوع است. حتی با توجه به اهمیت فوقالعادهی حیات گفته میشود: اقدام به یک عمل با احتمال خطر مرگ، نیز نامشروع است، چه رسد با یقین به مرگ. پاسخ این سؤال با شناخت صحیح معنای زندگی در این قضیه که «زندگی مطلوب مطلق در عرصهی هستی است» روشن میگردد.
معنای زندگی مطلوب مطلق در عرصهی هستی است، چیست؟
اگر منظور از «زندگی» خوردن و آشامیدن و اشباع غرایز طبیعی محض بوده باشد، تردیدی نیست در اینکه برای کسانی که حقیقت زندگی را با توجه به عظمتها و امتیازات معنوی و کمالات روحانی که بهترین دلیل برای جاودانگی حیات میباشند، در نظر میگیرند، نه تنها آن زندگی طبیعی حیوانی، مطلوب مطلق نیست، بلکه با آن همه ناگواریها و محرومیتها و محدودیتها که این زندگی را در خود غوطهور ساختهاست، تلخ و ادامهی آن، مستند به یک نوع اضطراری است که ناشی از استحکام بنیاد زندگی است، نه اینکه این پدیده ذاتاً و به طور مطلق، مطلوب است. آن همه خودکشیها و آرزوی مرگ در هنگام هجوم ناملایمات غیرقابل تحمل که در طول تاریخ در همهی اقوام و ملل به فراوانی دیده میشود، یکی از روشنترین دلایل عدم مطلوبیت مطلق زندگی طبیعی حیوانی است.
و اگر منظور از زندگی در همان قضیهی مزبور، همان «حیات معقول» (حیات طیبه) (حیات مستند به دلیل و برهان یعنی بینه) (حیاتی که از آن خدا و برای خدا در جریان آن قرار میگیرد) (۱۶) بوده باشد، نه تنها آن زندگی طبیعی حیوانی، مطلوب مطلق نیست، بلکه مزاحم «حیات معقول» است که شایستگی وصول به جاذبیت شعاع ربوبی را دارد. البته برای کسی که از «حیات مطلوب» و حیات مستند به خدا اطلاعی ندارد و یا با داشتن اطلاع به جهت سستعنصری و پیروی از خواستههای حیوانی از آن زندگی اعلای انسانی خود را محروم ساختهاست، همان زندگی طبیعی حیوانی را بالاترین آرمان تلقی میکند و همهی تواناییهای خود را در ادامهی آن زندگی به کار میبندد. خلاصه، برای کسی که زندگی به معنای «حیات معقول» که از حکمت و عظمت الهی خداوندی سرچشمه گرفته و تا پیشگاه خداوندی کشیده میشود، زندگی طبیعی محض یک وسیلهی مناسب برای وصول به آن «حیات معقول» است که شخص آگاه در راه به دست آوردن آن حاضر است صدها بار از آن زندگی طبیعی محض دست بردارد. این احساس با عظمت را در شب عاشورا در یاران باوفا و فداکار و آگاه حسین(ع) همگان نقل کردهاند و در این مقاله در مباحث آینده خواهیم دید. اگر کسی به خود اجازه بدهد که عظمت فداکاری و کشته شدن در راه جهاد و دفاع از جانها و حیثیت و شرافت آزادی معقول و دفاع از ارزشهای والای انسانی را مورد تردید قرار بدهد، ما هیچ گونه سخنی برای گفتن به این سفسطهبافان خودکامه نداریم. روی سخن ما با کسانی است که برای حیات بشری، فوق خوردن و خوابیدن و اشباع شهوات و فوق حرکت بر مبنای «من هدف و دیگران وسیله» معنای والا معتقدند. و بدیهی است که دفاع و جهاد، یعنی حرکت در مرز زندگی و مرگ. شما اگر سخنان پیشتازان قافلهی انسانیت و رشدیافتگان بشری را مورد مطالعه و تحقیق قرار بدهید، خواهید دید که این کمالیافتگان، مرگ را بر زندگی ذلت بار و محدود غوطهور در جنب و جوش حیوانی، چنان ترجیح میدهند که حیات را بر مرگ، زیرا زندگی پست از نظر آنان بدتر از مرگ است. از جمله سخنان امام حسین(ع) دربارهی ذی حسم به کوفه چنین است: «فانی لا اری الموت الا سعاده و لا الحیاه مع ظالمین الّا برماً» (نفس المهموم ص ۱۱۶) (من نمیبینم مرگ را مگر سعادت و نمیبینم زندگی با ستمکاران را مگر دلتنگی و اضطراب و ملامت.)
فرهنگ ادبی اقوام و ملل دنیا، به طور فراوان، این حقیقت را گوشزد کردهاند:
مرگ سرخ به از زندگی ننگین است.
حقیقت این است که مشاهده یک حقیقت اعلا در زندگی است که این زندگی را قابل تحمل و تفسیر و توجیه مینماید:
ما را به میزبانی صیاد الفتیست ور نه به نیم ناله قفس میتوان شکست
همه میدانیم که:
روزگار و چرخ و انجم سر و سربازیست ورنه این روز دراز دهر را فرداستی
بنابراین، تنها اعتقاد به ابدیت و عالیهی وجود است که بازی بودن چرخ روزگار و انجم را منتفی میسازد.(۱۷) و با این دریافت صحیح و منطقی است که انسانهای شریف و با فضیلت و آگاه پاسخ برای سؤالات شش گانه(من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ با کیستم؟ برای چه آمدهام؟ به کجا میروم؟) را آماده نموده و از «حیات معقول» برخوردار میشوند.
سؤال دوم:
علم به کشته شدن در یک حادثه، چگونه میتواند با اندیشه و فعالیتهای مربوط به زندگی و رسیدن به هدف در آن حادثه، سازگار باشد؟ یعنی کسی که میداند در آن حادثه کشته خواهد شد، چگونه میتواند با اندیشه با هدفگیری و وصول به هدف از آن حادثه، فعالیت نماید و بیندیشد، حال فرض این است که حضرت امام حسین(ع) میدانست که در واقعهی کربلا شهید خواهد گشت، با این فرض چگونه با قصد وصول به این هدف که اقامهی حکومت عادله در جامعهی اسلامی بود، از جایگاه سکونت خود که مدینه بود حرکت کرد و با کمال دقت به انتخاب وسایل و توجه به نامههای دعوتی که از کوفه برای او رسیده بود و فرستادن حضرت مسلم بن عقیل پیش از خود برای آماده کردن زمینه و تنظیم دقیق امور نظامی با سپاه ۷۲ نفری در روز عاشوراء و غیر ذالک، پرداخته است؟
برای حل این مسئله، باید یک بررسی اجمالی دربارهی درک انسانها در ارتباط با زندگی و مرگ داشته باشیم:
ما در این مبحث، مطالبی را مطرح میکنیم که ممکن است در حل مسئلهی علم امام به شهادت خود مفید باشد.
انسانها در درک زندگی و مرگ و حقیقت آن دو بسیار متفاوتند.
قطعی است که بشر از دوران کودکی تا مدتی، در زندگی محض حرکت میکند، بدون آن که بداند زندگی یعنی چه؟ طبیعی است که او در این دوران هم دریافتی در مورد مرگ نداشته باشد، مانند ماهی که در دریا زندگی میکند و نمیداند که اگر از دریا بیرون بیفتد، حال آن چه میشود. تدریجاً با پیشرفت سالیان عمر و با دیدن و شنیدن اینکه فلان کس مرد و این یکی میمیرد، پدیدهی مرگ با نوعی ابهام برای او مطرح میگردد.
افراد مردم پس از درک مرگ که به دنبال زندگی فرا میرسد، وضع ذهنی گوناگونی دربارهی زندگی و مرگ پیدا میکنند. از آن جمله:
۱- برخی از مردم به جهت شدت غوطهور شدن در مختصات زندگی طبیعی محض به همان وضع زندگی دوران کودکی ادامه میدهند و هیچگونه اندیشهی خاصی در مورد مرگ و تفسیر زندگی با پایان یافتن آن به وسیلهی مرگ به خود راه نمیدهند. گاهی شدت فرو رفتن در امواج زندگی به درجهای میرسد که حتی با علم به اینکه زندگی او نیز مانند دیگران پایانی دارد، مانع توجه به انقراض زندگی و ساحل آن میگردد. بدیهی است که اینان با انواعی از تلقینات، خود را از به یادآوردن مرگ و اندیشه در عالم پس از آن، غافل میسازند. ممکن است نوع تلقین به قدری احمقانه باشد که نتواند پذیرش آن را به دیگران ابراز نماید. چنین گمان کند که «زندگی من نابود نمیگردد!» و به اصطلاح معمولی: «مرگ برای دیگران است!»
۲- گاهی بیاعتنایی به مرگ به آن درجه از شدت غوطهور شدن در زندگی طبیعی محض نمیرسد، ولی پدیدهی مرگ به جهت شیرینی زندگی و لذایذ آن، از دیدگاه انسان ناپدید میگردد، گویی یقین به مرگ ندارد! در یکی از سخنان امیرالمؤمنین این مضمون آمده است که «یقین به مرگ برای بعضی مردم مانند شک است» زیرا غالباً از افق ذهن آنان به دور است.
۳- دستهای از مردم یقین به مرگ دارند، ولی تردید و ابهامی که در عالم پس از مرگ دارند، نمیتوانند زندگی را به طوری تنظیم و توجیه نمایند که مرگ و پس از مرگ، یک روشنایی نتیجه بخش به زندگی آنان بیندازد.
این سه گروه در زندگی ابهام انگیز با یکدیگر مشترکند. اینان غالباً در حال حاضر زندگی میکنند، نه با گذشته کاری دارند و نه با آینده، مگر در آن حدود که به حال حاضر آنان مربوط باشد، یعنی رشتهی عمر آنان مانند حلقههای گسیخته از هم، ولی یکی پس از دیگری میگذرند، لذا حقیقتی به نام زندگی قابل تفسیر و توجیه در مجموع عالم هستی که مرگ مانند جزء مکمل زندگی در آن است، برای این سه گروه مطرح نیست. با این حال، مرگ برای این سه گروه اگر توجهی به آن داشته باشند به جهت عوامل مختلف غم انگیز و نگران کننده میباشد. عوامل این اندوه و نگرانی را ابن سینا در رسالهای خاص (رساله فی دفع الغم من الموت) (رسالهای در دفع اندوه از مرگ) بررسی نمودهاست؛ مراجعه شود.
گروههای دیگر نیز با نظر به اختلاف درک آنان دربارهی «زندگی و مرگ» وجود دارند که در این مبحث نیازی به بیان مشروح آن نیست. و با توجه به وجوه اشتراک همهی آنان در نقص معرفتی که دربارهی زندگی دارند همهی آنان مشمول «یعلَمون ظاهراً من الحیاه الدّنیا و هم عن الآخره هم غافلون»(18) (آنان نمودی از زندگی دنیوی را میدانند و آنان از آخرت (زندگی اخروی) غافلند» میباشند و متأسفانه مسائلی را هم بر مبنای همین آگاهی ناقص مطرح میکنند و آنها را علوم انسانی مینامند!