خانه / سخنرانی / متن سخنرانی / سخنرانی عاشورایی محسن قرائتی

سخنرانی عاشورایی محسن قرائتی

سخنرانی عاشورایی حجه الاسلام والمسلمین محسن قرائتی

گفته شد در سال شصتم هجری یعنی پنجاه سال بعد از فوت پیامبر(ص) وقتی یزید به حکومت رسید، به همه‌ی استانداران، به‌ویژه استاندار مدینه دو نامه نوشت یک نامه‌ی عمومی و یک نامه برای بیعت؛ هر استانداری که نامه را می‌دید با استاندار قبلی مشورت می‌کرد و هر دو متحد می‌شدند.
استانداران با هم مشورت کردند که تا مردم مدینه از مرگ معاویه باخبر نشده‌اند و یزید روی کار نیامده، شبانه امام حسین(ع) را دعوت کنند و از او بیعت بگیرند.
امام حسین(ع) در مسجد پیغمبر بود که از طرف استاندار به دنبالش آمدند؛ و امام هم با سی نفر که مخفیانه مسلح بودند به خانه‌ی استاندار رفت و به آن‌ها گفت: معاویه مرده و یزید به حکومت رسیده است و می‌خواهند برای او بیعت بگیرند، اما من بیعت نمی‌کنم، شما دور خانه باشید، اگر صدای یزید بلند شد و احساس خطر کردید به داخل خانه بیایید و جلوی فشار استاندار را بگیرید.
آن شب نتوانستند از امام حسین بیعت بگیرند و امام بعد از آنجا بر سر قبر پیامبر رفت و شکایت کرد. شب بعد استاندار قدیمی امام را دید و گفت شب قبل که بیعت نکردی، اما اگر بیعت می‌کردی به اسلام راستین می‌رسیدی، «خیر لکم فی دینک و الدنیا؛ دین و مسجد و دنیا و آخرتت تأمین است».
امام حسین(ع) وقتی دید استاندار مدینه توطئه می‌کند تا از او بیعت بگیرد، تصمیم گرفت از مدینه خارج شود. یک سری آدم‌های رفاه‌طلب به امام می‌گفتند: ای حسین بیرون نرو، بیعت کن که زندگیت تأمین می‌شود و یک عده‌ی دیگر آدم‌های عاطفی مثل زنان می‌گفتند: آقا نرو، آنها بی‌رحمند و شما را می‌کشند و یک عده دیگر که ضلع سوم این مثلث بودند سیاست مدارانه می‌گفتند نرو!
محمد حنفیه، برادر امام حسین(ع)، یکی از آن سیاست مداران بود که گفت افرادی را به منطقه‌ها بفرست و افکار آنها را سنجش کن، اگر مردم با تو بودند قیام کن وگرنه خود را به کشتن نده؛ و اگر می خواهی از بلاها دور باشی منطقه‌ی مکه را قبول کن. امام حسین (ع) در جواب فرمود: ای برادر، اگر هیچ چاره‌ای هم نداشته باشم، من اهل بیعت نیستم. نظیر این جمله را رهبر انقلاب وقتی می‌خواست به کویت برود و راهش ندادند و بعد به پاریس رفت، فرمود که اگر هیچ کشوری به من راه نداد سوار کشتی می‌شوم و در لابه لای این دریاها و امواج، مظلومیت ملت ایران را به همه‌ی دنیا می‌رسانم.
اما سیاست محمد حنفیه از روی خیرخواهی بود و نه سیاست باز، لذا امام حسین(ع) دعا کرد و فرمود: «لقد نصحت و اشرت بالصّواب و أنا أارجوا أن یکون إن شاءَاللهُ رَأیکَ موقفاً مسدّداً و إنّی قد عزَمتعلی‌الخروج إلی مکه و قد تهَیّاتُ لذلکَ أنا وَ إخوتی و بنو اخوتی و شیعتی و أمرُهم أمری و رأیُهُم رَأیی و أمّا أنتَ یا أخی فلا علیک أن تقیمَ بالمدینه، فتکون لی عیناً علیهم و لا تُخفِ عَلَیَّ شیئاً مِن اُمورهم.
نصیحت و خیرخواهی خود را کردی، تصمیم گرفتم به مکه بروم، با برادرانم و بچه‌های برادرم، اما تو همان جا بمان، وچشم و جاسوس من باش و خبرها را فوری به من گزارش بده، مو به مو کارهایشان را به من گزارش بده و چیزی از من مخفی نکن.»
اما باید بدانیم اگر امام را برای بیعت در فشار قرار نمی‌دادند، باز هم امام قیام می‌کرد، چرا که هرکس صدای مظلومی را بشنود و از جا برنخیزد مسلمان نیست؛ و امام خود در وصیت نامه‌اش می‌نویسد:
برای تکبر و ژست و برای گردن کشی و خون ریزی، قصد تجاوز و خروج ندارم، «لا مفسداً و لا ظالم؛ من مفسد و ظالم نیستم»، و برای ظلم و فساد و تکبر بیرون نمی روم، «انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی»، می‌بینم سیستم رژیم یزید فاسد است، مردم هم بی اراده و کم جرأت هستند، پس اگر من قیام کنم مردم هم خودشان یا در کوتاه مدت یا دراز مدت علیه رژیم قیام می‌کنند، «ارید ان آمُرَ بالمعروف و أنهی عن المنکر ، بنا دارم امر به معروف کنم و جلوی فساد و منکرات را بگیرم و راه جد و پدرم را ادامه دهم». و در اینجا امام حسین نمی‌گوید چون برای بیعت در فشارم می‌خواهم بروم.
پس امام حسین قیام کرد چون اولا می‌خواست بیعت نکند و ثانیا باید جلوی اصل ظلم را گرفت، یعنی اگر یزید به امام می‌گفت من کاری با تو ندارم، باز هم امام قیام می‌کرد چون حق سکوت گرفتن در اسلام حرام است. امام علی(ع) هم با آن مخالفت کرده؛ می‌گویند افسری غذای شیرینی پخت و سحرگاهان برای علی بن ابیطالب(ع) آورد، امام فرمود عجب تو خیال می کنی علی بن ابیطالب را می‌توان با این حلواها گول زد؟! بعد اسم این افسر را طارق گذاشت، یک سوره هم در قرآن به این نام هست. (طارق یعنی کسی که شب پیدا می شود.) گاهی اوقات هدیه‌ها عملا رشوه هستند.
امام حسین(ع) فرمود: اراده کرده‌ام امر به معروف و نهی از منکر کنم و در این راه کشته می شوم. معنایش این است که گاهی امر به معروف واجب است، گر چه به قیمت شهادت امام حسین باشد؛ البته مواردش مختلف است؛ گاهی لازم است امر به معروف به قیمت خون انسان تمام شود و گاهی چون می‌داند برایش خطر دارد نباید نهی از منکر کند و گاهی حتی اگر می‌داند خودش و زن و بچه‌اش از بین می‌روند باید نهی از منکر کند.
شخصی به نام عبدالله بن عمر از کسانی بود که به امام گفت مبارزه نکن و با یزید کنار بیا؛ البته نه بخاطر خوبی یزید بلکه به این دلایل که اولا الان مردم با یزید بیعت کرده‌اند (خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو). این منطق پسر عمر است، با جمع مردم بودن وقتی ارزش دارد که حرفشان درست باشد، اگر همه ی مردم به چوب رأی دادند، چوب، طلا نمی‌شود و اگر همه‌ی مردم به طلا پشت کردند، طلا، چوب نمی شود. مردم مثل تعداد زیادی لامپ هستند که تا وقتی دو شاخه را به برق نزنیم، هیچ کدام نور ندارند. باید حرف حق باشد و حرف حق مثل برق است. مثلا الان میلیون‌ها بت‌پرست در هند دارد اما آیا بت‌پرستی حق است؟! فرق انتخابات اسلامی با انتخابات غربی در این است که انتخابات اسلام به علاوه‌ی حق و به علاوه‌ی وحی است. انتخابات جمهوری اسلامی به این خاطر ارزش داشت که حرف حق را زد: اسلام می‌خواهید یا شاهنشاهی؟ اما انتخابات منهای حق مثل میلیون ها لامپ بدون برق است.
سپس پسر عمر، عبدالله بن عمر، گفت: یزید پول دارد و مردم دور کسی هستند که پول داشته باشد، ثالثا این خاندان با شما کینه‌ی دیرینه دارند و مخالفت با آنها بهانه‌ی دیگری می‌شود برای دامن زدن به این کینه، رابعا ما خبر شهادت شما را از رسول الله شنیده‌ایم، ترس از آن داریم که الان واقع شود! در اینجا امام حسین(ع) جمله‌ای فرمود: اما علمت انا من …
می گوید دنیا پست است و به اهل حق وفادار نیست؛ پیغمبر بزرگواری به نام یحیی را کشتند و سرش را جدا کردند و برای یک زن زنا زاده بردند، برای این که دل این زن زنازاده را خوشحال کنند! این رسم دنیاست. امام حسین(ع) فرمود: خیلی غصه نخور، دنیا تمام شدنیست. آیات زیادی در قرآن به پیغمبر می‌فرمایند: یا رسول الله مواظب باش چشمت به آنهایی که وضع مالی خوبی دارند، خیره نشود. هر کس به نوعی با امام صحبت می کرد، لذا امام به این آقا گفت یزید پول دارد، داشته باشد؛ یزید مرید دارد، داشته باشد؛ دنیا وفا ندارد. گاهی ممکن است کسی صد کتاب نوشته باشد بی‌هیچ اخلاصی اما یک یا الله گفته باشد و خدا پذیرفته باشد، ارزش این خیلی بالاتر است. امام وقتی دعا می کند می‌گوید:« محبوبک فی ارضک و سمائک، خدایا محبوبیت در زمین و آسمان‌هاست»، خیلی‌ها در دنیا محبوبیت دارند ولی ملائکه‌ها در آسمانها او را لعنت می کنند و لذا در حدیث داریم که خداوند می فرماید: چند چیز را پنهان کردم، یکی بندگان خوبم را پنهان کردم؛ پس هیچ کس را بخاطر این که گمنام است نمی‌شود تحقیر کرد. پس امام فرمود: ای کسی که می‌گویی دنیا مرید اوست و مردم با یزید هستند و یزید پول و زور و هوادار دارد، اینها چشمت را خیره نکند، دنیا به قدری پست است که سر پیغمبر را برای خوشایند یک زنازاده از تن جدا می‌کنند، و بدتر از آن دنیا به قدری پست است که عده‌ای از یهود بنی‌اسرائیل، هفتاد پیغمبر را از صبح تا ظهر می‌کشند و بعد هم در بازار به دنبال تجارت می‌روند! (همه پیغمبران اولوالعزم نبوده‌اند که یکی پس از دیگری باشد، گاهی در زمانی چندین پیغمبر بوده که مسئولیتشان با هم فرق داشته، بعضی مقام رهبری داشتند مثل حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و پیغمبران اولوالعزم، بعضی دیگر حکم فرماندار، استاندار، واعظ خانواده و منطقه‌ای و… بودند.) امام حسین(ع) فرمود ای پسر عمر! غصه نخور، دنیا رو به یزید است و این دنیا، دنیایی است که ولی و پیغمبر خدا را می‌کشند و بعد دنبال تجارت می‌روند.
یکی از کسانی که می‌خواست امام حسین(ع) حرکت نکند شوهر حضرت زینب بود. عبدالله بن جعفر ضد انقلابی نبود اما بخاطر مسائل عاطفی و سیاسی به امام حسین گفت: نرو؛ و وقتی فهمید امام رفته فوری نامه‌ای نوشت که حسین جان برگرد و بعد هم پیش رئیس تروریست‌ها که از طرف یزید مأمور به ترور امام در مکه بودند، رفت و گفت امان نامه‌ای بده و بنویس که اگر امام حسین برگردد ترورش نمی‌کنی، و او نوشت که ترورش نمی‌کند. شوهر حضرت زینب فوری امان نامه را برای امام حسین فرستاد که به کوفه نرو و به مکه برگردد، کسی تو را ترور نمی‌کند. اما همینکه امام حسین امان نامه را دید فرمود: من اینجا امان نامه بگیرم در روز قیامت در مقابل این رژیم فاسد مسئولیتم چیست؟! و «خیر الامان امان الله، بهترین امان نامه‌ها امان نامه‌ی خداست». پس افرادی که به امام حسین(ع) گفتند نرو: پسر عمر، شوهر زینب، ام‌السلمه، و برادر خود امام حسین، محمد حنفیه بودند.
اما امام حسین (ع) همه‌ی پیشنهادات را رد کرد و به سوی کوفه حرکت کرد. مردم کوفه تقریبا ۱۲ هزار نامه‌ی دعوت فرستاده بودند، که بعضی نامه بود و بعضی تومار با امضاهای مختلف. امام حسین پس از تحت فشار قرار گرفتن برای بیعت در مدینه به مکه رفت، اما در مدینه بود که نامه‌ها از کوفه رسید، امام حسین ۱۲۵ روز در مکه توقف کرد و بعد به سمت کوفه حرکت کرد، در ضمن نامه‌ای هم برای مردم کوفه نوشت که شما از من دعوت کردید بیایم لذا من اول سفیری فرستادم تا راست و دروغ حرفهای شما را که گفتید نیرو و امکانات مادی و اسلحه می دهید و همه هوادار من هستید، بسنجم. مسلم بن عقیل پسر عمویم سفیر من است و فضای آنجا را به من گزارش می‌دهد. آخر نامه هم این جمله را نوشت: «الامام الی العامل بالکتاب»، یعنی، کسی حق امامت ندارد مگر عامل به کتاب قرآن باشد و به این حکومت اسلام و عدالت عمل کند، «و دائم بالحق و الحابس نفسه، دین حق را بپذیرد و نفس خود را حبس کند» یعنی جلوی هوی و هوس خود را بگیرد، وقتی فرمان خدا آمد دیگر میل خود را کنار بگذارد، چنین کسی حق امامت دارد و می‌تواند امام در جامعه‌ی اسلامی باشد. و منظور امام حسین از آن جمله این بود که ای مردم کوفه همه مسائل را شخصی نکنید، که تو پسر زهرا هستی، پسر علی بن ابی طالب هستی، و در ضمن ۱۲ هزار نامه می‌گوئید ما رهبر می‌خواهیم و از وجود این حاکمان جور خسته شده‌ایم، دقت داشته باشید که رهبری ملاک دارد.
مسلم سفیر امام حسین(ع) رفت تا اوضاع را از نزدیک ببیند و چون راه را بلد نبود، دو نفر را با خود همراه کرد اما راه را گم کردند و آن دو نفر از تشنگی مردند. عده‌ای می‌گویند حضرت مسلم این را به فال بد گرفت و برای امام نامه نوشت که اگر می‌شود شخص دیگری را برای سفارت بفرستد و استعفا داد، اما امام حسین استعفای او را قبول نکرد و فرمود باید حتماً خودت این کار را انجام دهی. و این قاطعیت امام را می‌رساند که هیچ سیاست مداری نتوانست ایشان را از قیام کردن پشیمان کند. امام خمینی هم در زمانی که همه می‌گفتند شاه سلطنت و حکومت می‌کند و شما نباید به ایران بروید چون خطرناک است، امام فرمود: خطری از شهادت مهم‌تر نیست و من دلم می‌خواهد این چند قطره خونم را در میان مردم ایران بریزم. این رهبری است.
امام رضا(ع) فرمود: کسی که مجلسی به یاد ما برپا کند در روزی که دلها می‌میرد، دلش نمی‌میرد. گاهی تعزیه‌ای درست می‌شود اما افرادی به هدف آن توجه ندارند و ارزش تربیتی خود را از دست می‌دهد، لذا دیگر نمی‌توان به آن تعزیه گفت و در حقیقت نمایشی بیشتر نیست. گاهی شخصی که در تلویزیون سخنرانی می‌کند به شهر ما می‌آید، اما ما بجای توجه به سخنان او به جغرافیای قیافه‌اش می‌پردازیم. یا مثلا محراب جایی است در مسجد که امام جماعت برای اقامه نماز در آنجا می‌ایستد، اما اگر فردی توجهش به کاشی‌ها یا آجرهای محراب جلب شود دیگر چیزی از حقیقت نماز نمی‌فهمد. یا مثلا در حرم امام رضا به قدری تزئینات جلب توجه کند که اصلاً گاهی آدم فراموش می‌کند به زیارت آمده، پس چیزی که انسان را از هدف باز دارد درست نیست. عزاداری هم همین طور است؛ امام رضا(ع) فرمود: جلسه‌ای به پا کنید که ما و مکتب ما در آن جلسه زنده شود. و این یک خط مشی است. امام حسین(ع) در جمله‌ای فرمود: انا قتیل العبرات، من کشته‌ی عبرت‌ها هستم؛ عبرت‌ها را چند جور معنا کرده‌اند: من کشته شدم که شما عبرت بگیرید، شما بیائید در جلسات عزاداری بنشینید و عبرت بگیرید.
در زمان قدیم دره‌ای به نام شعب ابی طالب در بیرون مکه قرار داشت اما الان در خود مکه قرار گرفته است، دره‌ای که پیامبر اکرم(ص) و خدیجه و مسلمانان صدر اسلام سه سال در آن محاصره بودند، دره‌ای که هیچ سایه‌ای ندارد و تماما آفتابی است و الان حضرت خدیجه و ابوطالب پدر امیرالمؤنین و بسیاری از مؤمینن و مسلمین در همان دره خاک شده‌اند. الان اگر کسی بخواهد ده دقیقه‌ای آنجا فاتحه‌ای بخواند سرش از آفتاب می‌سوزد، چه برسد به سه سال و آن هم در محاصره‌ی اقتصادی. بنابراین جلسه‌ی عزاداری خوب است که ما در آن زنده شویم و از آن عبرت بگیریم. سجده کردن بر چیزهای زیادی صحیح است، اما سفارش زیادی شده که برخاک کربلا سجده کنیم و این زنده کردن است که بسیار با اهمیت است. هر انسانی روزی چندین مرتبه تشنه می‌شود و آب می‌خورد، و چه نیکوست که بعد از آن بگوید: سلام الله علی الحسین، و این یعنی شهید را با غریزه ی تشنگی و نماز گره دادن و در همه‌ی مسائل مطرح کردن.
در اینجا چند دقیقه‌ای به مناسبت محرم درباره‌ی اشک صحبت کنیم؛ آیا گریه حق است یا باطل؟ ما چهار نوع گریه و اشک داریم، دو سه نوع آن خوب است و یکی خوب نیست. گاهی اشک، اشک شوق است و این خوب است. مثلا مادری مدت‌ها فرزندش را ندیده است وقتی که او را دید گریه‌اش می‌گیرد، این اشک شوق است و منشأ کمال. گاهی اشک، اشک عاطفه است و این هم نوعی کمال محسوب می‌شود. مثلا انسان، یتیمی را می‌بیند یا بچه‌های کوچکی را می‌بیند که پدرشان از دنیا رفته یا شهید شده، ناراحت می‌شود و اشک می‌ریزد. اما اشک ذلت بد است. نوع دیگر اشک برای همدردی است، مثلا کسی دردها و غصه‌هایش را می‌گوید و دیگری گریه می‌کند و با گریه‌اش می‌خواهد بگوید که دلم به حال تو می سوزد و تو را همراهی می‌کنم. این مهم است و لذا رهبر انقلاب را دیده‌ایم وقتی به دیدار خانواده‌های ۷۲ نفر شهید می‌روند، همه گریه می‌کنند، ولی امام محکم حرف می‌زند، چرا که اگر امام یک لحظه آنجا گریه می‌کرد سربازان و پاسداران در جبهه شکست می‌خوردند؛ این اشکی است که دلیل بر ضعف است و اشک ضعف درست نیست. اما وقتی که برای امام حسین(ع) گریه می‌کند، حسابی گریه می‌کند چون گریه برای امام حسین(ع) ارزش دارد. اما متأسفانه آنهایی که گریستن برای امام حسین(ع) را ارزش نمی‌دانند در مقابل جزئی‌ترین مسائل از پا در می‌آیند. گفته‌اند امام صادق(ع) در عزای امام حسین(ع) چنان گریه می‌کرد که کتف‌هایش می‌لرزید، و امام کاظم(ع) از اول محرم سعی می‌کرد نخندد.

telegram

همچنین ببینید

حضرت علی اکبر(ع)

سخنران: دکتر محمدرضا سنگری   فرزندان امام حسین(ع): بر اساس منابع تاریخی‌ معتبر امام‌حسین(ع) نه ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.