هدیه های کوچک زینب
از عاشورا بیشتر از نیم روز گذشته بود و یاران پاک باز عاشق در کرانههای میدان پرپر شده بودند.ازبنی هاشم نیز اکبر وقاسم آسمانی شده بودند، بانوی صبور کربلا، زینب، بر تل نشسته بود. تنها او بود که اجازه داشت تا نظارهگر میدان باشد. حسین یک چشم بر میدان و یک چشم بر تل داشت تنها خبر میدان، شهادت یاران بود و تنها خبر تل، صبر و مقاومت.اینک گویی زینب هنوز دین خودرا به برادر ادا نکرده بود، به خیمه آمد، فرزندانش ، عون و محمد به ادب پیش پای مادر زانو زدند.مادرخواهش نشسته در نگاهشان را دریافت خواستهی آن هاچیزی جزانتظار زینب از آن هانبود اجازهی به میدان رفتن، رخصت دفاع از حسین تاشهادت ،تا قطعه قطعه شدن.عون ومحمدش را درآغوش فشرد، موهایشان را شانه زد بر چشم هایشان سرمه کشید لباس رزم بر تنشان پوشاندوتا آستانهی خیمه بدرقه شان کرداما گام از خیمه بیرون نزدتا نکند نگاه شرمسار برادر در نگاهش بیفتد.این دو، هدیه های کوچک زینب بودند تقدیم به حسین(ع). محمد خود را به امام رساند وگفت: -سیّد و مولای من، اجازهی نبرد و شهادت میدهی؟امام درمیان اشک ولبخند محمد رادرآغوش گرفت واجازهی میدان داد.محمد به میدان زد ده تن را به جهنم فرستاد.هنوزدر حال مبارزه بود که دیگر جوان رعنای زینب به اجازهی عموروانهی میدان شد.اینک عون در میسره می جنگید ومحمد در میمنه. عمرسعدگفت: این خواهر، عجیب محبّت و ارادتی به برادر دارد.حلقه ی محاصره تنگ ترشد نیزه ای بر شانهی عون نشست و اوبرخاک افتاد، امام خودرا بر بالینش رساند خون از چشمان سرمه زده اش گرفت که ناگاه صدای محمد بلند شد. عون تا بهشت پر گشود وامام خورا به محمد رساندو درآغوشش گرفت وبرای دو برادر دعا کرد. نگاه امام بر تل بود این اولین باری بودکه هیچ کس ازبالای تل، حسین را همراهی نمی کرد. امام عون و محمّد را به خیمهی شهیدان برد. زنان و کودکان از خیمه بیرون آمدند و سوگواریکردند و تنها زینب بود که در خیمه ماند.