این سر که به روی نیزه ای جا دارد
اندوه تلاوتش، تماشا دارد
بی شک سر سبز توست اینگونه شگفت
جز تو چه کسی از این هنرها دارد !
***
تاریخ، حکایتی پریشان دارد
تا در دل آن، یزید جریان دارد
صد قرن اگرکه بگذرد، دنیا باز
دور و بر ما، شمر فراوان دارد !
***
در وسعتی از غبار، برمی گردد
از غربت کارزار، برمی گردد
در شعر من از همیشه اسبی پیداست
یک اسب که بی سوار، برمی گردد !
***
نه !… کرببلا داغ و عطش تنها نیست
تنها لب تشنه بر لب دریا نیست
صد قصه ناگفته درونش دارد
این روضه ده روزه مسجدها نیست !
***
آن روز، خزان به باغ و گلشن دادند
بر فتنه و بیعت شکنی تن دادند
حرف لب تشنه و عطش تنها نیست
این طایفه، آب را به کشتن دادند !
***
به قامت سیدالشهدا (ع)
زیبایی آبشار، زخمی شده است
پیچ و خم جویبار، زخمی شده است
از هر رگ کوه و دشت، خون می آید
با رفتن تو، بهار زخمی شده است !
سیداکبر سلیمانی