ما به کوفه آمدیم
دست بسته توی صف
دشمنان به پیش ما
خنده میزدند و کف
از میانِ کوفه ما
آمدیم سوی«شام»
گفتم ای خدا کجا
میشود سفر تمام؟
چشمهای خیسِ من
خسته، نیمه باز بود
زخم بود پای من
جاده هی دراز بود
ما بدون سایهبان
مانده زیر آفتاب
دست و پای ما به هم
بسته بود با طناب
نویسنده: محمد سعید میرزایی