ماه سه ساله

ما به کوفه آمدیم

دست بسته توی صف

دشمنان به پیش ما

خنده می‌زدند و کف

از میانِ کوفه ما

آمدیم سوی«شام»

گفتم ای خدا کجا

می‌شود سفر تمام؟

چشم‌های خیسِ من

خسته، نیمه باز بود

زخم بود پای من

جاده هی دراز بود

ما بدون سایه‌بان

مانده زیر آفتاب

دست و پای ما به هم

بسته بود با طناب

نویسنده: محمد سعید میرزایی

telegram

همچنین ببینید

ماه سه ساله

ماه سه ساله ماه در خرابه دید دختری سه ساله بود بس که گریه کرده ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.