بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام وصلوات الهی تقدیم به معمار بزرگترین حادثه تاریخی، اسوهی پویا و زایا و زندهی کوثر جاری کربلا، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و همهی آنان که با صدق، در راه او گام برداشتند و به تعبیر زیارت اربعین، مُهجهی خودشان را تقدیم امام حسین(ع) کردند و همهی دارایی و هستی خود را به میدان آوردند تا حقیقت ماندگار شود و ما امروز با اقتدا به آن اسوه و سرمشق بزرگ، شیوهی حیات طیبّه و زیستن واقعی و رو به تعالی و رشد را بیاموزیم.
حضرت اباعبدالله الحسین(ع) از شگفتیهای کربلاست. هنگامی که حضرت بر نیزه آیهی« امْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا»[۱] را تلاوت کردند معنایش این است که ما از اصحاب الرّقیم و کهف شگفت تر هستیم. زید بن ارقم که در پای نیزه بود وقتی صدای تلاوت قرآن اباعبدالله را شنید در حالی که اشک میریخت گفت: حقّا که قصّهی شما شگفت انگیزتر از اصحاب کهف و رقیم است.
از شگفتیهای دیگر کربلا شباهت فوق العادهی آن به قرآن است. اگر دقّت کنیم نوع چینش و ترتیب شهدا با سورههای قرآن ارتباطهایی دارد. اباعبدالله حرکت خود را با قرآن هماهنگ میکند؛ مثلا در نماز خود آیهی «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ»[۲] را میخواند. تقریبا همهی منازل بین راه آنگونه که روایت و گزارش شده قرآن میخواند و از قرآن سخن میگفت. شب عاشورا حضرت قرآن خواند، روز عاشورا هم قرآن را در دست گرفت و وارد میدان شد و نقل است که حضرت اباعبدالله با قرآن سخن میگفت. اصلا همهی کربلا نمود و جلوهای از قرآن است. به گفتهی یکی از بزرگان اگر قرار باشد قرآن را در هیئت یک انسان مجسّم بکنیم میتوانیم حضرت اباعبدالله(ع) را برای آن مثال بیاوریم. اگر قرار باشد اباعبدالله را بنویسیم هم خود قرآن میشود، یعنی در حقیقت اباعبدالله(ع) مکتوب قرآن و قرآن مجسّم است. و همهی آن چیزی که در کربلا رقم زد برای دفاع از قرآن بود.
اگر ما بخواهیم حضرت علی اصغر(ع) را از این قرآن مطالعه کنیم میبینیم، کوچکترین سورهی عاشوراست؛ اگر چه در کربلا سورههایی چون حبیب، عابس، سوید و مسلم بن عوسجه اسدی داریم که میانگین سنیّ آنان بین هفتاد تا هشتاد سال است امّا بسیار پرشور و با نشاط در صحنه حاضر میشوند و میجنگند. باورش سخت است که پیرمرد هفتاد و پنج ساله وارد میدان جنگ شود و چنان بجنگد که جنگاوران از مقابل او فرار کنند. معمولا انسان در چنین سنّی به طور طبیعی باید شکسته و ناتوان باشد چه برسد به این که بجنگد. و شما میدانید که از حدود نیمهی روز عاشورا دشمن اسبها را پی میکند، و اگر چه تعداد اسبها خیلی کم بوده و در مجموع چهل و پنج اسب بیشتر در کربلا نبوده است. هر کس که میخواهد به میدان برود اسب او را پی میکنند و او مجبور است پیاده بجنگد و شما میدانید پیادهای که بخواهد در برابر سواره بجنگد چهقدر کار دشوار می شود حالا در نظر بگیرید که انسان پیر باشد و بخواهد پیاده هم بجنگد، تا عمق سپاه دشمن برود، عقبنشینی کند، در سمتهای مختلف حرکت کند. ببینید این کار چهقدر دشوار است. عمق میدان کربلا چهارصد و هشتاد و پنج متر است. یعنی از نقطهای که اباعبدالله(ع) میایستاد تا یاران از آن حضرت اذن میدان بگیرند تا میدان نبرد این فاصله بود.
اگر از جوانهای عزیز امروزی درخواست شود که زره به تنشان کنند، سپر و شمشیر به دست بگیرند و کلاهخود برسرشان بگذارند و فقط این فاصله(چهارصد وهشتاد وپنج متری) را بدوند بدون اینکه جنگی باشد دشواری موضوع را درک خواهند کرد. این توان مضاعف یاران را عشق میآفریند. باور و ایمانی که به انسان توان میبخشد، توانی که در موقعیتهای عادی در انسان پدید نمیآید، توانی که در عابس نمایان میشود و توانی که در سوید مرد هفتادوهشت سالهی کربلا چنان نمایان میشود که وقتی ضربه میخورد و غرق در خون بر زمین میافتد، وقتی دوباره به هوش میآید به یاد خنجری که در پوتین مخفی کرده، میافتد، خنجر را بیرون میکشد و به نبرد ادامه میدهد تا به شهادت نائل شود.
اتفاقاتی در این جنگ رخ میدهد که در باور ما نمیگنجد و در واقعیت درک آن برای ما مشکل است.
مادری که همسرش شهید شده و دقایقی بعد فرزندش را به شهادت میرسانند و سر فرزندش را به سمت او پرتاب میکنند. مادر سر فرزند را میگیرد و به میدان جنگ میرود تا به وسیلهی همان سر با دشمن بجنگد. موهای بلند این بچه را که یازده سال بیشتر نداشت چنگ زده و با وجود سن زیادی که داشت به طرف دشمن حملهور شد شگفت این است که گفته شده با این حمله،دشمن چنان به هم ریخت که به زیر دست و پای اسبها افتادند چند نفر با این سر از پا در آمدند.
جایگاه حضرت علی اصغر(ع) در کربلا باور نکردنی است. این طفل صغیر همراه با حضرت ابوالفضلالعباس(ع) بابالحوائج کربلا نامیده شده. این مسئله نیاز به تحلیل دارد. از جهتی شبیه کوچکترین سوره قرآن؛ یعنی سوره کوثر است: «بسماللهالرحمن الرحیم،« إِنَّاأَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ*فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانحَرْ(۲)إِنَّ شَانِئَکَ هُوَالْأَبْترُ(۳)»
نحر، یعنی قربانی کردن و ضربهای که در ابتدا به شتر میزنند بعد سر او را میبرند. مسئله این است تیری که بر گلوی حضرت علی اصغر(ع) وارد شد کار تیغ را انجام داد و گلو را جدا کرد. بزرگی میگوید:اگر تیر از گلو گذشت و زمین افتاد بر حضرت علی اصغر(ع)چه گذشت؟و اگرتیر برگلو ماند و امام حسین(ع)آن را بیرون کشید بر امام چه گذشت؟حتی لحظهای هم نمیتوان این موضوع را تصور کرد.گاهی کودک شش یا هفت ماهه را برای آمپول زدن میبرند، بچه بیتابی و گریه میکند ولی قبل از آن مادرش برای فرزند شیرخواری که حتی نمیتواند زبان بگشاید و درد را بگوید،گریه میکند.
صورت امام حسین(ع) چهار مرتبه در کربلا خونی شد، یک مرتبه هنگامی که بر بالین فرزندش علیاکبر(ع)رسید، محاسنش را برصورت حضرت علیاکبر(ع)گذاشت که خون حضرت علیاکبر(ع)گونههای امام را سرخ کرد، و بار دوم زمانی بود که سنگ به پیشانی حضرت زدند، در کربلا حدود چهارهزار سنگانداز بود که تا غروب عاشورا گودال قتلگاه از سنگ لبریز شده بود به گونهای که امام سجاد(ع) از همان سنگها استفاده کردند و بدن مبارک اباعبدالله(ع) را بر بوریا قرار دادند. از همان نوع سنگهایی که بر سر مزار چهار امام بزرگوار بقیع دیده میشود، سنگهایی از جنس زمخت و بدریخت و ناهموار که با سنگهای فرسایش شده کنار بستر رودخانه فرق دارند، اینگونه سنگها را پرتاب میکردند. و سومین خون هنگامی بود که بر سینهاش تیر زدند و در آخر زمانی که در گودال قتلگاه، هنگامی که از پشت، سر را جدا کردند امام خون ریخته شده را بر صورت خود میکشید و میگفت: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله» تمام این خونها را حضرت به صورت میکشید اما خون حضرت علیاصغر(ع) را به آسمان پرتاب کرد و گفته شده که این خون پایین نیامد و شگفت این است که روایت شده آسمان را سیراب کرد و عجیب این است وقتی از حضرت زینب(س)سوال کردند چرا این خون را به آسمان پرتاب کرد؟ در جواب فرمود: اگر این خون پرتاب نمیشد آسمان فرو میریخت.
امام حسین(ع) این جمله را فرمود:«هون علیَّ ما نزل بی اَنَه بعین الله؛ چه آسان است بر من وقتی که چشم خدا میبیند!» و بعد این خون را از زیرگلو میگرفت و به آسمان پرتاب میکرد و فرشتگان فرود میآمدند خون علی اصغر را میگرفتند و به عنوان ارمغان به آسمان، مقابل چشم خدا میبردند.
زمانی که بعد از واقعه کربلا حرمله را دستگیر کردند ماجرا را اینگونه تعریف کرد: هنگامی که امام این طفل را در آغوش گرفته بود و تیر به او اصابت کرد امام یک قدم به جلو و دو قدم به عقب برمیداشت. چون میدانست که دیده میشود از حضرت زینب(ع)شرم داشت که او این بچه را به حسین(ع) سپرده بود.
حضرت علی اصغر(ع) دست به دست در بین زنان و کودکان در حالتی که او را میبوسیدند به دست امام حسین(ع) رسید. که ای کاش چیزی به تن این طفل میکردند یا حداقل پارچهای به گردنش میبستند. مادر طفل بیرون خیمه منتظر بود تا فرزندش را به او باز گردانند، که امام فرزندش را پشت خیمهها برد و بر او نماز خواند و بعد با غلاف شمشیر زمین را حفر کرد و اصغرش را در زمین خواباند. اگر علی اصغر(ع) نبود کربلا کوثری نداشت ولی لطف کربلا همین است.
تنها کسی که در کربلا برایش نماز گزارده شد و دفنش کردند، علی اصغر(ع)بود: «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَر». سوال این است این باب الحوائج،این کوچک بزرگ، این کوچکترین آیه کربلا چه درسی میتواند به ما بدهد که او نیز مانند حضرت ابالفضل(ع)، باب الحوائج است.
تحلیل بنده این است: در محل ورود نقطه مقابل در، دیوار است و دیوار بن بست میباشد که اگر شما به دیوار برسید راه شما بسته خواهد شد باید از در وارد شد که خداوند در قرآن میفرماید:«وَأْتُواْ الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا؛ از در وارد شوید[۳]». عجیب است که برای فهمیدن کربلا باید از در ورودی حضرت ابالفضلالعباس(ع) و علیاصغر(ع) وارد شد. پیغمبر(ص)فرمود:« أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا؛ یعنی شهر علم من هستم و علی در آن است».
بیاییم این دو باب (باب ابالفضل(ع) و علی اصغر(ع)) را بفهمیم و درک کنیم که همیشه به روی ما باز هستند. وقتی دری را میگشاییم بهیک بن بست خاتمه دادهایم و این دو چهرهی بزرگ آغاز شکستن بن بست کربلا هستند. در کربلا هرگاه به مشکلی برمیخوردند حضرت عباس بود که آن را برطرف میکرد، آب نیست، دشمن قصد هجوم دارد، حضرت عباس را میفرستند که با آنها صحبت کند، یاران در حال جنگ و محاصره شدهاند، حضرت عباس بود که یازده بار حلقهی محاصره را شکست افرادی مانند زهیر و بریر گروهی شدند که با گروه دشمن بجنگند که محاصره گشته و این حضرت عباس بود که یک تنه جنگید و محاصره را درهم شکست و این جمع را باز گرداند. و هنگامی که پرچمدار برای آب آوردن به میدان میرود، او را شهید میکنند و دشمن هلهله میکند. امام حسین(ع) بر سر بالینش میآید و ابالفضل(ع) به او میگوید مرا به سمت خیمهها مبر، چون آب تهیه نکرده بود خجالت میکشید کودکان او را بینند و از طرفی میخواست حفظ آبرو کند. چون هلهله را میشنید، که امام او را در آغوش گرفت تا از کنار علقمه به خیمهها برساند، عبور از مقابل نگاه دشمن بیتردید هلهله بیشتر میشد وقتی خیالشان آرام شد از پشت نخلها پایکوبی و رقص میکردند، شب عاشورا دشمن جرأت پیدا نکرده بود بخوابد زیرا حضرت عباس(ع) نیمههای شب گاهی از کنار چادرهای دشمن به تاخت میرفت و معمولا فریاد میکشید و تکبیر میگفت و فضایی ایجاد میکرد که دشمنان از خواب بیدار میشدند و جرأت نمیکردند بخوابند و این معروف است که شب عاشورا نگذاشت دشمن بخوابد و حالا از این که میدیدند بر بالین شهادت است خیالشان راحت شد و گفته شده شب بعد راحت خوابیدند.
حالا دیگر امام حسین(ع) هیچ یاری نداشت، با اهل خیمه وداع کرد(فَنَظَر یمیناً و شمالاً) امام یک نگاهی به راست و نگاهی به سمت چپ انداخت هیچ کس نبود، تمام شهید شده و نقش بر زمین بودند بعد از این نگاه شهدا را صدا زد”یامسلم، یا عوسجه، یاحبیببن مظاهر، یا عمرو بن خالد، یازهیر، یا بریر قوموا رحمکم الله” این جمله اباعبدلله بود، برخیزید خدایتان رحمت کند، حسین تنهاست و دختران پیغمبر بی پناه! به زودی به خیمهها حمله خواهند کرد. در اینجا نوشتهاند بدنها تکان خوردند وقتی امام با آنها صحبت میکرد و عجیبتر این که نوشتهاند بعضی از شهدا نشستند و لبیک گفتند که امام اشارتی فرمود و آنها آرام گرفتند در اینجا بود که امام با صدای بلندصدا زد(هل من معین یعیننا لوجه الله؛ آیا کسی هست برای خدا مرا یاری کند).
ناگهان صدای گریهی کودکی از خیمه بنبست را شکست. این کودک نمیتوانست سخن بگوید و شاید این گریه به معنی لبیک بود که اگر میتوانست فریادش را به کلمه مبدل سازد همین را میگفت و امام حسین(ع)برگشت، و برگشت امام یعنی ای دشمنی که هلهله میکنی من هنوز سربازدارم!
به میدان میآید نمیدانم این علی اصغر است که امام را بغل کرده یا امام است که او را به آغوش کشیده است. علی اصغر گریه میکرد تا امام او را به آغوش گرفت، لبخند زد: یعنی آقا من هستم.
یعنی تو باور داری،سرباز کوچک تو هست او را با خودت ببر که امام حسین(ع) میفرماید:
لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی کیف استسقی لطفلی فابوا أن یرحمونی
نمی گوید کاش بودید و میدیدید قاسم را شهیدکردند،میفرماید:کاش بودید و میدیدید علیاصغرم را شهید کردند که صحنهی شهادت علی اصغر خیلی سخت بوده است. میفرماید کاش بودید و میدیدید این بچه را من با دستم آوردم. میگویند علی اصغر تلظی[۴] میکرد. دیگر لحظات آخرش است که امام به دشمن میفرماید:خودتان ببرید آبش بدهید اگرفکر میکنید که به بهانهی این طفل میخواهم خودم را به آب برسانم این کودک نه سلاحی دارد نه توان جنگ. امام درحالت جنگ نبود شمشیر نیز به دست نداشت ولی دشمن تیر را آماده میسازد و به گلوی طفل شیرخواره وارد میکند که در این موقع علی اصغرلبخند میزند امام او را به سینه میچسباند و از علیاصغر خودش تشکر میکند یعنی علی اصغر بنبست شکن است و اگر ما عاشق کربلاییم باید شیوهی بن بست شکنی را بدانیم،دیگر کسی نیست،این تو هستی که باید قدم به جلو بگذاری.
اگر در این زمینه تامل و درنگ کنیم شاید خیلی از ظرائف وجودی حضرت علی اصغر(ع) را بتوانیم پیدا کنیم. پیوند علیاصغر(ع) با قلب امام حسین(ع) نقطه عاطفی کربلا را نشان میدهد.
خداوند انشاءالله همه ما را با معارف کربلا آشناتر بگرداند، خدایا شعله محبت حسین را در جان ما و نسل و ذریهی ما روشنتر وبرافروختهتر بگردان ما را بر محبت حسین بمیران، قدمهای ما را برصراط اباعبدالله(ع) استوار بدار،توفیق خدمتگذاری به این محافل و مجالس به همهی ما عنایت بفرما خدایا به حسین ما را ببخش،حسین را به ما ببخش، به قلب ما به زندگی ما ببخش؛در فرج مولامان آقا امام زمان تعجیل بفرما، اگر بودیم و درکش کردیم ما را از یاران و سربازان راهش قرار بده، خدمتگزاران به اسلام، به انقلاب و رهبرمعظم انقلاب بر توفیقات و تاییداتشان بیفزا. شر دشمن بویژه صهیونیست را به خودشان بگردان. وحدت و الفت و همدلی ما را افزونتر بگردان. خدایا ازحسین(ع) از زیباییهای رفتار حسین(ع) از صمیمیت حسین(ع) و ادب حسین(ع) و ادب علی اصغر و ادب اباالفضل العباس(ع) به ما ببخش. ما را با خلق عاشورایی آشنا بگردان شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بگردان.
برحمتک یاارحم الرحمین
دکتر سنگری: ۲/۹/۹۲
[۱]. سوره کهف/آیه۹
[۲].سوره قصص/آیه۲۱
[۳].سوره بقره/آیه۱۸۹
[۴]یعنی همچون ماهی افتاده بر ساحل دست و پا می زد.