همایش عاشورایی آیین پرواز- محرم ۹۲
سلام و صلوات وتحیت الهی تقدیم به پاکان و پاکبازان و پارسایان بزرگی که انقلاب جاودانه و حیات بخش عاشورا را رقم زدند. همه نسلهایی که امروز و در آینده خواهند آمد، بر این مائده بزرگ خواهند نشست و از این کوثر جاری که زایا و پویا و پایاست بهره گیری و استفاده خواهند کرد.
سلام به محضر جوانان عزیز دانشجو،جوانانی که امروز در این جا بالنده و پویا حضور دارند و فردا از آن آنهاست. این نسل جوان باید مخاطبان جدی و اصلی مباحث عاشورایی باشند چرا که عاشورا کلاس و مدرسهای است کامل که تمام لطافتها و زیباییها در آن وجود دارد؛ چنان که «آنتوان بارا»، شاعر و نویسندهی مسیحی که مدتی پیش در سفری به ایران آمده بود، در ملاقانی که با ایشان داشتم، نکتهای قابل توجه، تکان دهنده و البتّه تأسف بار گفت که:«حیف از عاشورا که مال شماست، اهل تسنن عاشورا را به تاریخ بدل کردند و شیعیان، مصیبت! اگر عاشورا از ما بود ما چراغش میکردیم». یعنی دقیقا همان روایتی که از زبان پیامبر(ص)درباره امام حسین(ع) ذکر شده که میفرماید:«انِّ الحُسَین مِصباح الهُدی و سفینه النجاه».این نویسنده مسیحی این نکته را درک کرده بود و میگفت اگر عاشورا از آن ما بود، ما میدانستیم چگونه از آن استفاده کنیم.
کربلا و عاشورا، سرمایهی بسیار بزرگی است که پیش روی ما قرار دارد.
حضور ایرانیان در کربلا
عمرسعد در کربلا، حدودا سی و هشت ساله است، پدرش یکی از بزرگترین قهرمانان جنگهای تاریخ اسلام محسوب میشود، فاتح ایران و بنیانگذار شهر کوفه[۱]. در زمان وقوع کربلا، تعداد قابل توجهی ایرانی در کوفه زندگی میکردند که«الحمراءِ»نامیده میشدند. الحمراءِ، یعنی سرخ و سفیدها .دلیل این نامگذاری، رنگ پوست ایرانیها بود، چون ایرانیها نسبت به اعراب سفیدتر و زیباتر بودند، به این نام خوانده میشدند.
بعدها ایرانیان در جامعهی اسلامیرشد بسیاری کردند و توانستند در کوفه موقعیت ویژهای پیدا کنند. به گونهای که در زمان قیام مختار در کوفه، یعنی سال شصت و شش هجری و ۵سال بعد از کربلا، ایرانیان به حدی قدرت و نفوذ پیدا کردند که در لشکر مختار به زبان فارسی صحبت میشد و حتی اسم اسلحهها را فارسی میگفتند، مثلا به گُرز میگفتند«کافر کوب». حتی عبداللّه زبیر در مکه میگفت من زبان عربی نمیشنوم، آن چه میشنوم زبان دیگری است؛که این مسأله موقعیت و قدرت ایرانیان را در جامعهی آن روز نشان میدهد.
البته تا به امروز پژوهش محققانه و کاملی دربارهی نقش ایرانیان در کربلا صورت نگرفته است و نیاز است در این زمینه کار شود، امّا براساس مطالعات بنده، سه چهره ایرانی در کربلا حضور دارد که یکی از آنها که قطعیت بیشتری دارد، شخصیتی است به نام «اسلم بن عمرو»که در مورد زادگاه او نیز مطالعاتی انجام دادهام.
دو چهرهی دیگر، عبدالّله و عبدالرحمن یزنی هستند.که از منطقه یمن به کوفه آمدند و به اباعبدالّله(ع)پیوستند و در کربلا به شهادت رسیدند. حتی گفته شده، در جریان دستگیری مسلم بن عقیل یکی از ایرانیان که آهنگر بود، پتک یا چکش برداشت تا به دفاع از مسلم بپردازد که توسط سربازان عبیدالّله بن زیاد تیر باران شد. که گفتهاند این فرد، اهل اردبیل بوده است. در هر حال باید درباره نقش ایرانیان کار بیشتری صورت گیرد.
آغاز منع آب در کربلا
امروز(روز هفتم)از حدود ظهر به بعد کم کم آب بر خیمهی امام حسین(ع)بسته میشود.
عبیدالّله زیاد برای عمر سعد نامه مینویسد که«أن حَل بین الحسین و اصحابه و بین الماء فلا یذوقو قطرهً کما صَنَع بالتقی الزکی المظلوم عثمان[۲]»بین حسین و آب حایل شوید و اجازه ندهید حتی یک قطره آب به خیمهگاه اباعبدا…الحسین برسد تا او هم مثل عثمان تشنه کشته شود.
چرا که درباره عثمان گفته شده وقتی به خانهاش ریختند تشنه بود، البته گفته شده امام علی(ع)، امام حسن(ع)و امام حسین(ع)را فرستاد تا به عثمان مشک آب برسانند اما انقلابیونی که از مصر آمده بودند اجازه ندادند که آب به عثمان برسد و عثمان، تشنه لب کشته شد. عبیدالّله بن زیاد در این نامه به کشتهشدن عثمان اشاره میکند و میگوید که انتقام عثمان را بگیرید. بنی امیه آنقدر فضاسازی و شانتاژ و جوسازی کردند که خیلیها باور کرده بودند که علی(ع)قاتل عثمان است و علی(ع) محرک اصلی بوده و زمینهی کشته شدن عثمان را فراهم آورده است.در تاریخ بسیار اتفاق افتاده که برای جا انداختن یک مطلب دروغ، آنقدر در القای آن مداومت میکنند تا آن مسأله جا میافتد. اثر تبلیغات بسیار عجیب است. گفته شده وزیر تبلیغات هیتلر چند تز خاص داشت که اتفاقاً بسیار شبیه تزهای عمروعاص بود. عمروعاص میگفت:یک دروغ را آن قدر تکرار کنید تا مردم باور کنند و اگر همه باور نکنند، عدهای باور میکنند؛ این دقیقا تزی است که در دوران حکومت هیلتر اتفاق میافتاد.
در دوران معاویه، به پانصد منبری پول میدادند تا دروغهایی را که میخواستند، بین مردم جا بیندازند. معاویه، هم پول میداد، هم تهدید میکرد. امروز به این روش، روش«چماق و هویج»میگویند. کسانی که بر این منبرها میرفتند حتماً باید حضرت علی(ع) را سب میکردند و به آن حضرت اهانت میکردند. آنقدر تبلیغ کرده بودند که میگفتند اگر در نماز لعن امیرالمومنین(ع)نباشد، نمازتان باطل است:«لا صلاه الّا بِلَعنِ ابی تُراب[۳]»!
میگویند: معاویه برای بزرگان آبگوشت میفرستاد و میگفت:در هنگام خوردن مراقب باشید، ته ظرف نخود طلا وجود دارد و این نخود کار خودش را کرده بود. این گونه بود که وقتی به امام علی(ع) خبر رسید یکی از شیعیان بر سفره معاویه نشسته است. گفت:دیگر امکان برگشتن و سلامت(دین) او وجود ندارد.
حضرت اباعبدالّله(ع)هم در کربلا فرمود:«این شکمهایی که از حرام انباشته شده است حق را نمیپذیرد.[۴]» حرام گوش شما را تعطیل کرده است، شکم پر، گوش را تعطیل میکند و امکان پذیرش حقیقت را از انسان میگیرد.
وقتی حضرت اباعبدالّله(ع) در کربلا سخنرانی میکرد نه تنها گوش نمیکردند، در بین حرفها سروصدا راه میانداختند، اصطلاحاً پارازیت میانداختند. یکی از کسانی که بیش از همه در بین سخنان امام مزاحمت ایجاد میکرد، شمربن ذی الحوشن بود. امام حسین(ع) در روز عاشورا، شش تا سخنرانی کرد، اگر این سخنرانیها را بخوانید، خواهید دید که چه قدر دقیق و زیبا هستند.چه نکتهها و نشانههایی!حتی گاهی سخنان امام(ع)کاملاً نمایشی است.
حضرت اباعبدالّله(ع)عمامهی پیامبر(ص)را بر سر گذاشت، لباس پیامبر(ص)را پوشید و سوار بر ناقه به میدان رفت؛چراکه در عرب رسم بود که اگر کسی با ناقه(شتر)وارد میدان میشد به این معنی بود که من قصد جنگ ندارم؛چون اسب برای جنگ بود و شتر اصلاً در جنگ به کار نمیآمد، امام با این شرایط با سپاه کوفه حرف میزند. اما بعد از این همه حرف، آنها پاسخ میدهند که تو را به بغض پدرت خواهیم کشت:«بغضاً لابیک »[۵]آنها بذر کینه نسبت به امیرالمؤمنین(ع)را در جانها کاشتهاند و بعد حضرت اباعبدالّله(ع) فرمود: علّت این که حقیقت را نمیشنوید و نمیپذیرید«اعظمت رشوتهم[۶]»رشوههای فراوانی است که گرفتهاید. این رشوهها شما را تعطیل کرده است، عاطفه را در شما کشته است. کسی که حرام بخورد، کسی که حرام دریافت کند، معلوم است که به کجا میرسد. حضرت اباعبدالّله(ع)به یارانش فرمود: اگر کسی بدهکار است از کربلا بیرون برود، من یار این گونه نمیخواهم[۷].باید پاک پاک باشید و کاملا رها، نباید کسی را آزرده باشید، حق کسی بر گردنتان نباشد، اگر هست از کربلا بیرون بروید.کربلا کلاس شگفتی است.گفته شده از مثل امروزی(روز هفتم محرم) آب بر کاروان امام حسین(ع)بسته میشود. پانصد نفر از سپاهیان دشمن به فرماندهی عمروبن حجاج زبیدی آب را در محاصره میگیرند، و جلوی تمام شریعهها را میگیرند[۸]
از نکات بسیار عجیب کربلا، این است که عمروبن حجاج، یکی از فرماندهان سپاه عمرسعد است و لی پسرش در سپاه امام حسین(ع) است.گاه پیش میآید که یک برادر در سپاه مقابل است و برادر دیگر از سپاه امام(ع)، مانند عمروبن قرظهی انصاری که در دفاع از نماز امام با تیرباران سپاه عمرسعد و برادرش کشته میشود. برادرش، علی بن قرظه در سپاه عمر سعد است. در کربلا پیش میآید که پدر در مقابل پسر و برادر در مقابل برادر قرار میگیرد. امروز همه چیز برای ما روشن است اما حقیقتاً در آن زمان تشخیص سخت بود، دو گروهی که در مقابل هم ایستادهاند، این طرف نماز میخوانند، آن طرف هم نماز میخوانند، صدای قرآن بلند است، در اول وقت نماز، صدای اذان بلند میشود، عمر سعد، روز بعد از عاشورا، یعنی روز یازدهم وقتی سرها را جدا کردند و هفتادو هشت سر به نیزه کردند، دستور داد کشته شدگان خودشان را جمع کردند وخودش برآنها نماز خواند .هشتادوهشت نفر کشته در میدان مانده بود که احتمالاً باید کشتهشدگان به دست اباعبدلّله(ع) باشند.
لازم است این نکته ذکر شود که برخی آمارها که در مورد کشته شدگان سپاه عمرسعد داده میشود اساس درستی ندارد. گاهی میگویند امام حسین(ع)چندین هزار نفر را کشت یا حضرت اباالفضل(ع)مثلاً بیست و پنج هزار نفر را کشت، اصلاً چنین چیزی ممکن نیست، کل جنگ یک ساعت و چند دقیقه است، مگر در این مدت زمان میشود چند نفر را گردن زد؟!بیشترین آماری که در مورد کشتهشدگان داده شده حدود هزارو پانصدو سی نفر است، یاران اباعبدلّله(ع) تقریباً صدو چهل و پنج نفر هستند که به شهادت میرسند، نسبت بین یاران امام و سپاهیان دشمن یک به دویست و هشتاد و پنچ است، یعنی در مقابل هر یک نفر، در کربلا ۲۸۵ نفر ایستاده بود.درچنین شرایطی چقدر باید محکم بود متزلزل نشد؛این است که امام، یاران خودش را میستاید.(یاد بگیریم خوبیها و عظمتها و رفتارهای زیبا را بستاییم و تکریم و تحلیل کنیم.) امام(ع)وقتی یارانش را میستاید سوگند میخورد که:«والّله لقد نهرتم»
به خدا قسم یاران خودم را راندم، روی سر آنها داد کشیدم و گفتم بروید، اینها با من کار دارند، اگر به من دسترسی پیدا کنند دیگر با شما کاری ندارند، حتی دست خانواده مرا بگیرید و از کربلا ببرید، به ابوالفضل(ع)فرمود: برادر اگر میخواهی بروی، حسین خواهد ماند، من خواهم ایستاد.یاران اباعبدالّله(ع)در چنین فضایی ایستادهاند.
طرح یکی از درسهای کربلا:
عمرسعدی که امروز به کربلا آمده است همین طور که ابتدای بحث گفته شده، پسر سردار فاتح ایران است و پسر اولین کسی که در اسلام به طرف کفر تیر پرتاب کرد. باید گفت بی ادبان کربلا برای ما معلم هستند و به ما درس میدهند.باید ویژگیهای سپاه دشمن را شناخت و از آنها آموخت. اگر کسی بپرسد که واقعا عمرسعد قربانی چیست؟چه خصوصیتی دارد که او را بیچاره میکند؟کسانی که به ظاهر تیغ را بر حلقوم امام حسین(ع) و یارانش گذاشتند. امّا در واقع خود قربانیان تیغهای پنهانی بودند که در وجود خودشان داشتند.صفات منفی و رذیلتهای آنها تیغ پنهانی بود که آنها را سر میبرید، قربانیان تباهی و سیاهی و زشتی و پلشتی که در وجود آنها بود.عمرسعد قربانی طمع است.رسول خدا(ص)فرمود:دو چیز آدم را بدبخت میکند:«الحرص و طول الامل»حرص و طمع و آرزوهای طولانی.
داستان بسیار زیبایی است که در زمانهارون الرشید خلیفهی عباسی اتفاقی میافتد.دستور داد بگردند، ببینند هنوز کسی هست که پیامبر را دیده باشد و هنوز زنده باشد؟حوزهی حکومتیهارون الرشید بسیار گسترده بود تا مرز آفریقا و بخشی از اروپا کشیده شده بود.بعد از چند روز خبر آوردند که پیرمردی را پیدا کردهاند که بسیار شکسته و و پیرمرد بیش از صدسال عمر داشت، گوش او سنگین بود و به زحمت میتوانست حرف بزند.با تجلیل او را در یک زنبیل گذاشتند و آوردند. به او گفتند تو واقعاً پیامبر را دیده ای؟گفت :بله، ده ساله بودم که پدرم مرا نزد پیامبر(ص) برد و من پیامبر(ص) را با چشمهای خودم دیدم.گفت:پیامبر(ص)چیزی هم گفت؟ گفت: بله، یک جمله گفت.کاتبان را خبر کردند و آن یک جمله را نوشتند.گفت پیامبر(ص)فرمود:یَشُبُّ اِبنِ آدم و یشبَّ مع هو خصلتان الحرص و طول الامل؛فرزند انسان پیر میشود، امّا دو چیز در او جوان میشود، یکی حرص و آرزومندی و دیگری آرزوهای دور و دراز.
آدمیپیر چو شد، حرص جوان میگردد خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
پس دستور داد زنبیل پیرمرد را آوردند و از پارچههای گران قیمت و سکههای زر پر کردند.بعد پیرمرد را برگرداندند، دم در که رسیدند دیدند پیرمرد با صدای ضعیف سعی دارد چیزی را بگوید، وقتی دقت کردند، دیدند پیرمرد با صدای ضعیفی میگوید، مرا به نزد خلیفه بر گردانید.دوباره او را برگرداندند، وقتی به نزد خلیفه برگشت، گفت خواستم سوال کنم از این به بعد هر سال از این هدایا به من میدهید؟خلیفه خندید و گفت:صدق رسول الّله، واقعا پیغمبر راست میگفت، آدم پیر شود امّا دو چیز در او جوان میشود.اصلا روایت همان جا خودش را نشان داد.
عمرسعد، قربانی آزمندی و آرزومندی است.انسان باید واقع بین باشد، نه خوشبین نه بد بین.
متأسفانه در کربلا واقع بینی قحط میشود، یعنی نه تنها قحط آب است که قحط واقع بینی هم هست. کسی که این خصوصیت را دارد(عدم واقع بینی)چند ویژگی بد پیدا میکند. ما باید ویژگیهای بد را در خودمان کم کنیم. مثلا آقایان وقتی میخواهند ازدواج کنند یک دختر عجیب و غریب و آرمانی را که خدا هم نیافریده در ذهن خود تجسم میکنند، معلوم است که چنین چیزی پیدا نمیشود.یا درمورد خانمها هم، گاهی این طور است.در حالی که آدم باید واقع بین باشد، این طول اَمَل آزمندی آدم را بیچاره میکند. وجود این خصوصیت آدم را در مقابل دشمن سست میکند.این خصوصیت باعث شد، عمرسعد به محض این که تهدید شد که اگر این کار را بکنی(در مقابل امام حسین(ع)بایستی)حکومت ری در کار نخواهد بود؛ گفت: هر کاری بگویید انجام میدهم. طول آرزوها باعث میشود آدم برای گناه و جنایت آماده میشود.
آرزوهایتان را تقلیل دهید و با واقعیت آشتی کنید، آشتی با واقعیت، انسان را در عرصهی زندگی پیروز و سربلند میکند.انسان آزمندی که آرزوهای طولانی دارد، میخواهد به هر قیمتی به خواسته اش برسد.اولین بهای این آزمندی آبرویش است.مدتها این جمله را پیامک میکردند که:«ما قرار نیست به هر قیمتی زندگی کنیم، قرار است قیمتی زندگی کنیم[۹].»یعنی این که ما ارزش داریم، من مهم هستم، آن قدر مهم که خداوند متعال میفرماید:«همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم، خودت را ارزان نفروش؛«خلقت الاشیاءَ لاجلک و خلقتک لِأجلی»قیمت شما بالاست، اتیکتی که روی وجود ما زده شده، خیلی بالاست، بهشت هم برای ما کم است؛ قیمت ما حتی از بهشت هم بالاتر است.در روایتی است که: کسانی هستند که دائم در بهشت از آنها پذیرایی میشود ولی اصلاً اعتنا نمیکنند، حور میآید، خان بهشتی میآورند؛ برای آنها غلامانی میآورند، اصلاً توجهی نمیکنند.
میگویند«قداس الحسین» یعنی چنان مشغول اباعبداللّه(ع)هستند که میگویند ما هیچ چیز را با او معامله نمیکنیم.اصلاً به این لذتها نمیپردازند، این نعمات بهشتی در مقابل عظمت بندگان خاص خداوند که شهداء هم جزء همین دسته محسوب میشوند.
دشمن، آزمندی طرف مقابل را نقطهی ضعفی میبیند که میتواند از همان جا نفوذ کند، یعنی آزمندی پاشنهی آشیل آدمهاست، نقطه چشم اسفندیار ماست که از همان جا ما را هدف قرار میدهند و عمرسعد هم از همین خصوصیت ضربه خورد. مثل امروز غروب اباعبدللّه(ع)از عمرسعد میخواهد که باهم گفتگو کنند. عمرسعد با بیست نفر میآید. درخواست میکند که تنها حرف بزنند، همه میروند فقط یک نفر میماند. پسر عمرسعد، حَفَض و ابالفضل العباس(ع) با حضرت اباعبداللّله(ع). عمرسعد درخواست میکند آن دو نفر هم بروند. امام(ع) ار عمرسعد میپرسد:دنبال چه جیزی هستی؟عمرسعد میگوید: اگر کاری را که میگویند انجام ندهم باغهایم را میگیرند، امام(ع) میگوید: بهترین باغ را در حجاز به تو میدهم. میگوید: خانه ام را میگیرند، میگوید: بهترین خانه را به تو خواهم داد. میگوید: برای جان زن و فرزندم میترسم. وقتی امام میبیند حرف زدن با او فایدهای ندارد، میگوید: امیدوارم که از گندم عراق نخوری. عمرسعد میگوید:گندم نباشد، جو میخورم. امام میفرماید:میبینم که کودکان کوفه با سر تو بازی خواهند کرد، و همین طور هم شد، وقتی سرش را جدا کردند، بچههای کوفه با سرش فوتبال بازی کردند. آن آدمی که دنبال رسیدن به آن قدرت و موقعیت بود به این خواری و ذلت و پستی افتاد. آزمندی آدم را کور میکند. انسان آزمند چیزی غیر از خواستهاش نمیبیند، مانند عشق که میگویند، عاشق را کور میکند. آزمندان جزء آرزویشان چیز دیگری نمیبینند، اصلاً تمام حقایق را قلم میگیرند و به همهی حقیقتها پشت پا میزنند و آخرش هم به خودشان پشت پا میزنند.
آدم آزمند قهرمان توجیه و بهانه میشود. در جبهه معروف بود که میگفتند:«خدا انسان را آفرید و انسان، توجیه را». بهانه و توجیه، برای در رفتن از حقیقت و فریب دادن خودش و برای رسیدن به خواستهاش توجیه میکند. به قول سعدی بزرگ، از این بی ادب کربلا بیاموزیم که واقع بینانه حرکت کنیم و این یکی از درسهای کربلاست.
آقای آنتوان بارا، به من میگفت: بیا تا برایت از حسین(ع) حرف بزنم، میخواهم جملات حسین(ع) را برای شما مسلمانها بگویم، ببینید چه امام خوبی دارید و چه حرفهای زیبایی زده است و شما به این حرفها عمل نمیکنید.!
من این روزها هر جا میروم، بخصوص از دوستان جوان دانشجو خواهش میکنم هر فرصتی پیدا کردند، یا اگر مراسمیبود و اشکی ریختند که بسیارخوب است، این همان شور حسینی است، اما از این شور باید پلی به سمت معرفت افزایی داشته باشید. یعنی اگر عواطف به خردورزی نرسد، ناقص است. خردورزی تنها هم کافی نیست، این دو باید با هم باشند؛ یعنی هم عاطفه و قلب بارور داشته باشیم و هم اندیشه بارور داشته باشیم. اگر فرصت کردید بنشینید و سخنان حضرت اباعبدالله(ع) را بخوانید، البته تمام سخنان آن حضرت در طول زندگیاش نه فقط سخنان مربوط به این چند روز را.
امام نوزده هزار و نهصد و نود و نه روز در این دنیا زندگی کرده است، ما فقط یک روز آن را دیدهایم.
امام حسین(ع) جملات و حتی اشعار بسیار زیبایی دارد. مجموعه اشعار اباعبدالله مستقلاً تحت عنوان «ادب الحسین» به چاپ رسیده است. و سخنان امام در کتابهایی با عنوان«بلاغه الحسین» و «موسوعه الحسین» جمع آوری شده است. توصیه میکنم این کتابها را بخوانید. حداقل خطبههای حضرت را بخوانید و ببینید چه درسهای ارزندهای برای امروز و فردا و همیشه زندگی ما دارد.
خداوند انشاءالله پیوند درونی و قلبی ما را با کربلا استوارتر بگرداند و به ما توفیق عنایت کند تا از معارف کربلا هرچه بیشتر و بهتر بهرهگیری و استفاده کنیم.
از دانشجویان، اساتید و برگزار کنندگان این مراسم کمال تشکر را دارم. گفته شده مجلس اباعبدالله(ع) «سیدالمجالس» است. و مجلس امام حسین(ع) «روضه من ریاض الجنه» است ، باغی است از باغهای بهشت. یعنی همهی شما الان در بهشت نشستهاید، حرمت بهشت و فرصت عزیزی را که به خصوص در این محافل دارید پاس بدارید و بیشتر از این محافل بهره گیری و استفاده کنید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
[۱]. کوفه در سال های هفده و هجده هجری توسط سعدبن ابی وقاص بنیانگذاری شد و بعدها تبدیل به یک شهر بزرگ در آن روز جامعه اسلامی شد. [۲].انساب الاشراف-ج ۳-ص ۱۸۱ [۳].مروج الذهب-ج۳-ص ۲۴۵ [۴]بحارالانوار-ج۴۵-ص۸ [۵].منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه-ج۱۸-ص ۱۸۵ [۶].وقعه الطف-ص ۱۷۴ [۷].عاشورا ریشه ها و انگیزه ها و رویدادها، پیامدها-ص ۴۱۴ [۸].منظور نهرهایی که از رودخانه جدا شده بود، یکی از این شریعه ها نهر علقمه است. [۹].ظاهراً این جمله را به آیت الّله بهجت نسبت میدهند.