شب بود ستاره را تماشا
میکرد دو چشم ناز دختر
قایم شده بود و منتظر بود
سُک سُک بکند بار دیگر
آرام درون خیمه خوابید
داداش گلش علیاصغر
لالایی او صدای قرآن
با لحن خوش علیاکبر
خواب آمد و بیسر و صدا زد
در چشم قشنگ دخترک پر
فردا شده بود و کربلا شد
باغی پر نخلهای بیسر
از کرب و بلا، آب و بابا
شد ورد لبان خشک دختر
من فکر کنم از آن زمان ماند
این درس همیشه توی دفتر
زهرا آراستهنیا
