نخستین منزلگاه برخورد با نیروهای عبیداللهزیاد شراف است. این سرزمین تا واقصه ۷/۵ کیلومتر فاصله داشت.منطقهای پرآب و پردرخت که به دلیل برجستگی و بلندی، شراف نامیده میشد.گفتهاند مردی به نام شراف، چشمهای کند و به آب رسید و آبهای خوشگوار در برکه جمع میشد و به همین دلیل آن جا را شراف نامیدند.
شیوهی امام آن بود که در روز حرکت میکرد و شبانگاهان درآبادی فرو میآمد و به استراحت میپرداخت. امام و همراهان شب را در شراف گذراندند. صبحگاهان به جوانان فرمان داد مشکها را پر کنند و آب ذخیره کنند که میهمانانی تشنه در راه خواهیم داشت.
طبری مینویسد: عبداللهبنسلیم و مذریبنمشمعل، هردواناسدی گویند: حسین بیامد تا در شراف منزل کرد. به وقت سحر، غلامان خویش را بگفت تا کاملاً آبگیری کنند. سپس از آن جا روان شدند. همه اول روز راه پیمودند تا روزبعد به نیمه رسید. آنگاه یکی گفت: اللهاکبر.
حسین گفت: اللهاکبر! برای چه تکبیر گفتی؟
گفت: نخلستان دیدم.
دو مرد اسدی گفتند: هرگز در این جا حتی یک نخل ندیدهایم.
حسین به ما گفت: پس به نظر شما چه دیده؟
گفتیم: به نظر ما گردن اسبها و سر نیزهها را دیده.
گفت: به خدا نظر من نیز همین است.
گویند: آنگاه حسین(ع) گفت: پناهگاهی است که سوی آن رویم و پشت سر خویش نهیم و با قوم از یک سمت مقابله کنیم.
گفتیم: آری! ذوحسم پهلوی توست. از چپ سوی آن میپیچی. اگر زودتر از قوم آنجا برسی، چنان است که میخواهی.
گویند پس حسین(ع) از طرف چپ راه آنجا را گرفت.
گویند: ما نیز با وی پیچیدیم و خیلی زود گردن اسبان نمودار شد که آن را آشکار دیدیم و بپیچیدیم و چون آنها دیدند که ما از راه بگشتیم، به طرف ما بپیچیدند؛ گویی نیزههاشان شاخ زنبورها بود و پرچمهاشان بال پرندگان.
گویند: سوی ذیحسم شتابان شدیم و زودتر از آنها آن جا رسیدیم. حسین(ع) فرود آمد و بگفت تا خیمههای او را زدند. آنگاه قوم بیامدند که یک هزار سوار بودند همراه حربنیزیدتمیمییربوعی. او و سپاهش در گرمای نیم روز مقابل حسین(ع) ایستادند. حر و یارانش عمامه داشتند و شمشیر آویخته بودند. حسین به غلامانش گفت: آب به این جماعت بدهید و سیرابشان بکنید. اسبان را نیز سیراب کنید.
غلامان بیامدند و اسبان را سیراب کردند. گروهی از آنان به قوم آب دادند تا سیراب شدند. میآمدند و کاسهها و ظرفهای سنگی و تشتها را از آب پر میکردند و نزدیک اسب میبردند و چون سه یا چهار یا پنج بار میخوردند از پیش آن میبردند و اسب دیگر را آب میدادند. همهی سپاه را آب دادند.
علیبنطعانمحاربی گوید: با حربنیزید بودم. با آخرین دسته از یاران وی رسیدم و چون حسین(ع) دید که من و اسبم تشنهایم، گفت راویه را بخوابان که راویه به نزد من معنی مشک میداد.آنگاه گفت: برادرزاده، شتر را بخوابان! گوید و من شتر را خوابانیدم. گفت: آب بنوش و من نوشیدن را آغاز کردم و چون مینوشیدم، آب از مشک بیرون میریخت حسین گفت مشک را بپیچ!
گوید و من ندانستم چه کنم. حسین بیامد و مشک را کج کرد و من آب نوشیدم و اسبم را آب دادم.
گوید: حر همچنان در مقابل حسین(ع) بود تا وقت نماز رسید؛ نماز ظهر. حسین، حجاجبنمسروقجعفی را گفت که اذان بگوید و او بگفت و چون وقت اقامه گفتن رسید، حسین بیرون آمد. ردایی داشت وعبایی با نعلین. حمد خدا گفت و ثنای او کرد. آنگاه گفت: ای مردم! مرا به پیش خدا عزوجل و شما این عذر هست که پیش شما نیامدم تا نامههای شما به من رسید و فرستادگانتان آمدند که سوی ما بیا که امام نداریم. شاید خدا به وسیلهی تو ما را بر هدایت فراهم آورد. اگر بر این قرارید، آمدهام. اگر عهد و پیمانی کنید که اطمینان یابم، به شهر شما آیم و اگر نکنید و آمدن مرا خوش ندارید از پیش شما باز میگردم و به همان جا میروم که از آن سوی شما آمدهام.
گوید اما در مقابل وی خاموش ماندند و مؤذن را گفتند: اقامه بگوی! و او اقامهی نماز بگفت. گوید حسین به حر گفت: میخواهی با یاران خویش نماز کنی؟
گفت: نه! تو نماز میکنی و ما نیز به تو اقتدا میکنیم.
گوید: پس حسین پیشوای نماز آنها شد آنگاه به درون رفت و یارانش به دور وی فراهم آمدند. حرّ نیز به جای خویش رفت و وارد خیمهای شد که برایش زده بودند و جمعی از یارانش بر او فراهم شدند. بقیهی یارانش نیز به جای صفی که داشته بودند، رفتند و از نو صف بستند. هر کدامشان عنان مرکب خویش را گرفته بود و در سایهی آن نشسته بود. وقتی پسینگاه رسید، حسین گفت: برای حرکت آماده شوید. پس از آن برون آمد و بانگزن خویش را بگفت تا ندای نماز پسین داد و اقامه گفت: سپس حسین پیش آمد و با قوم نمازکرد و سلام نماز بگفت. آنگاه رو به جماعت کرد و حمد خدای گفت و ثنای او کرد. سپس گفت: اما بعد، ای مردم! اگر پرهیزگار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید، بیشتر مایهی رضای خداست. ما اهلبیت به کار خلافت شما از این مدعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند شایستهتریم. اگر ما را خوش ندارید و حق ما را نمیشناسید و رای شما جز آن است که در نامههاتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من آوردهاند، از پیش شما باز میگردم.
حربنیزید گفت: به خدا، ما نمیدانیم این نامهها که میگویی چیست.
حسین گفت: ای عقبه پسر سمعان! خورجینی را که نامههای آنها در آن است بیاور! گوید: عقبه، خورجینی پر از نامه بیاورد و پیش روی آنها فرو ریخت. حر گفت: ما جزء این گروه که به تو نامه نوشتهاند نیستیم. به ما دستور دادهاند وقتی به تو رسیدیم، از تو جدا نشویم تا پیش عبیداللهبنزیادت بریم.
حسین گفت: مرگ از این کار به من نزدیکتر است.
گوید: آنگاه حسین به یاران خویش گفت: برخیزید و سوار شوید! پس یاران وی سوار شدند و منتظر ماندند تا زنانشان نیز سوار شوند و به یاران خود گفت: برویم.
گوید: و چون خواستند بروند، جماعت از رفتنشان مانع شدند. حسین به حر گفت: مادرت عزادارت شو؛ چه میخواهی؟
گفت: به خدا اگر جز تو کسی از عربان این سخن را به من گفته بود و در این وضع بود که تو هستی، از تذکار عزاداری مادرش، هر که بود، دریغ نمیکردم؛ اما به خدا از مادر تو سخن گفتن نیارم، مگر به نیکوترین وصفی که توان گفت.
حسین گفت: چه میخواهی؟
گفت: به خدا، میخواهم تو راپیش عبیداللهبنزیاد ببرم.
حسین گفت: در این صورت به خدا، با تو نمیآیم.
حر گفت: در این صورت به خدا، تو را وا نمیگذارم. و این سخن سه بار از دو سوی تکرار شد و چون سخن در میانه بسیار شد، حرّ گفت: مرا دستور جنگ با تو ندادهاند. دستور دادهاند از تو جدا نشوم تا به کوفهات برسانم. اگر دریغ داری، راهی بگیر که تو را به کوفه نرساند و سوی مدینه پس نبرد که میان من و تو انصاف باشد تا به ابنزیاد بنویسم. تو نیز اگر خواهی به یزید نامه نویسی، بنویس، یا اگرخواهی به ابنزیاد بنویسی، شاید خدا تا آن وقت کاری پیش آرد که مرا از ابتلا به کار تو معاف دارد.آنگاه گفت: پس، از این راه برو و از راه عذیب و قادسیه به طرف چپ گرای. که میان وی و عذیب {عذیبالهجانات} هشتاد و دو سه میل بود.
در امالی شیخ صدوق جز نکات مطرح شده در تاریخ طبری آمده است که امام به حر فرمود: به جنگ ما آمدی یا به یاری ما؟
حرگفت: مرا به جنگ تو فرستادند و به خدا پناه میبرم که از قبر برآیم و پایم به سوی سرم بسته باشد و دستم به گردنم و مرا به رو در آتش جهنم اندازند! ای زادهی رسولالله، به کجا میروی؟ برگرد به حرم جدت! زیرا تو را میکشند. و امام ابیات زیر را زمزمه کرد:
سأمضی فما بالموت عارٌ علیالفتی اذا مانوی حقّاً و جاهد مُسلماً
و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
فانْ متّ لم اندم واِن عشتُ لم اَلم کفی بک ذُلاًّ اَن تموت و ترغما
نکتههای دیگری که در مقاتل و کتب تاریخی در هنگام ملاقات حربنیزیدریاحی و حضرت اباعبداللهالحسین(ع) مطرح شده است و ابعاد این برخورد را بیشتر روشن میسازد، چنین است:
در ارشاد شیخمفید سر نیزههای سپاه حُرّ مانند پرندهی یعسوب بوده است و یعسوب در این جا پرندهای است کوچکتر از ملخ که دارای چهار پر نازک است و دم باریک و درازی دارد و بیشتر در روی آب پرواز میکند و دم خود را بر سر آب میزند (همان سنجاقک است).
تعداد خورجینهای حامل نامههای کوفیان که در اختیار عقبهبنسمعان بوده است دو کیسهی بزرگ ذکر شده است.
در لهوف: منزل شراف در دو منزلی کوفه معرفی شده و حر به اباعبدالله پیشنهاد میکند که راهی را انتخاب فرما که تو را نه به کوفه رساند و نه به مدینه بازگردی؛ تا من نیز عذری نزد ابنزیاد داشته باشم.
در حبیبالسیر ملاقات و برخورد حضرت اباعبداللهالحسین با حر در منزل سراه معرفی شده است. که احتمالاً نوعی تصحیف در واژهی شراف است. زمان ملاقات حدود ظهر گفته شده است.
در مقتل خوارزمی پس از گفتوگوی اباعبدالله و حربنیزید، امام به حُرّ میگوید: گویا مرا به مرگ خبر میدهی (پیش بینی جنگ و کشته شدن من میکنی). حر گفت: آری یا اباعبدالله! در این امر تردیدی ندارم؛ مگر از همانجا که آمدهای برگردی. امام پاسخ داد: نمیدانم چه بگویم؛ اما همان چیزی را میگویم که برادر اوسی گفت؛ وقتی عزم یاری پیامبر داشت و پسر عمویش او را باز میداشت و میگفت میروی و کشته میشوی و او پاسخ داد:
سامضی فما بالموت عارٌ علی الفتی اذا ما نوی حقاً و جاهَدَ مُسلماً
و واسی الرَجالَ الصالحین بنفسه و فارق مذموماً و خالف مجرماً
اقدم نفسی لا اریدُ بقائها لتلقی خمیساً فی النزال عَرَمْرَماً
فان عشتُ لم اذمم و ان متُّ لم الم کفی بک ذلاّ َان تعیش و ترغما
در اخبارالطوال فاصلهی منزل شراف تا عذیبالهجانات سی و هشت میل گزارش شده است.
و همان گونه که گفته شد در تاریخ طبری هشتاد و سه میل.
این اختلافات بر اثر تصحیفها یا اندک دانی نسّاخ وکُتّاب است.
ورود حضرت اباعبدالله به منزل شراف را شنبه ۲۶ ذیالحجّه نگاشتهاند.
در عقدالفرید خبر شهادت مسلمبنعقیل در شراف به امام رسیده است.
در منزل شراف، سه چاه بزرگ و آبهای گوارا و شیرین بوده است. فاصلهی میان شراف و واقصه، را هفت کیلومتر نوشتهاند.
در برخی مقاتل نوشته شده که زهیربنالقین در منزل شراف به امام پیشنهاد جنگ با حرّ و سپاهانش را داد و امام نپذیرفت و فرمود ما آغازگر جنگ نخواهیم بود.
پیشنهاد زهیر مبتنی بر این استدلال بود که تعداد سپاه دشمن چندان اختلافی با سپاه اباعبدالله نداشت.(شاید حدود ۶۰۰ نفر در مقابل ۱۰۰۰ نفر ) و در موقعیتهای بعد قطعاً بر سپاه و نیروهای دشمن افزوده میشد.
دقیقتر و درستتر این است که پیشنهاد مبارزه در شراف نبوده است بلکه این پیشنهاد در عذیبالهجانات مطرح شد.