از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل و رسالتی سنگین بر پشت.
تو اگر چه قرآن مجسمی و هر بطن وجود و شخصیت تو را بطنی است و آن را بطنی دیگر تا لایتناهی و اگر چه اوج پرواز والاترین انسان، حضیض شناخت تو را در نمییابد و اگر چه تو برتری از آنچه ما میاندیشیم و آن صفات که تو را وصف میکنیم و اگر چه تو زینتبخش صفاتی و اگر چه یادمان نرفته است آن کلام را که در قیامت والاترین مؤمنین، آناناند که در تب و تاب دیدار خداوندی میسوزند و از او تقاضای دیدار میکنند. برقی میدرخشد. وقتی خود را مییابند و به هوش میآیند، عاجزانه از خدا میپرسند که این تو بودی؟ و پاسخ میشنوند که این یک تجلی از چهره حسین بود. جلوهای بود از رخ اباعبدالله، و زبان را هرگز توان شرح این دیدار نیست.
ما بر خاکی سجده میکنیم که پای تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکیده است. ما همچنانکه سادهترین نیازمان، آب خوردنمان را، به یاد تو مرتفع میکنیم. احساسمان، اندیشهمان، مرگمان، حیاتمان، سلوکمان، قیاممان، همه و همه رنگ از تو میگیرند و معنا از تو مییابند.
منبع: نجوای شبانه