زن سوار قاطر بود. میگفت: “نمیگذارم حسن را اینجا دفن کنی.”
محمدبنحنیفه گفت: “برای دشمنی با بنیهاشم یک روز سوار شتر میشوی، یک روز سوار قاطر.”
زن گفت: “تو دیگر حرف نزن. اینها اگر حرف میزنند، پسرهای فاطمه هستند. تو را چه به سخنرانی؟”
حسین عصبانی شد. گفت: “این حرفها یعنی چه؟ میخواهی برادرم را از ما جدا کنی؟ او به جای یک فاطمه از سه فاطمه نسب دارد.”
آزادی به سبک معاویه
دوران معاویه، دوران آزادی بود. همهی فرقهها آزاد بودند. بحث بود و مناظره. اما نوبت به خانوادهی محمد و دوستانش که میرسید آزادی تمام میشد. یا میگذاشتندشان لای جرز دیوار یا ترورشان میکردند.
منبع: آفتاب بر نی/ زینب عطایی