بدعت، تحمیق، اختناق و نیاز به روشنگری
در ظرف بیست سال، یعنی بین سال ۴۰ و۶۰ هجری، که معاویه بر سر کار بود، بدعتهای فراوان در اسلام راه یافت، مردم را عمیقا تحمیق کردند و آنها را از اسلام دور کردند به طوری که در حقیقت ریشهی همهی افکار و آرایی که بعدها به صورت آزاد کلامی درآمد، متعلق به عصر معاویه است. طرفداری از تقدیر و قضا و قدر در این زمان، به شدت قوت گرفت.
عقیده بر قضا و قدر یکی از رهاوردهای یهود است. عقیده به قضا و قدر در معنایی که منافی اختیار انسان باشد و او را در مقابل تقدیر، چون پر کاهی در مقابل تند باد بداند از عقاید یهودیان است و کعبالاحبار و تمیمداری، این بازیگران و بازرگانان حدیث، چنین مسائلی را به جامعهی اسلامی وارد کردند و معاویه نیز آنها را ترویج میکرد و وضع خود را تماماً از این راه توجیه میکرکه:{حکم القضا حکم القدر }،خدا خواسته که چنین و چنان باشد و در همین عصر مسئله جبر و مسئلهی نفی استطاعت مطرح شد که بعدها از مسائل کلامی گردید.
ملتی که در روز چهارشنبه نمازجمعه را بخواند و اعتراض نکند دیگر حال این ملت را بفهمید. یک چنین حزب به تمام معنا کافر، دمی منافق و متظاهر بر اسلام، بعد از معاویه به دست یزید افتاد. میان زمان حسنبنعلی(ع) و زمان حسینبنعلی(ع) تفاوت وجود دارد. در زمان حسن بن علی(ع) قیافهی واقعی این حزب هنوز آشکار نبود و مردم شناخت صحیحی نسبت به آن نداشتند. با وجود اینکه معاویه بالای منبر در کوفه گفت:[ من برای نماز و روزه شما جنگ نکردم، من جنگ کردم که بر شما حکومت کنم.] هنوز ماهیت او کاملا شناخته شده نبود، ولی در این بیست سال، اختناقها، کشتارهای دسته جمعی، غارتگریها، همه و همه ملت را نسبت به این حکومت بدبین کرده است. اکنون زمان آن فرا رسیده است که این حکومت که رسواست، رسواتر شود، قیافهی کریه این حکومت باید از طریق شهادتهای پی در پی به مسلمین شناسانده شود. چرا این حرکت را در آن مقطع زمانی خاص از حضرت میبینیم یعنی پیش از آن، بعد از حضرت امیر، در دورهی امام حسین یا در دورهی بعد از امام حسن تا زمانی که معاویه در رأس حکومت است چنین حرکتی نبوده، باید گفت: قبل از حضرت به این کیفیت نبوده اما به کیفیت دیگری در بعضی از جهادها بوده است. حضرت در جنگ جمل میگوید [من یأخذها القرآن؟] و جوانی بر میخیزد، حضرت میگوید: کشته میشوی میگوید باشد، من کشته شوم اشکالی ندارد. به صورت قضیه جزئیه در جنگهای اسلام بوده و در جنگ جمل داستانش هست اما اینکه چرا قبل از دورهی یزید، چنین قیامی نشد؟ به خا طر اینکه در آن زمان قیافهی معاویه شناخته شده نبود و مردم به معاویه به دید یک خلیفه نگاه میکردند و میگفتند زمانی علی نظام را در دست گرفت و حالا هم معاویه به دست گرفته است. آنچه میتواند اجمالا نهضت حسین بن علی را منعکس کند این کلام معروف است که میگوید :[ الاسلام محمدی الحدوث و حسینی البقاء ]هر چند این کلام، کلام معصوم نیست و متعلق به یک عالم و دانشمند است اما عالم و دانشمندی که تاریخ را مطالعه کرده و از تاریخ این اصل را استخراج نموده است.
شهادت روشنگرانه، درون مایهی عاشورا
نهضت حسین بن علی تماما برای این هدف بوده است که با شهادت عالمانه و روشنگرانهی خود، دشمن را از پا درآورد، که اگر کسی اندکی از سنن تاریخ و قواعد تاریخ شناسی اطلاع داشته باشد، میفهمد که حر کت امام حسین با این جمعیت، به اصطلاح مردم، حرکتی پیروزمندانه نبود، جمعیت کمی که هشتصد نفر بیشتر در کربلا حاضر نشدند، آن هم با زن و بچه، فردی که به قصد تشکیل حکومت اسلامی حرکت کرد. زن و بچه همراه خودش نمیآورد، بلکه آنها را در مکان امنی میگذارد.
معلوم میشود مساله، مسالهی حکومت اسلامی بوده است و نه جنگ نظامی با یزید، نظر امام همین بوده است که اینک زمان آن فرا رسیده که باید این مرد را رسوا کرد و دست بیعت به او نداد و به مردم او را شناساند و اگر هم در این راه به شهادت رسید، چه بهتر! در پی آن، نهضتی میآید، نهضت دوم میآید، نهضت سوم میآید… و این چنین هم شد. نهضت توابین رخ داد، بعد هم به دنبال آن نهضت عبدالله بن زبیر آمد، سپس نهضت دیرالجماجم واقع شد، بعد نهضت زید بن علی پدید آ مد… نهضت ها یکی پس از دیگری ظاهر شدند. بالاخره این شهادت در مردم، روح شها دت طلبی، روح مبارزه و تسلیم ناپذیری را ایجاد کرد و همه به این باور رسیدند که اینها صلاحیت برای زمامداری جامعه اسلامی ندارند بنابراین قیام امام حسین( ع ) ظواهری دارد و باطنی بلکه، ظواهر حرکت امام این است که: آمدهام تشکیل حکومت دهم اصلاح در امر جدم کنم، کما این که در آن نامهاش خطاب به محمدبنحنفیه نوشت اینها به تعبیر عربها واجهه القضیه است، صورت ظاهری قضیه است، ولی معلوم بود که هیچ کدام از این امور تحققپذیر نیست. در راه فرزدق به حضرت گفت آقا اینها به ظاهر دارند به شما اظهار ارادت میکنند،{ قلو بهم معک و سیوفهم علیک }، قلبها شما را دوست دارند اما شمشیرهایشان علیه شماست. هر که به جای امام بود از آ نجا برمیگشت، زن و بچه را میفرستاد. بعد امام به نزدیکیهای کوفه که رسید ماجرای مسلم برایش پیش آمد، دو نفر را که از آ نجا عبور میکردند، خواند و از آ نها پرسوجو کرد و فهمید که مسلم به شهادت رسیده است و مردم کوفه به عهد خود وفا نکردند. اگر یک فرد سیاسی عادی بود از همان جا مسیر را تغییر میداد، اما امام باز به راه خویش ادامه داد! همهی اینها نشان میدهد که جریان دارای ظواهری بوده و یک باطنی، نه باطن غیر قابل تغییر، بلکه باطن قابل تغییر، شهادتطلبی که، باعث شد در ملت روح مبارزه، روح مقاومت، روح مخالفت و اعتراض را بیدار کند و با ایجاد نهضتهای پی در پی این شجره خبیثه را از ریشه بیرون آورد.
مفهوم شهادت خواهی در قیام امام
هدف حرکت امام همین است که با شهادت خویش به جهانیان ثابت کند که این نوع حکومت هیچگونه لیاقت برای سرپرستی مسلمین ندارد. البته این هدف نیز یک برنامهریزی دارد آقا برای چه آمدی؟ برای کشته شدن! اینکه نمیشود آمدهام امر به معروف کنم، نهی از منکر کنم، اصلاح در امور جدم کنم، در ظاهر هم اگر مایلید برگردم، اگر مایلید بمانم. اینها ظواهر قضیه است. اما از نخستین مرحله، کیفیت حرکت نشانگر این است که امام میداند این حرکت به شهادت میانجامد و شهادت برای حضرت نه یک امر طریقی، بلکه یک مسألهی موضوعی بود. میدانست که با این شهادت، آن هدف زنده میشود و لذا در آن خطبه که در روز هشتم یوم الترویه خواند آشکارا فرمود: خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه وما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خُیِّرَ لی مصرعٌ انا لاقیه کا نی اوصانی یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا فیملأن منی اکراشا جوفا و اجربه سُغبا …. من کان بازلا فینا مهجته و موطئا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فإنی راحل مصبحاً انشاءالله؛ مرگ همچون گردن بند دختران آویزهی گلوی بنیآدم است و من چونان اشتیاق یعقوب به یوسف دیدار گذشتگان خود را چه مشتاقم! و شهادتگاهی برایم برگزیدهاند که (ناچار) آن را دیدار کنم. گویا گرگهای میان نواویس و کربلا را می بینم که بند بند جسمم را از هم گسسته شکمبههای تهی و مشک های خالی خود را از آن انباشته اند. … هر کس خون خویش را در راه ما (که راه خداست) می بخشد و خود را آمادهی دیدار خدا کرده است با ما رهسپار شود که من به خواست خدا فردا رهسپارم.]
بنابراین ما باید ظواهر قضیه را از عنصر واقعی قیام امام که شهادت بود، تمیز بگذاریم البته این عنصر واقعی برای مردم پسند بودن به یک عده مجوزهای اجتماعی، عرض سیاسی و … نیازمند بود و الّا امام میدانست هیچکدام از اهداف ظاهری قیام تحقق نمیپذیرد و آنچه محقق میشود شهادت است و همین هم مفید است و سودمند.
چه مانعی دارد که از همین ظواهر، تحلیل را آغاز کنیم؛ یعنی، هدف را برای مثال امر به معروف و نهی از منکر یا اصلاح دین یا رهایی جامعه از شر نظام فاسد اموی بدانیم و شهادت را ابزاری تلقی کنیم که حضرت در زمانی که دیگر هیچ وسیلهای برای تحقق اهدافشان در اختیار ندارند، به آن متوسل میشوند؟ ما مخالف این بیانات نیستیم، ولی این اهداف با قیام حضرت محقق نشد، نه اصلاح در امت جدش .. اصلاح به معنای اینکه فوراً کار به صلاح آید و نه به امر به معروف و نهی از منکر. ما باید امالقضایا را بگیریم و بگوییم، امام با شهادت خود، اهدافش را محقق ساخت و گمان نکنیم که شهادت حضرت موضوعیت دارد، موضوعیت نه به معنای این که نفس خود کشته شدن و شهادت هدف امام باشد، بلکه به این معنا که امام به قصد شهادت آمد، چون میدانست این شهادت آثار و نتایج سازندهای در پی دارد. آثار سازندهاش رسوا کردن حکومت و ایجاد روح نهضت در مردم بود و فراخواندن آنها به اینکه راه همین است که من رفتم، شما هم بروید.
هیچگاه شهادت یک معصوم، ریخته شدن خون یک معصوم در حالی که هیچ اثر و بهرهای در تقابل از آن حاصل نشود، درست و مطلوب نیست. شهادت در دست حضرت ابزاری بود برای نیل به غایات، غایاتی چون ایجاد روح نهضت، امر به معروف و ارائه طریق، ایجاد به اصطلاح گروههای فشار، تا به واسطه همهی اینها زمینههای نابودی حکومت فراهم شود.
سؤال از آقای سبحانی: شما در باب امر به معروف و مبارزه با بنیامیه تعبیر[ صورت ظاهری قضیه ] را به کار بردید. مطلب این است که این مسائل با آنچه شما روی آن تکیه دارید ، یعنی مسئلهی علم امام به شهادت منافاتی ندارد. امام ممکن است علمی را داشته باشد، اما واقعا امر به معروف صورت ظاهری قضیه نباشد، یعنی خود امر به معروف و نهی از منکر یک نوع موضوعیت داشته باشد. مسایل ظاهری و باطنی ظاهر نه به معنای ساختگی، یعنی نامههای حضرت و حرکت حضرت، مکالمه حضرت با کسانی که اهل کوفه بودند و داعیه امر به معروف و نهی از منکر از سوی ایشان، همه واقعی بود، اما قراین سیاسی داخلی و خارجی نشان میداد که هیچ کدام از اینها امروز قابل تحقق نیست. امر به معروف شرایط دارد و اهم شرایطش این است که انسان بتواند در طرف نفوذ و تاثیر کند ولی آنها که هرگز حضرت را تحمل نمیکردند چه امر به معروفی؟
مراد ما از کلمه ظاهر، یعنی آنچه که امام میتوانست با مردم مطرح کند. این را نمی تواند بگوید: مردم، من میروم تا کشته شوم این قابل گفتن نیست، آنچه که می تواند بیان کند این است که آمدهام تا امر به معروف کنم، نهی از منکر کنم، تشکیل حکومت دهم، این مرد لایق نیست و …. اینها همهاش مربوط به ظواهر قضیه است، یعنی آنچه در صحنه سیاست می توانست مطرح شود. ولی آنچه در حقیقت میتوانست در اصحاب حضرت کار ساز شود، این بود که حضرت، با همان شهادت خود درسها را به مردم بیاموزد که مردم، اگر دین در خطر افتد، عزیزترین فرد باید فدای دین شود مردم، این راه، را من که عزیزترین فرد نزد خدا هستم، رفتم، وظیفه شماست که این راه را شما نیز بروید و این چنین بود که به دنبال قیام امام، نهضت توابین پیش آمد. همان سال بعد این ها به کنار قبر حضرت رفتند و اشک ریختند و عجب این است که در مقتلها مشهور است که در عصر عاشورا زنی از قبیله بنی بکر آمد و عمود خیمه را کشید و [ یا لثارات الحسین ] را گفت. در واقع نه اینکه امام رفت تا کشته شود که حرف آن ملای رومی صحیح باشد، نه، حسین با این شهادت به مردم درس داد که وظیفهشان در این عصر چیست و در نتیجه، آن نهضتها پیش آمد، والا آن ریشه خبیثه و حزب نفاق هنوز هم سر کار بود ولو اینکه نامشان بنی عباس باشد.
سؤال از آقای سبحانی: آیا رای شما این است که نتیجهی حرکت حضرت، که حضرت هم به آن واقف بودند با هدف اولیه و انگیزه اولیه ایشان در قیام، یکی بود و هر دو بر هم منطبق بودند؟ آنچه در مجموع از تحلیل حضرتعالی برمیآید این است که حرکت حضرت یک حرکت تهاجمی در مقابل دستگاه خلافت یزید بود که حضرت با قصد شروع کردند، یک حرکت تدافعی نبود این حرکت تهاجمی باید دارای یک انگیزه و هدف بروی باشد و همانطور که اشاره کردید شهادت نمیتواند هدف و انگیزه اولیه امام معصوم باشد، چرا که اگر امام در قید حیات باشند، قطعاً برکات و خیرات وجودیشان بیشتر از این است که شهید شوند در این صورت هدف حرکت امام را چه میدانید؟
البته هدف اخیر نمیتواند مفسر آن حرکتهای ابتدایی باشد. این حرکتهای ابتدایی غایات متناسب با خویش میخواند و آن غایات متناسب، امر به معروف است، نهی از منکر است، تشکیل حکومت است؛ اما جوجه را در آخر پاییز میشمارند. مجموع این حرکت یک شیء واحد و یک حرکت منسجم است. باید غایه الغایات را در نظر گرفت، غایهالغایات این بود که با شهادت خود، این نتایج را به بار آورد و اما اینکه میفرمایید که امام اگر بماند بیشتر منشأ اثر است تا شهید بشود، امامی که مثل موسی بن جعفر در زندان بماند آیا میتواند کاری کند؟ وقتی که امام در حیاتش دستش باز باشد بله، مانند امام صادق و امام باقر که آنها شهادتشان تأثیر نداشت، تعلیمشان اثر داشت اما در جایی که همه درها بسته است و جز شوراندن مردم راه دیگری نیست، آنجا شهادت امام افضل است.
ادله قراین شهادت طلبی
سؤال از آقای سبحانی: برای عدول از ظاهر یک امر، یک کلام یا یک جریان تاریخ، باید قراینی در دست باشد که این قراین به منزله قرینه متصلهای بتواند ظاهر را بهکلی به باطن و به وجه دیگری عدول دهد. در تحلیلی که بیان کردید جریان نفاق را از زمان حضرت رسول شروع کردید تا به زمان امام حسین رسیدید. سوال این است که آیا برای از بین بردن این حزب منافق به نام حزب اموی و نشان دادن چهرهی واقعی آن، تنها یک راه وجود داشت و آن شهادت امام حسین بود یا اینکه راه دیگری هم در برابر امام وجود داشت و آن اینکه این حکومت و این حزب را متلاشی کند و توسط شیعیان و طرفدارانش حکومت تشکیل دهد.
حضرتعالی میفرمایید که دلایل ما برای اینکه حضرت شق دوم را نمیتوانست داشته باشد و شق اول متعین بود، این است که حضرت هشتاد و اندی نفر بیشتر نیرو نداشته و از این عده نیز تعدادی خانواده و اقوام خودش بودند و تعداد معدودی هم از اصحاب.
برای تشکیل حکومت، حضرت باید اول آنها را درجای امنی بگذارد و خودش بیاید و بعد خانوادهاش را بیاورد. اینها درست است، اما باید دید آیا طرفداران امام حسین در مکه بودند یا در کوفه از یک طرف نامههای ده هزارتایی و به گفته بعضی هجده هزارتایی از طرف کوفه برای امام حسین( ع ) میآید همهی اینها درخواست حکومت دارند: شمشیرهای ما برای توست و ما خواهان یک حکومت عدل اسلامی هستیم. حضرت در تمام آن موارد پاسخ مثبت میدهد و بعد هم مسلم را به عنوان نماینده میفرستد، منتظر جواب او هم هست و حرکتش را هم قبل از اینکه جواب مسلم بیاید شروع میکند و جواب مسلم هم مثبت است.
بعدا در بین راه خبر شهادت میرسد. در آنجا که خبر شهادت میرسد و مخصوصا وقتی که قضیه جدیتر می شود و حر در مقابل حضرت میایستد، حضرت میگوید من را رها کنید تا برگردم. در اینجا صورت طبیعی قضیه این است و تحلیل میتواند این گونه باشد که امام برای گرفتن حکومت آمده است. اینکه به همراه آوردن زن و بچه را دلیل بر این مسئله میگیرید که امام به هدف ایجاد حکومت اسلامی حر کت نکرده، این دلیل قانع کننده نیست. همراهی تعدادی از زنها و بچهها با امام نیز با حرکت به قصد تشکیل حکومت منافات چندانی ندارد. قراینی باید ارائه شود که ما بتوانیم همه این ظواهر را از ظاهرش عدول بدهیم و برگردانیم و بگوییم امام از ابتدا برای شهادت آمده است، اما ظاهر جریان این است که او برای امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با سلطان جائر قیام کرده است و … قراین باید آنچنان محکم و زیاد باشند که بتوان از ظاهر امر عدول کرد. قراین زیاد هستند: اول آ نکه در عصر رسولالله، حضرت در طول حیاتش ماتمهای زیادی برای حسین بن علی تشکیل داده است متاسفانه در کتب شیعه این ماتمها نقل نشده و اینها همه در کتب اهل سنت آمده است که حضرت در دوران خویش در خانه فاطمه(س)، در خانه ام سلمه جریان حسین بن علی را ذکر میکند و اشک میریزد. اینها را معروفین اهل سنت نوشتهاند ولی در کتابهای ما کم است.
مسا لهی دوم، مسالهی خاکی است که حضرت به ام سلمه داد و گفت این خاک را از من بگیر، هر موقع این خاک تبدیل به خون شد، نشانه شهادت حسین است و اتفاقا اهل سنت میگویند خود پیغمبر این خاک را به ام سلمه داد.
نکتهی سوم اینکه در مسیر حرکت، قبل از آنکه امام با حر رو به رو شود، مسا له روشن شد. وقتی آن دو نفر آمدند، امام هنوز به حر نرسیده بود چند منزلی آنجا بود، ولی حضرت ادامه داد و بازنگشت. در ثعلبیه که خبر مرگ مسلم رسید، حضرت فرمود: شیعیان ما از در حیله با ما وارد شدهاند معلوم است که اگر شیعیان در کوفه بودند، مسلم کشته نمیشد. باز امام به راه خود ادامه داد، فرمود آب بردارید شما در آینده به گروه تشنه لبی میرسید . آب برداشتند و آمدند تا با حر رو به رو شدند. اگر واقعا هدف، حکومت بود که امام میدانست حکومت قابل دستیابی نیست. البته ظواهر قضیه را نمیتوان منکر شد. فرستادن مسلم و آمدن نامهها و … اما هر نهضتی یک قیافه ظاهری مردم پسند میخواهد، ولی در باطن امام میدانست هیچکدام از اینها تحقق پذیر نیست و آنچه که میتواند عملی شود شوراندن مردم بر ضد حکومت است.
نه یک قرینه، نه دو قرینه بلکه قرینهها فراوان است که حضرت میدانست که این کار شدنی نیست، اما با این وجود ادامه داد. باید معتقد شویم که این راه، راه الهی بوده است اما نه غیر قابل تفسیر، غیر قابل تفسیر چیست؟ یک تفسیر روشن سیاسی و اجتماعی داشت. روایات فراوانی داریم که میرساند امام از قبل، روز شهادتش را خبر داده و همچنین حضرت پیغمبر و حضرت علی.
سؤال: یکی از محققان این روایات را ضعیف دانسته و به یک یک آنها جواب میدهد. در این صورت قرائنی که شما شاهد بر رای میآورید با ادله طرف مقابل تضعیف میشود. در اینجا چه باید کرد؟ اصلا این مسأله به علم امام مربوط نیست، پیغمبر یک خبر غیبی را به ایشان گفته است. ما معتقدیم که پیغمبر اکرم علم غیب جزئی داشت، اما علم غیب کلی نداشت. یکی از دلایل نبوت پیامبر اکرم خبر از مغیبات است، حال میخواهد امام علم غیب داشته باشد یا نه. اینها نه مبنی بر علم کلام است نه مبنی بر اعلمیت امام. اینکه ما مسائل کلامی را در اینجا خرد کنیم، نه مسا ئل کلامی را حل میکند و نه مسائل تاریخی روشن میشود. این یک نکته، و اما اینکه ایشان میآید و اینها را تقطیع میکند، باید دانست که مقایسهی جرح و تعدیل در تاریخ نیست که یکیک بگیریم و سر ببریم. ابن حجر در فتح الباری کلام خوبی دارد، هنگامی که در مسائل تلک الغرانیق العلی بحث میکند، میگویند دربارهی چیزهایی که در تاریخ ثابت میشود، معنا ندارد که بگوییم این سندش خراب است، آن دلالتش ضعیف است، هنگامی که متفاخر شد، حکم متواتر پیدا میکند.
سبکی کتاب دارد به نام شفا الثقال فی زیارت خیرالانام، هجده روایت را از سال ۲۰۰ تا به حال جمع کرده و تصحیح اساتید هم کرده، بعد شخصی ردی بر این کتاب نوشته و تک تک روایات را تضعیف کرده است. روایتی را که حداقل چهل محدث و مفسر نقل کردهاند، به این صورت مطالعه نمیکنند و الا خبر متواتر هم از بین میرفت. این روایات یکی و دو تا نیست که آقای امینی آنها را جمع کرده که رسول الله در طول حیاتش چند ماتم یعنی عزاداری برای اما م حسین(ع) بر پا کرده است. امیرمومنان(ع) از صفین رد میشود، همان جا نسبت به کربلا اظهار علاقه میکند و میگوید: اینجا چنین و چنان میشود. بعدها اصلا معروف شد که حسین شهید شده است. عبدالله بن عمر گفت: نرو، حسین بن علی، نکند آن شهید کربلا تو باشی اصلا در میان اصحاب پیامبر هم معروف بود که این حضرت شهید است. همهی این ها میرساند که این حرکت – البته محرکهای مقدماتی داشت – یک حرکت جامع و منضبط و عقلایی و دنیاپسند بود، اما در باطن به این نتایج نمیرسد آنچه که نتیجه این حرکت است و به آن منتهی خواهد شد، شهادت است، نه به عنوان موضوع، بلکه به عنوان رسوا کردن حکومت و درس آموختن به امت که آنها نیز این راه را بپیمایند. خلاصه درس عملی نافذتر از درس کلامی است. در امر به معروف هم تاثیر عمل بیش از تاثیر قول است. اگر حسین بن علی(ع) نشسته بود و به همین نامه پراکنیها اکتفا کرده بود که این دستگاه جبار است و چنین و چنان، این کار اثر مختصری داشت، اما خودش به میدان میآید و حاضر میشود کشته شود تا اسلام زنده بماند و این درسی است که اولین بار حسین بن علی به امت داد. قبل از حسین بن علی چنین درسی نبوده، جهاد بوده، کشور گشایی بوده، نشر اسلام به این طرف و آن طرف بوده، اما به صورت یک حرکت و یک جریان مشخص نبوده است. در مدت ده سال پس از حسن بن علی هیچ صحبتی نکرده است، یکباره نامه تندی به معاویه نوشته و در آن نامه به او اعتراض کرده است و این نامه یکی از نامههای یادگار حضرت است که ابن قتیبه درالامامه و السیاسه نقل می کند و مرحوم مجلسی نیز این نامه را ضبط کرده است. این نامه از اول تا به آخر ده ماده دارد که به معاویه انتقاد می کند. یک پرخاشگری امام این نامه است و یکی هم این که حضرت در نیمه راه جمعیتی را که خراجی از یمن به شام میآوردند مصادره کرد چون ایشان احتیاج داشت بنیهاشم محتاج بودند و معاویه هم حرفی نزد او هم سیاستمدار بود میدانست که حرف زدن به صلاح او نیست و اکنون نیز امام این حرکت را آغاز کرده و در آن شرایط به راه افتاده است که عبدالله بن عمر میگوید نرو، ممکن است آن شهید کربلا تو باشی. محمد بن حنفیه گفت نرو. با این که برادر مهربان حضرت بود امام هیچ یک از این نصایح را نشنید و آمد معلوم است چرا، برای این که چیزی است که او میبیند واینها نمیبینند.
برچسبآیتالله سبحانی بدعت ، تحمیق ، اختنا ق و نیاز به روشنگری سخنرانی عاشورایی شهادت روشنگرانه، درون مایهی عاشورا مفهوم شهادت خواهی در قیام امام
همچنین ببینید
حضرت علی اکبر(ع)
سخنران: دکتر محمدرضا سنگری فرزندان امام حسین(ع): بر اساس منابع تاریخی معتبر امامحسین(ع) نه ...