تو عاشقترین کسی بودی که میشناختم. عشق به اسلام، عشق به ایران و عشق به مردم، خلاصهی همهی زندگی تو بود. ای روح بلند و آسمانی، تو بر بلندای اندیشه و در اوج حکومت و رهبری بر دستانی که پینه بر آن نشسته بود بوسه میزدی. برای تو حکومتکردن چیزی جز برقراری عدالت و اجرای فرامین الهی نبود. تو هیچگاه خویش را به خاطر نمیآوردی، در آیینهی نگاهت هر چه بود او بود و جز او هیچ چیزی بر قلب پاکت نقش نبسته بود.
یا روحالله، به راستی به مدد کدام اسلحه و مهمات و به پشتوانهی کدام بمب هستهای بر سر ابر قدرت غرب فریاد زدی و گفتی که هیچ غلطی نمیتواند بکند؟ آنگاه که در اوج اقتدار ابرقدرت شرق صدای شکستن استخوانش را شنیدی و همچون جدّت رسولالله پیام تسلیم در برابر خدای واحد و دوری از بتان کمونیسم و بیدینی را فرستادی به مدد کدام سازمان اطلاعاتی به چنین اطلاعات ویژهای دست یافتی؟ کدام سرانگشت محبت در بحرانها دست تو را میگرفت و برای تو راه دشوار پیشروی را سهل و آسان مینمود؟ زرادخانهی هستهای تو اقتدا به خدایی بود که در یک چشم بر هم زدن “کن فیکون ” میکند. تو هیچگاه از خدایت غافل نبودی و او نیز هرگز از تو فاصله نمیگرفت حتی وقتی زمان شادمانی و شعف از پیروزی بزرگ فتح خرمشهر رسید و همه با غفلت از شجاعت نیروهای خودی میگفتند این تنها تو بودی که باز هم انگشت اشارت به سوی محبوب کشیدی و جز او هیچکس را قابل ستایش ندانستی و گفتی خرمشهر را خدا آزاد کرد.
ای خدایی مرد، ای مرد خدایی،مگر تو چه داشتی که همهی ابر قدرتها از آن در هراس بودند؟ یک پیرمرد چه میتواند بکند که تمام سازمانهای جاسوسی از تحلیل اندیشهی او درمانده و سرگردان باشند. آن روز که سربازانت را از بین کودکانی که در گهوارهها در خواب آرام و نوشین بودند انتخاب کردی همه در حیرت و شگفتی فرو رفتند و آنگاه که آن کودکان بزرگ شدند و همه دیدند که عجب سربازان باوفایی برای تو هستند لبها به اعتراف از اعجاز گفتههایت گشوده شد.
به راستی عجب سربازان فداکاری داشتی. نام مبارک تو را بدون نسیم خوش صلوات و آن هم سه بار هرگز بر زبان نمیراندند. بر پشتشان مینوشتند “لبیک یا خمینی”. بالاترین آرزویشان دیدار تو بود ولی آنقدر در جبههها میماندند تا تو برایشان پیام بفرستی که دوستشان داری و از پشت شیشه تلوزیون برایشان دست تکان دهی. ذکر نام تو شعف و شادی در وجوشان میانداخت و اجرای فرامین الهی تو تمام خواستهشان بود و نقطه مشترک تمام وصیتنامههای رزمندگان تو بودی. شاید مادر و پدر را فراموش میکردند اما تو را هرگز، و ورد زبان و دغدغه همیشهشان این بود که نکند امام تنها بماند.
ای روح بلند و آسمانی، با آن قلبهای کوچک، بدنهای ضعیف، بچههای بیتجربه، رزمگاه ندیده، ایدئولوژی نخوانده و مکتب نرفته چه کردی؟ به راستی چه کردی که یک شبه قلبهایشان چون کوه شد. تجربهشان از شمار ستارههای روی دوش ژنرالها فزونی گرفت، عالِم مکتب نرفته شدند و راه صحیح عاشقی را آموختند؟ تو نقطه اتصال ملت با خدا بودی. قلم در وصفت میشکند و مرکب خشک میشود و من نگران حاصل این همه تلاش تو که در دستان ماست. نگران شرمندگی آینده در مقابل نگاهت در برابر نگاه فرزندان شهیدت. خدا کند میراث گرانبهای تو را به اندکی از دنیا نفروشیم و با انبوهی از آتش معاوضه نکنیم.
ما هنوز و همیشه به نگاه سبز و بلندت نیازمندیم و با خامنهای عزیز همپیمان.
یادت همیشه زنده و راهت پاینده باد.
عبدالکریم خاضعی نیا