بازوان نیرومند، شانههای ستبر، قامت رشید و بلند، نگاه نافذ و چالاکی و بیباکی به او شخصیّتی محبوب و آشنا بخشیده بود. اصالت یمنی داشت و تا آنجا که به خاطر میآورد در کوفه زیسته بود و چهرهی آشنای حادثهها و نبردهایی خونین بود که این شهر پشت سر گذاشته بود.
روزی که کوفه همه خیانت و تزویر شد، اندوه سنگین بییاوری مسلم، نظارهی کوچههای سترون و مرور نامردمیهای شهر پیمانشکن شعله بر جان و روحش زد. در خلوت خویش بارها گریست و به گریزگاهی اندیشید که او را به محبوب و مطلوبش برساند.
چگونه به کربلا رسید، نمیدانیم؛ تاریکی شب را پناه سیر و سفر خویش کرد یا در سپاه عمرسعد به کربلا آمد و در فرصتی مناسب به مولایش پیوست، هیچ یک روشن و معلوم نیست. امّا میدانیم که عشق در بنبست راه میگشاید و در تاریکی و خطر و مرگ به سرانگشتی نورانی جاده را مینمایاند و پای مهاجر و مسافر را توان و شوق رفتن و رسیدن میبخشد.
عمرو میوهی شیرین عشق بود که به کربلا رسیده بود. درخت مقدّس و طیبهی عاشورا شاخهی وجود او را به آسمان تعارف میکرد و او بیهراس از داسها و تیغها آمده بود که در باغ عاشقان حسین کامیاب از تشنگی و دشنگی و خونآغشتگی باشد.
چه تلخ و شکننده بود وقتی میدید دیروزیان نامهنگار، تیغ آختهاند و دین باختهاند و رزم فرزند پیامبر ساخته. وقتی روز عاشورا امام سوار بر اسب مقابل دشمن ایستاد و فریاد زد:
مردم! بگویید من کیستم. به خویشتن بازگردید. خود را نکوهش کنید. درنگ کنید و از خود بپرسید؛ آیا کشتن و شکستن حرمت حرم من رواست؟
آیا من فرزند دختر پیامبرتان و فرزند وصی و پسرعموی پیامبر نیستم؟
آیا فرزند کسی نیستم که نخستین باورمند پیامبر و پذیرندهی وحی بود؟
آیا حمزهی سیّدالشهدا عموی من نیست؟
آیا سخن پیامبر را در حق من و برادرم نشنیدهاید که فرمود: این دو، حسن و حسین، سرور جوانان بهشتاند؟
اگر سرِ پذیرش و تصدیق گفتارم ندارید، بدانید من هیچگاه دروغ نگفتهام از آن روز که دریافتهام خداوند زیان دروغ را به صاحبش برمیگرداند.
اگر تکذیبم میکنید، در میان شما کسانی هستند که اگر در این زمینه از آنان بپرسید پاسختان خواهند گفت.
از جابر بن عبدالله انصاری، از اباسعید خُدری، سهل بن سهل ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید به شما خواهند گفت که همهی آنچه را گفتم از رسول خدا شنیدهاند.
آیا اینها کافی نیست تا از ریختن خونم دست بردارید؟
عمرو میگریست و گرانجانان سنگدل را میدید که سخت و انعطافناپذیر سخن امام را میشنوند و از ظلمت به نور نمیکوچند.
سخنان امام را تیرباران عمرسعد پاسخ بود. دشت خونین و داغ و غبارآمیز بود.
اندک اندک، صحابهی عاشق اندکتر میشدند. شهید در پی شهید و دشمن بود و هلهله و شیهه و عربده و خنده.
عمرو آمادهی میدان رفتن شد. کمی پیش از او یار پیر و پاکباز و عابد و مجاهد، مالک بن انس کاهلی، به میدان رفته بود.
شهادت مالک بن انس و مشاهدهی محاسن خونرنگ او، در جان عمرو خشم و رشک برمیانگیخت؛ خشم به دشمن و رشک به یار صمیمی امام که پیش از او سر بر زانوی حسین به بهشت رسیده بود.
عمرو کنار میدان ایستاد. کلاهخود بر سر و دانههای درشت عرق بر پیشانی، تیغ در کف، با هیبتی آسمانی زمین را لرزاند. اسب را هی کرد و با فریادی که مرگ در گوش دشمن میریخت خواند:
أنا بن جُعفی و ابی مُطاع
و فی یمینی مرهِفٌ قطّاع
و اسمرُ سنانُهُ لماعٌ
یُری لَهُ مِن ضوئه شُعاعٌ
قد طاب لی فی یومی القراع
دونَ حُسینٍ و لهُ الدّفاع
من فرزند جعفی هستم. پدرم مطاع است و شمشیری رخشان و برّان در کف دارم.
نیزهای در کف دارم که پیکان آن پرتوافشانی میکند و چشمها را خیره میسازد.
امروز شیرین و گواراست از حسین، دفاع و پاسداری کردن و به پاس آن رستگاری و رهایی.
رجز میخواند و گاه با نیزه و گاه با شمشیر میجنگید. رجز را پی میگرفت و میخواند:
یُرجی بذاک الفوزُ و الدّفاع
عَن حَرِّ نارٍ حینَ لاامتناعُ
صلّی علیه المَلِکُ المُطاعُ
امید دارم که با این رزم و جانفشانی رستگاری و نجات از آتش رستاخیز را که هیچ بازدارندهای ندارد به دست آورم. درود خدایی که پیروان و سرسپردگان درگاهش رستگاراناند، بر حسین(علیه السلام) باد.
تیغ درخشان عمرو مرگ میریخت و زخم میانگیخت. سی تن از هرزگان دشمن را درو کرد.
عمرو ساعتی بعد در سایهسار ابدیت آرمیده بود با لبان عطشزدهای که آخرین واژهی متبّرک آنها حسین بود.
در غربت غروب، در تنهایی حسین و دشتی همه شمشیر و دشنه و شرارت و عطش، امام یاران کشتهی خویش را صدا میزد: یا مسلم بن عقیل… یا زهیر… یا عمیر بن المُطاع… یا ابطال الصّفا! یا فرسان الهیجاء! ما لی انادیکم فلا تجیبونی و ادعوکُم فلا تسمعونی؟
ای مسلم بن عقیل، ای زهیر بن قین، ای عمیر بن مطاع، ای دلاوران نستوه و پایدار، ای سواران کارزار، چه شده است که صدایتان میزنم و پاسخی نمیشنوم و میخوانمتان و لبّیکتان گوش را نمینوازد.
تنها تکان میخورد. خفتگان در خون برمیخاستند و اشارت امام آرامشان میکرد.
عمرو بن مطاع در بهشت وصل صدای حسین(علیه السلام) را میشنید. نام او بر زبان محبوب میرفت و او تا هشت بهشت میبالید و شکوه وجودش را اهل بهشت رشک میبردند.
برچسبعمروبن مطاع مؤسسه عاشورا یاران امام حسین(ع)
همچنین ببینید
قلّهنشین عظمت و افتخار
عثمان بن علیّبن ابیطالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...