خانه / آيينه داران آفتاب / صبور شمشیرها

صبور شمشیرها

همه می‌دانستند سعد جسورتر از آن است که از هرزباد شمشیرها و طوفان نیزه‌ها بهراسد. یاران نبرد و میدان‌داری او را انتظار می‌کشیدند. نگاه نافذ، قامت بلند و نستوه، بازوان توانا، سیمای آفتاب‌خورده و مصمّمT او را از دیگران ممتاز می‌کرد.

از قبیله بنی‌تمیم بود و در کربلا خیمه در کنار حباب بن عامر و جوین و بکر بن حی و عبدالرّحمن بن مسعود تیمی برافراشته بود.

با همه سلحشوری و رشادت و جنگاوری متواضع و افتاده بود و به امام، عشق و ایمانی ویژه داشت.

گاه سوار بر اسب، شیوه شیرین سوارکاران ورزیده را نمایش می‌داد و در قلب یاران، اطمینان و آرامش و نشاط می‌آفرید.

شب عاشورا حالی عجیب داشت. بی‌تاب و بی‌قرار به همگان سر می‌زد. می‌خندید، شادی کودکانه‌ای در رفتارش پیدا بود.

پس از غسل و معطّرشدن آن‌چنان سبک‌روح و شادان بود که مزاح و خنده و گاه حرکات شیرینش همه را مجذوب و میخکوب می‌کرد.

صبح عاشورا کمر را با دستاری قرمز بسته بود. در برزخ جوانی و میان‌سالی شکوه و هیبتی خاص یافته بود. وقتی تنی چند از یاران به شهادت رسیدند، به حضور امام رسید.

– مولای من، نور چشم و روشنی قلبم! اذن میدان می‌دهی؟

امام قامت بلند و رعنای سعد را از نگاه گذراند. دست بر شانه‌اش نهاد و گفت: ای سعد، به میدان برو. خداوند تو را خوش‌فرجام و سعید و نیک‌سرانجام گرداند.

سعد شمشیر کشید؛ شمشیری که درخشش و بلندی آن گواه صلابت، رشادت و دلاوری او بود.

روبهکان میدان هراسان از مقابلش می‌گریختند. سعد رجز می‌خواند و صدای گرم و رسایش در نیم‌روز داغ کربلا می‌پیچید.

صبراً علی الاسیاف و الاسنّه

صبراً علیها لدخول الجنّه

و حور عین ناعمات هُنّه

لِمَن یریدُ الفوز لابالظنّه

یا نفس للرّاحه فاجهدنّه

و فی طلاب الخیر فار غبنّه

آن‌که بهشت و فوز و رستگاری می‌طلبد بر تیزی شمشیرها و برّندگی نیزه‌ها شکیبایی و صبوری خواهد کرد.

آن‌که زنان سیه‌چشم بهشتی می‌طلبد و به رهایی و روشنی و پیروزی واقعی و راستین می‌اندیشد در هنگامه هولناک نبرد گام پس نمی‌نهد و در دریای شمشیر و تیر و نیزه عاشقانه فرو می‌رود.

ای نفس! در جست‌وجوی راحتی و آسودگی بهشتی باش و عطش‌زده رسیدن به خوبی و مشتاق درک نیکی و زیبایی.

سعد رجز می‌خواند و می‌جنگید. از شمشیرش خون می‌چکید. سرهای قساوت به تاراج تیغ بی‌امانش می‌رفت. به هر سو می‌تاخت، موج در سپاه دشمن می‌افکند. محاصره‌اش کردند و شیر عرصه عاشورا صفوف را می‌شکافت و پاییزانه در وزش تیغ خویش سرها را به خاک می‌افکند. آخرین رمق‌ها را عطش و زخم نیزه‌ها از او می‌ربود.

ناگهان عقب نشست. دشمن در اندیشه خام‌گریز او از جنگ پیش تاخت و سعد تمام توانش را به بازوان بخشید و مثل بارش آذرخش بر دشمن تاخت. کلاه‌خودها همپای سرها در میدان می‌غلتیدند و دست‌ها پیش‌تر از سپرها در فضا پرواز می‌کردند.

سعد آخرین رمق را به حنجره‌اش بخشید. تکبیر گفت و فرو افتاد و در لحظه افتادن مولایش را صدا زد.

صدای یا حسین او آمیزه‌ای از عشق و التماس بود. حسین کنارش رسید. تن همه زخم بود و از زره‌اش چشمه‌چشمه خون می‌جوشید.

امام سرش را بر زانو گرفت. چشم‌ها را آهسته گشود و به تمنا گفت: مولای من، خواسته‌ای دارم.

– بگو سعد، تو سعید و رستگاری.

– اندکی فروتر بیا. می‌خواهم بوی تو در مشامم باشد و جان بسپارم.

حسین سینه‌اش را به مشام سعد نزدیک کرد.

سعد لبخند زد. زیر لب زمزمه کرد:

– مولا جان، بوی تو خوش‌تر از بهشت است. آقا، صدای قلب تو را می‌شنوم؛ از زمزمه پرندگان بهشتی خوش‌تر است …

سعد پیش از رسیدن به بهشت، به بهشت رسیده بود.

telegram

همچنین ببینید

قلّه‌نشین عظمت و افتخار

عثمان بن علیّ‌بن ابی‌طالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.