لباسی باید از جنس تجلی بر تنت باشد
که عریانی گواه اشتیاق رفتنت باشد
نجیبی مثل اسرار خدا جای شگفتی نیست
اگر جسمت فدای حرمت پیراهنت باشد
اگر کوهی به این سرهای بی تن هم نظر داری
تو زانو می زنی تا کل صحرا دامنت باشد
ازین آتش که در سر داری ای وارسته از هستی
سری باقی نمی ماند که محتاج تنت باشد
تو حق بر گردن توحید داری باز سر دادی
مبادا حقی از حتی سرت بر گردنت باشد
اگرچه وسعت داغ تو در عالم نمی گنجد
خدا می خواست قلب شیعیانت مدفنت باشد…
شاعر: هادی جانفدا