خانه / شعر های عاشورایی / غزل / مشخص نیست…(حسن بیاتانی)

مشخص نیست…(حسن بیاتانی)

و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا…
گرفته مه همه ی جاده را
ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟
ـ مشخص نیست
چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست
و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم… چرا؟ مشخص نیست
چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی … کجا ؟ مشخص نیست
و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی … دور… تا … مشخص نیست
درست می روی آیا ؟ و یا … نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا … مشخص نیست
… کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست
صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابرها مشخص نیست

حسن بیاتانی

telegram

همچنین ببینید

واج نیزه ها

بعد از هجوم خنجر و تاراج نیزه ها آرام رفته بود به معراج نیزه ها ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.