یعنی به شکرانهی آن منشور امامت که خداوندعزوجل به حسین بن علی(ع) و خاندانش عطا کرده است باید حماسهی جاویدان مکتب را با شهادت خود و شهادت خاندان و اصحابش آغاز کند و با اسارت همسران و خواهران و کودکان خود خاتمه بخشد تا همگان بدانند که بندگان خدای رحمان با تمام هستی خود قیام میکنند تا دین خدا را احیا کنند و بندگان شیطان در مقابل آنها میایستند و به ارتکاب هرگونه جنایت و بیدادگری دست مییازند تا بر أریکهی قدرت باقی بمانند.
از اینگونه پیشبینی در قرآن مجید فراوان است و از جمله سوره«هل أتی» باسیاقی که در فصل اول و سوم آن مشهود است به صراحت فریاد میشود که در مکه نازل شده است، اما فصل دوم آن که آیات ۵ تا ۲۲ باشد نوید میدهد که در آیندهی نزدیک مکتب قرآن به ثمر مینشیند و خاندانی با نام و نشان«ابرار» پا به عرصه میگذارند که در همهی احوال فقط جویای حق باشند و تا آن حد مشتاق در راه رضای او که موجودی افطار خود در برابر مسکین و اسیر و یتیم ایثار کنند و شعارشان این باشد:
«انمانعمطکم لوجه الله لا نریدمنکم جزاء و لا شکوراً».
اگر با سبک و سیاق قرآن بیشتر آشنا باشیم با وضوح کامل طراحی و پیشگویی دیگری را در سورهی عادیات شاهد و ناظر میشویم. این سورهی قرآن نیز با سبک و اسلوبی که دارد بی شک در مکه نازل شده است و با وجود این، فصل اول آن از هجوم سی و شش تن سوار زبدهی تیزتک خبر میدهد که سالها پس از هجرت در سریهی ذات السلاسل صبحگاهان به فرماندهی امیرالمؤمنین بر دشمن تاخت بردند و آنان را قلع و قمع کردند.
اما آیات سورهی احقاف:
«ان الذین قالوا ربّناالله ثم استقاموا فلاخوف علیهم ولاهم یحزنون. اولئک اصحاب الجنّهخالدین فیها جزأَ بما کانوا یعملون.»(۱۳-۱۴)
آن کسانی که گفتند: پروردگار ما خداوند رحمان است و بعد از ادای شهادت در راه ایمان و طاعت استقامت ورزیدند در دنیا بر آنان ترسی نیست و در آخرت غمین و محزون نمیشوند. اینان یاران بهشت پرنعمتند که جاودانه در آن خواهند ماند. بهشت برین پاداش دست آورد آنهاست.
قرآن کریم در این فصل مقدمهی معتقدان به مکتب توحید را با شعار ویژهی توحید ستایش میکند و استقامت آنان را در برابر فشار مشرکان میستاید و به آنان نوید میدهد که هماره مورد الطاف ربوبی و تحت حمایت الهی قرار دارند و بهشت برین پاداش آنهاست.
نظیر این آیه درسوره فصّلت نازل شده است که میگوید:
«اِنَّ الّذین قالوا ربِناالله ثم استقاموا تتنزّل علیهم الملائکه ألّا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروآ بالجنّه الّتی کنتم توعدون. نحنُ أولیاؤکم فی الحیوه الدّنبا و فیالآخره…»(۳۰-۳۱)
آن کسانی که گفتند:پروردگار ما همان خدای رحمان است: ایمان آوردند و راه طاعت گرفتند و بر عقیدهی خود پایداری کردند فرشتگان گروه گروه بر آنان نازل میشدند که از گذشتهها بیمی بر خود راه ندهید و بر آیندهی خود غمین مباشید. شادمان باشید به آن بهشتی که شما را به آن وعده میگرفتند. ما در دنیا یار و یاور شما خواهیم بود و در آخرت نیز یار و کارپرداز شما خواهیم بود.
* * *
«و وصیناالانسان بوالدیه احسانا: حملته أمّه کرهاً و وضعته کرهاً و حمله و فصاله ثلاثون شهراً حتّی اذا بلغت أشدَّه و بلغ اربعین سنه قال رب أوزعنی أن أشکر نعمتک الّتی انعمت علیَّ و علی والدیّ وأن اعمل صالحاً ترضاه. و أصلح فی ذریتی. اِنی تبت اِلیک. واِنی من المسلمین. اولئک الذین نتقبل عنهم أحسن ما عملوا و نتجاوز عن سیّئاتهم فی اصحاب الجنّه وعدالصدق الّذی کانوا یوعدون.»(احقاف۶۵-۱۶)
یعنی:ما به زادهی انسان سفارش کردیم که نسبت به پدر و مادر خود نیک اندیش باشد. مادرش او را با کراهت خاطر آبستن شد و با کراهت خاطر بر زمین نهاد. از آن رو که نسبت به سرنوشت او نگران بود از آغاز آبستنی او تا پایان شیرخوارگی او سی ماه گذشت. آن پسر رشد کرد و برومند شد و چون به استقامت جسم و جان رسید سپس به چهل سالگی رسید. در راز و نیاز خود گفت: پروردگارا مرا در جهان نگهدار تا آنگاه که فرصت یابم و شکر نعمتت بگذارم: آن نعمتی که به من و پدر و مادرم عطا کردی. مرا در جهان نگه دار تا آنچنان دستاورد شایستهای تقدیمت نمایم که مورد رضای تو باشد. پروردگارا این شایستگی را در خاندان من برقرار کن. من به سوی تو روی میآورم. من در جملهی سایرین تسلیم فرمانم. اینهایند که در جمع بهشتیان دستاوردشان را میپذیرم و از بدیهایشان در میگذرم. وعدهی درستی که به آن نوید میگرفتند.
قرآن مجید در این فصل در ابتدا یک تن از سران مکتب توحید و صاحبان عزم و استقامت را تمثیل میکند که برای احیاء مکتب و تجدید حیات مذهب قیام میکند و بالاترین حماسهی تاریخ را رقم میزند سپس جماعتی از یاران و خاندانش را میستاید که در رکاب او قیام میکنند و با آغوش باز به استقبال شهادت میروند. به آنان وعده میدهد که بهترین دستاوردشان را که شهادت و جانبازی است، بپذیرد، بیآنکه بر خطاهای پیشین عتابشان فرماید گر چه مانند حّربنیزیدریاحی به حمایت از نابکاران، راه سرور آزادگان گرفته باشند. و یا مانند زهیربن قین سراسر عمر خود را درحمایت از عثمان طی کرده باشند.
* * *
«الّذی قال لوالدیه أُفٍ لکما أتعداننی أن أخرج وقدخلت القرون من قبلی. و هما یستغیثان الله ویلک آمن. اِن وعدالله حق. فیقول ماهذا اِلّا اساطیرالأولین. أوُلئک الذین حق علیهم القول فی أمم قدخلت من قبلهم من الجن و الانس اِنهم کانوا خاسرین.»(احقاف۱۷-۱۸)
یعنی:و آن پسر دیگر که با ناسپاسی به پدر و مادرش گفت: اف بر شما باد. آیا به من وعده میدهید که بعد از مرگم سر از خاک برآورم با آنکه پیش از من امتهایی زیر خاک شدند و بیرون نیامدند پدر و مادر با درماندگی از خداوند خود یاری طلبیدند و به فرزند خود گفتند: وای برتو. به روز قیامت ایمان بیاور که وعده خدا درست است. و آن پسر هماره میگفت: وعدهی قیامت اسطورهی پیشینیان است. اینهایند که نام دوزخی بر جبهات آنان نقش شد و در جمع امتهایی از جن و انس درآمدند که پیش از آنان دوزخی گشتند. اینان در بازار ایمان، هستی خود را از کف دادند و زیانبار شدند. قرآن مجید در این فصل که نقطهی مقابل فصل قبلی است یک تن از فریبکاران دغل را تمثیل میکند که در خفا وعدهی رستاخیز را هم به مسخره میگیرد ولی در ظاهر دعوی حقجویی و ظلم ستیزی دارد و همزمان با قیام حسینی در رأس جماعتی از خاندان و یارانش قیام میکند تا فرصت یابد و چند صباحی بر سریر خلافت و أریکه قدرت تکیه زند و لذا است که کیفر او و یارانش به دوزخ حوالت می شود.
* * *
اینک بحث اصلی خود را که شرح و تفسیر فصل دوم است آغاز مینماییم:
و وصّیناالانسان بوالدیه احسانا.
واژهی«انسان» دارای یک مفهوم کلی است و همهی انسانها را شامل میشود ولی در قسمتهای بعدی تخصیص میخورد و دقیقاً ناظر به یک فرد شاخص میشود که شکر و احسان را دربارهی والدین خود به حد کمال رعایت کرده است، و شکر نعمت الهی را نیز تا سر حد جانبازی و شهادت و فداکاری.
واژهی«احساناً» بنابر قرائت مشهور عاصم و مطابق رسم الخط قرآنهای متداول این دیار مصدر باب اِفعال است و تقدیر آیه چنین خواهدبود: و وصینا الانسان بوالدیه أن یحسن الیهما احساناً.» این کلمه به صورت اسم مصدرثلاثی:«حُسنا» نیزقرائت شده است و تا حدی به عنوان شاذّ تلقی میشود زیرا با رسمالخط قرآن مطابق نیست ولی چون راویان این قرائت چهارتن ازقاریان مکه و مدینه و بصره و شامند شاید مصاحف آنان نیزبه این صورت بوده است که این کلمه را«حسناً» قرائت کرده اند. به هرحال تقدیر آیه چنین خواهدبود:«ووصینا الانسان بوالدیه أن یفعل بهما حسناً».
این توصیه و این فرمان عمومی و کلی که هر انسان مؤمنی باید به پدر و مادر خود نیکی کند گر چه مؤمن نباشند، در همهی ادیان سابقه دارد و در شمار اصول اولیهی احکام است و لذا قرآن مجید در جای جای خود و از جمله آنجا که ده فرمان الواح را قرائت می کند در آغاز آن میگوید:«قل تعالوا أتل ما حرم ربکم علیکم أن لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین اِحسانا». و بعد از آنکه ده فرمان را ابلاغ میکند می گوید:«ذلکم وصّاکم به لعلکم تتقون. ثم آتینا موسی الکتاب تماماً علی الذی أحسن…»(انعام،۱۵۱-۱۵۴) یعنی: خداوند پروردگارتان شما را به این ده فرمان توصیه میکند باشد که راه تقوا را بیابید. ما در ابتدای رسالت موسی همین ده فرمان را به او عطا کردیم سپس کتاب تورات را به او موهبت کردیم تا عطای خود را کامل کرده باشیم…
این توصیه و این فرمان در آیات متعددی تکرار شده است و از جمله در سورهی بنیاسرائیل، سورهی عنکبوت و سورهی لقمان که تفسیر جامعی هم از واژهی«احسان» به دست میدهند. این آیات در جای خود باید مورد دقت قرار بگیرند ولی به بحث ما چندان ربطی ندارند مگر از جنبهی تفسیر احسان و لذا به ایراد آن آیات اکتفا مینماییم و به بحث کوتاهی بسنده مینماییم.
۱- و قضی ربک أن لاتعبدوا الا ایّاه و بالوالدین احسانا. اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریماً.و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب أرحمهما کما ربیانی صغیراً. (بنیاسرائیل،۲۳-۲۴)
یعنی: پروردگارت فرموده است که جز او را نپرستید. فرموده است که نسبت به پدر و مادر خود نیکاندیش و نیکخواه باشید: اگر یک تن آنان و یا هر دو تن چندان زنده بمانند که در کنارت به سالخوردگی برسند با گفتن اُف اظهار ملال نکن و با خشونت آنها را از خود مران. با آنان چنان سخن کن که با ادب و کرامت همراه باشد. از روی مهربانی بال و پرت را زیر پایشان بگستر و بگو: پروردگارا پدر و مادرم را در رحمت خود جای ده، آنسان که مرا در کودکی با مهر و عطوفت پروریدند.
۲- و وصینا الانسان بوالدیه حسناً و اِن جاهداک لتشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما. اِلیّ مرجعکم فأنبئکم بما کنتم تعلمون(عنکبوت،۸).
یعنی:ما به انسان توصیه کردیم که با پدر و مادرش نیکرفتاری پیشه کند ولی تذکار میکنیم که حق پروردگارت مقدم بر حق والدین است. پس اگر پدر و مادرت مشرک بودند و تلاش کردند تا خدایی را که نمیشناسی با من شریک و همتا بنامی اطاعت مکن. بازگشت شما به سوی من است. آن روز شما را به نتیجهی دستاوردتان باخبر خواهم ساخت.
چنانکه اشاره شد در صدر این آیه، مسئله نهی از شرک مطرح نیست ولی ذیل آن که میگوید:« و اِن جاهداک تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما» مسئله نهی از شرک را استدراک میکند و به منزله آن است که گفته باشد:«و وصیناالانسان أن لایشرک بربه شیئاوبالوالدین حسنا.»
ذیل آیه با مفهومی که دارد افاده میکند که اطاعت پدر و مادر از مصادیق احسان است گر چه مشرک باشند و در صورتی طاعت آنان به منزلهی شرک به الله تلقی میشود که انجام خواستههای آنان به فرمان خدا حرام شده باشد.
۳-و وصیناالانسان بوالدیه –حملته امه وهناًعلی وهن وفصال فی عامین-أن اشکر لی و لوالدیک الیِّ المصیر. و إنَّ جاهداک علی أن تشرک بی مالیس لک به علم فلاتطعهما. و صاحبهما فیالدنیا معروفاً وأتبع سبیل من أتاب اِلیّ ثم الی مرجعکم فأنبّئکم بما کنتم تعلمون(لقمان۱۴-۱۵).
یعنی ما به انسان توصیه کردیم که نسبت به پدر و مادرش- خصوصاً مادرش که با فزودن سستی برسستی بار وجود او را بر دل برداشت و سپس تا دو سال او را در آغوش خود فشرد و با شیرخود پرورید سپس او را از شیر خود گرفت و بر سفره نشانید- توصیه کردیم که به ربوبیت مرا شاکر باش و نعمت پدر و مادرت را سپاس بگذار که پرورش تو را با مهربانی به عهده گرفتند. بازگشت شما همگان به سوی من است و من از همهی شما بازپرسی خواهم کرد. و اگر پدر و مادرت مشرک بودند و تلاش کردند تا خدایی را که نمیشناسی با من شریک و همتا بنامی از آنان فرمان مبر. ولی مادام که زنده باشند با آداب مذهبی و اجتماعی در خدمت آنان باش و راه آن یک را دنبال کن که توبه کنان به سوی من باز آمده است. به فرجام زندگی، بازگشت شما همگان به سوی من است و من به شما خواهم گفت که دستاورد شما در دنیا چهسان بود.
ملاحظه می کنید که درمتن این توصیه نه واژهی«احساناً» به کار رفته است و نه واژهی«حسناً» بلکه با استفاده از واژهی«شکر» متن وصیت به این تعبیر آمده است«أن اشکرلی ولوالدیک».درنتیجه شکرنعمت پدرومادرباشکرنعمت ربوبی قرین شده است.
جملهی بعدی که می گوید:«حملته امه وهناً علی وهن» قیداحترازی نیست زیرا همهی مادرها از آغاز آبستنی تا روز وضع حمل، روزبه روز برسستی فتور اعصاب و پوکی استخوانها میافزایند. ولی جملهی بعد از آن که میگوید:«وفصاله فی عامین» سیاق دیگری داردودرصورت قید احترازی جلوه می کند. در این صورت پدران و مادرانی مستوجب شکرگزاری میشوند که فرزندان خود را دو سال کامل شیر داده باشند.
این آیهی کریمه که ایجاب شکر میکند با آیات قبلی که ایجاد احسان میکرد، متقابل نیست. زیرا شکرگزاری بالاتر از احسان است. در واقع آنجا که قرآن مجید احسان را با قید و شرطی مشروط و مقید نمیکند همهی پدرها و مادرها را مستوجب احسان میشناسد و اینجا که یک دوره شیردادن کامل را قید میکند پدران و مادران را هم مستوجب احسان میداند و هم مستوجب تمجید و سپاس و اعتراف به حق نعمت.
اینک به بحث اصلی بازمی گردیم:
«حملته امه کرهاً و وضعته کرهاً»
واژهی«کرهاً» به دو صورت قرائت شده است. برخی با فتحه به صورت مصدر قرائت کردهاند که قرائت نافع مدنی و ابن کثیر مکی و ابوعمرو بصری و کسائی کوفی است و در قرآنهای چاپ لیبی و مراکش منعکس است. برخی باضمّه به صورت اسم مصدر قرائت کردهاند که قرائت عاصم و حمزهی کوفی و ابن عامرشامی است و در قرآنهای چاپ ایران و هند و مصر مشهود است.
فرّاء نحوی در واژهی«کره» گفته است که:«اِن الکرهُ ما أکرَهَت علیه نفسک والکَره ما أکرهک علیه غیرک.» یعنی اگر انجام کاری که ناخوشایند طبع است و به وسیلهی دیگران بر انسان تحمیل شود، در آنجا باید«کره» را با فتحه بیارایند و اگر به وسیلهی خود انسان به انجام آن اقدام شود در آنجا باید«کره» را با ضمّه بیاورند.
علامهی طبرسی درآیه ۲۱۶ از سورهی بقره میگوید:«کره»با فتحه آن مشقتی است که بر انسان تحمیل شود و «کره» با ضمه نام همان مشقت است چه آنکه بر نفس انسان تحمیل شود یا نشود. و بنا بر گفتهی جمعی دیگر«کره»بافتحه یعنی کراهت خاطر و «کره» با ضمه یعنی مشقت.
چه بسا که انسان کار بی مشقتی انجام دهد و ناخرسند باشد و یا کار پرمشقتی انجام دهد و خرسند باشد.
ولی باید توجه داشت که این تفاوتها جنبهی اعتباری دارند و در رابطه با متعلق کراهت قابل اعتبارخواهند بود. یعنی آن فعل مکروهی که انجام میشود گاهی از خارج تحمیل میشود و گاهی بااراده و اشتیاق نفسانی انجام میپذیرد. گاهی مکروه است و بی مشقت و گاهی نامکروه است و پرمشقت. ولی همواره واژهی کراهت و رضایت برمعنای اصیل خود باقی است.
اکثر لغویین نیز از قدیم و جدید هر گونه فرقی را مردود شمردهاند و با صراحت گفتهاند:«کَره و کُره مانند ضَعف و ضُعف از نظر معنی فرقی ندارند جز آنکه «کَره» را مصدر بدانیم و «کُره»را اسم مصدر بشناسیم.» از جمله بزرگ مرد ادب احمدبن یحیی ثعلب میگوید:«میان کَره و کُره نه از حیث ضوابط ادب تفاوتی وجود دارد که سخن فرّاء تأیید شود و نه از حیث سنت قرائت اجماعی وجود دارد که واجب الاتباع باشد. قاریان قرآن در چند مورد واژهی واحدی را به اختلاف قرائت کردهاند.»
گویا به همین دلیل است که علامهی طبرسی در سورهی نساء آیهی ۱۹سخن قبلی خود را وا مینهد و میگوید:«الکَره و الکُره لغتان مثل الضََّعف والضُّعف و الفَقر و الفُقر و الدَََََّف والدُّف»و در سورهی احقاف همین آیهای که موردبحث ماست یک بار دیگر سخن خود را وا مینهد و مطابق قول مشهور میگوید:«اما الکره بالفتح فهو المصدر والکره بالضمّه الاسم. کأنه الشیء المکروه».
به هرحال جملهی «حملته امه کرهاً و وضعته کرهاً» مادری را نشان میدهد که در اولین لحظهی احساس بارداری دچار احساس تشویش و نگرانی شده است و به هنگام وضع حمل عوض آنکه از حالت تشویش و اضطراب درآید مجدداً به تشویش و اضطرابی دیگر دچار شده است. البته همگان فکر میکنند و خانمها خودشان اعتراف دارند که هیچ مادری از آبستنی و زایمان ملال خاطر نمیگیرد مگر اینکه آبستنی و زایمان مسئله ساز باشد.
آبستنی در صورتهای مختلف و موارد مختلف مسئله ساز میشود ولی اغلب به این صورت اتفاق افتاده است که زائو بعد از دورهی نفاس بلافاصله و یا با فاصلهی کم مجدداً آبستن شود که به آن«شیرزا» میگفتهاند. یعنی مادر در حالی که کودک خود را شیر میدهد به کودک دیگری آبستن شده باشد.
طبیعی است که این آبستنی بیموقع شوق هر مادری را به کدورت و محنت مبدل سازد خصوصاً که از دیرباز به تجربه دریافته بودند و هم اینک تأیید میکنند که آبستنی در شیر مادر اثر سوء میگذارد و تغذیهی فرزند شیرخواره با چنین شیری که عرب به آن«غَیل»میگوید باعث ضعف و بیماری و رنجوری شیرخوار میگردد.
در چنین شرایطی و با داشتن امکانات مالی مادران فرزندان خود را به دایه میسپردند و این نیز مایهی کدورت خاطر بود چرا که دایه کودک را با خود میبرد و مادر مدتها از دیدن فرزند خود محروم میماند و در صورت عدم امکانات مادرها مجبور میشدند که با نگرانی و اندوهباری موقتاً پستان به دهان شیرخوار خود بگذارند و در ضمن او را به غذا عادت دهند و یا با شیر گاو و بز پرورش دهند و با همهی مشکلات بسازند.
زایمان نیز در موارد مختلف و در صورتهای مختلف مسئلهساز میشود از جمله آنکه نوزاد ناقص و معیوب باشد که موارد آن نادر میباشد و یا آنکه زایمان هشت ماهه صورت بگیرد که شانس زنده ماندن کودک کمتر است و یا کودک شش ماهه به دنیا بیاید که شانس زنده ماندن آن نادر است مگر باخرق عادت آنچنانکه دربارهی مسیح گفتهاند.
باقید اول که آبستنی مادر با کراهت و اندوه توأم شود، مصادیق آیه محدود میگردد و با قید دوم که زایمان نیز با کراهت و اندوه توأم گردد مصادیق آن محدود و محدودتر میگردد. ولی با اعتراف اکثر مفسرین، قرآن مجید نمیخواهد با این قیود و شرایط حکم کلی«احسان به پدرومادر» را تخصیص دهد و به مواردی محدود سازد که دارای چنین شرایطی باشند بلکه میخواهد روی یک فرد شاخص انگشت بگذارد بی آنکه نام و نشان شخصی او را اعلام نماید.
نگارنده این ستور با تتبعی که دارد ضمن وارسی تاریخ و حدیث متنبّه شد که شرایط این آیه فقط با میلاد سرور آزادگان سیّدالشهدا مطابقت دارد چرا که حضرت زهرا(سلام الله علیها) بعد از ولادت امام مجتبی به فاصلهی ده روز به سیدالشهدا آبستن شد و بعد از شش ماه زایمان کرد. و اینک شواهد آن:
۱-عده من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن علی بنالحکم عن عبدالرحمن العزرمیّ عن أبیعبدالله(علیهالسلام)قال:«کان بین الحسن و الحسین طّهر. و کان بینهما فی المیلاد سته اُشهر و عشراً.»(صحیح کافی رقم۱۵۲).
یعنی امام صادق(علیهالسلام)گفت:«بعد از ولادت امام حسن مجتبی به فاصلهی ده روز(دوره نفاس) نطفهی امامحسین سیدالشهدا بسته شد. فاصله میان میلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز بود.»
۲-علیبنالحسین عن سعدبن عبدالله عن محمدبن الحسین عن الحسن بن موسی عن زراره عن أبی عبدالله(علیهالسلام)قال:«اِذاسقط الولد لسته أشهر فهو تام. و دلک أن الحسین بن علیّ ولد و هو اِبن سته أشهر.»(تهذیب الاحکام طوسی،ج۱،ص۳۲۸).
یعنی امام صادق گفت:« اگرجنین شش ماهه سقط شود،نارس محسوب نمیشود چرا که حسین بن علی شش ماهه به دنیا آمد و زیست کرد.»
۳-فی الاستیعاب:روی جعفربن محمدعن أبیه قال:«لم یکن بین الحسن والحسین الّاطُهر واحد.»(تاریخ الخمیس،ج ۱،ص۴۶۴).
یعنی جعفربن محمد از پدرش محمد بن علیبن الحسین روایت کرده است که فاصلهی زمانی بین میلادحسن و حسین فقط یک دوره طهارت ده روزه بود.
۴-قال ابن الدارع فی کتاب موالید أهل البیت:«لم یکن بین الحسن و الحسین إلا حمل البطن و کان مده حمل البطن ستهأشهر.» و قال:«لم یولد مولد قط لسته أشهر فعاش الّا الحسین وعیسی بن مریم.» (ذخائر العقبی، ص۱۱۸؛ تاریخ الخمیس، ج۱،ص۴۱۷).
یعنی فاصله بین حسن بن علی و حسین بن علی یک دورهی آبستنی بود. و آن دوره فقط شش ماه بود. نوزادی شش ماهه زنده نماند جز حسین بن علی و عیسی بن مریم.
۵-أخبرنا عبیدالله بن عمر بن شاهین الواعظ قال: قال لی أبی:«أما مولد الحسین فانه کان بینه و بین أخیه الحسین طهر.»(تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۴۲؛ تهذیب التهذیب ابن حجر، ج۲، ص۳۴۵٫)
وحمله وفصاله ثلاثون شهراً
دراین جمله، دورهی حمل به اضافهی دوران شیرخوارگی سی ماه کامل به حساب آمده است. در صورتی که حمل کودک شش ماه باشد دورهی شیرخوارگی دو سال کامل خواهد بود. این دورهی دو ساله هماره مورد تأکید قرآن بوده و هست. لذا آنجا که گفت:«حملته امه وهناعلی وهن وفصاله فی عامین»(لقمان،۱۴) دورهی حمل را به زمان معینی مقید و محدود اما دورهی شیرخوارگی را به دو سال کامل مقید و محدود کرد،یعنی امکان دارد که دورهی حمل، شش ماه و یا هفتماه و یا هشت ماه باشد و یا چند روزی کمتر و بیشتر، اما در هر حال و به هر صورت دوره شیرخوارگی باید همان دو سال باشد: کودک را دو سال کامل شیر بدهند و بعد از آن از شیر وابگیرند.
قرآن مجید نسبت به این دورهی دو ساله تأکید دارد حتی به بانوانی هم که طلاق میگیرند توصیه کرده و میفرماید:«والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین– لمن أرادأن یتم الرضاعته.»(بقره،۲۳۳)یعنی مادرانی که از شوهران خود طلاق میگیرند فرزندان خود را دو سال کامل شیر میدهند- این تکلیف دو ساله برای آن پدر و مادری است که بخواهند دورهی رضاع و شیرخوارگی را به تمام و کمال برسانند.
به هرحال، محور بحث ما آیهی سورهی احقاف است و از آنچه گفته آمد معلوم شد که قرآن مجید با اصرار تمام میخواهد کودکی را معرفی کند که شش ماهه به دنیا میآید و دو سال کامل شیر میخورد. در این مورد سندی قاطع نیز در دست داریم که این مراتب را تثبیت و تأیید میکند:
أخبرنا أبوعبدالله الحسین بن ابراهیم القزوینی أخبرنا أبوعبدالله محمدبن وَهبان الهُنائی البصری حدثنی احمدبن ابراهیم بن احمد-و هو أبوبشر ابن المعلّی القُمی-أخبرنی أبومحمد بن الحسن بن علی بن عبدالکریم الزعفرانی حدثنی احمد بن محمد بن خالد البرقی أبوجعفر حدثنی أبی عن محمد بن أبی عمیر عن هشام بن سالم عن أبی عبدالله(علیهالسلام)قال:حمل الحسین(علیهالسلام)سته أشهر و أرضع سنتین و هو قول الله عزّوجلّ:«ووصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرهاً و وضعته کرهاً وحمله و فصاله ثلاثون شهراً.»(امالی طوسی، ج۲، ص۲۷۴، ط نجف).
این حدیث را شیخ طوسی از روی نسخهی هشام بن سالم درنجف به سال ۴۵۷بر شاگردان خود املاء کرده است و آنان برای خود نسخه برداشتهاند. راویانی که فاصلهی شیخ طوسی را تا هشام بن سالم پر کردهاند مورد اعتمادند و تنها أبوجعفر برقی و پدرش ابوعبدالله برقی معروف به تسامح بودهاند ولی چون شیخ طوسی فقط حدیث اول را با سند کامل املاء کرده است و ۳۶حدیث بعدی را با اشارهی به سند املاءکرده و میگوید: «و بهذا الاسناد عن هشام بن سالم عن أبی عبدالله(ع)»معلوم میشود که راویان وسط همگان به عنوان شیخ اجازه و اتصال سند یاد شدهاند و اعتبار نسخه با ضعف مشایخ اجاره مخدوش نخواهد شد.
حتی اذا أبلغ أشدّه وبلغ اربعین سنه…
در صدر این جمله، متعلّق«حتی» مقدر است. یعنی بعد از دو سالگی زمان بر این کودک گذشت و گذشت تا به کمال رسید باز هم زمان بر او گذشت و گذشت تا به چهل سالگی رسید.
در این قسمت آیه ابتدا باید دریابیم که «بلوغ أشد» چیست و در چه دورانی از عمر بشر حاصل میشود؟،سپس دریابیم که چرا روی این زمان مشخص انگشت نهادهاند با آنکه هر کس به چهل سالگی برسد حتی از مرز «بلوغ اشد» میگذرد و بالاخره باید دریابیم که چرا روی چهلمین سال عمر او تکیه کردهاند؟
«بلوغ اشدّ» از نظر لغت، زمانی را اقتضا میکند که جسم و جان به توان کافی برسد و خرد و بصیرت رشد لازم را دریابد. طبیعی است که این زمان نسبت به طبقات مختلف جامعه و احراز مشاغل مختلف متفاوت باشد. قرآن مجید«بلوغ اشد» را در مورد دو صنف از افراد جامعه بیان میکند و برای هریک زمان مشخصی را یاد میکند:
۱-در مورد ایتامی که میخواهند ادارهی اموال خود را شخصاً به عهده بگیرند،حدبلوغ جنسی(۱۳سالگی) به اضافهی رشد اقتصادی منظورشده است.
۲-درموردانبیا وفرمانبرداران الهی که میخواهند ادارهی امور جامعه را به عهده بگیرند،حد کمال روحی منظور شده است به اضافهی ارتباط با عالم وحی که اغلب درسن سی سالگی به بعدحاصل میشود و نادراً مانند یحیی بن زکریا در سن صباوت به آن نائل میشوند.
آیاتی که دربارهی ایتام آمده است از این قرار است:
۱-«ولاتقربوا مال الیتیم الّا بالّتی هی أحسن حتی یبلغ أشدّه»(اسری،۳۴؛انعام،۱۵۲). یعنی جز به عنوان کفایت و نیکاندیشی در مال ایتام تصرف مکنید مگر آنگاه که یتیم به حد کمال برسد و بتواند صاحب اختیار اموال خود شود.
۲-«وابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النّکاح فان أنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم أموالهم.»(نساء۶).یعنی شماباید به تربیت ایتام تحت کفالت خود ادامه دهید و تا روزی که بالغ شوند و آنان را بیازمایید. اگر بعد از بلوغ جنسی احساس کردید که رشد اقتصادی دارند و میتوانند در جدال زندگی مقاوم بمانند و در کسب و کارخود موفق باشند اموال آنان رابه دست خودشان بسپارید تا استقلال خود را بازیابند. و گرنه از تسلیم اموال آنان خودداری نمایید.
آیهی اول اعلام میدارد که ایتام با رسیدن به حد کمال«بلوغ اشدّ» باید مستقل شوند و آیه دوم اعلام میدارد که ایتام باید با رسیدن به حد بلوغ جنسی و رشد اقتصادی باید مستقل شوند. از انطباق این دو آیه به وضوح در مییابیم که منظور قرآن مجید از«بلوغ اشدّ»وکمال ایتام، همان بلوغ جنسی و رشد اقتصادی است که درسنین ۱۳سالگی به بعدحاصل میشود.
احادیث اهل بیت هم به این تفسیرصراحت دارد و «بلوغ اشدّ» را دربارهی ایتام همان بلوغ جنسی و رشد اجتماعی اقتصادی میداند. از جمله به این حدیث توجه نمایید:
حدثنا أبی عن سعدبن عبدالله عن احمدبن محمدبن أبی نصرالبزنطی عن أبیالحسین الخادم-و هو آدم بن المتوکل-بیاع اللؤلؤ عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله(علیهالسلام)قال:«سأله أبی و أنا حاضر عن الیتیم. متی یجوز أمره؟» قال:«حتی یبلغ أشدّه» قال أبی:« و ما أشدّه؟» قال:«الاحتلام» قالت:«قدیکون الغلام ابن ثمانی عشره سنته او أقل أو اکثر و لا تحلیم؟» قال:«اذا أتت علیه ثلاث عشره سنه و کتب علیه السّیء جاز أمره. الا ان یکون سفیها أو ضعیفا.» فقال:«وماالسفیه؟» قال:«الذّی یشتری الدرهم بأضعافه.» قال:«وماالضعیف؟» قال:«الابله.» (فصال صدوق، ۴۹۵؛ تهذیب طوسی، ج۹، ص۱۸۲و ۱۸۴؛ کافی کلینی، ج۷، ص۶۸-۶۹؛ فقیه صدوق، ج۴، ص۲۲۱).
یعنی من با پدرم در محضر امام صادق(علیهالسلام)شرفیاب بودیم. پدرم پرسید: یتیم در چه سن و سالی صاحب اختیار اموال خود میشود؟ امام صادق(ع)گفت:«حتی یبلغ أشدّه» یعنی یتیم از تصرف در اموال خود محجور است تا به سرحد کمال(بلوغ اشد) برسد. پدرم پرسید: حدکمال و «بلوغ اشدّ» چیست؟ امام صادق گفت: بلوغ جنسی و احتلام پسران. من گفتم: پسرها گاهی به سن ۱۸سالگی میرسند و یا کمتر و بیشتر ولی محتلم نمیشوند. امام صادق(علیهالسلام)گفت: بعداز آنکه به سن ۱۳سالگی برسند و قلم تکلیف بر آنان جاری شود صاحب اختیار اموال خود خواهند بود. مگر آنکه سفیه و یا ضعیف باشند. پدرم پرسید: سفیه کدام است؟ امام صادق(ع)گفت: کسی که متاع یک درهمی رابه چند درهم میخرد. پدرم پرسید: ضعیف کدام است؟ امام صادق(ع)گفت: گول وکم خرد.
آیاتی که دربارهی انبیاءنازل شده ازاین قراراست
۱-«ولمابلغ أشدّه آتیناه حکما و علما و کذلک نجزی المحسنین»(سوره یوسف،۲۲).
یعنی: بعد از آنکه یوسف در کاخ عزیز مصر مستقر شد و به حد کمال رسید به او فرمان قضا و داوری عطا کردیم با دانش نبوت. مابدین گونه نیک اندیشان درستکارجزا میدهیم.
۲-«ولما بلغ اشدّه واستوی آتیناه حکما و علماً و کذلک نجزی المحسنین»(سوره قصص،۱۴).یعنی:پس از آنکه موسی به کمال رسید و بر کارها مسلط شد به اوفرمان قضا و داوری عطا کردیم با دانش نبوت. مابدینگونه درستکاران نیکاندیش را پاداش میدهیم.
دراین آیه کلمهی«استوی» حاکی ازآن است که موسی بن عمران موقعی به این موهبت رسیده است که مدتها در کاخ فرعون مصدر کارها بوده است. در این صورت زمان سی سالگی تقریب میشود، چنانکه جملهی«وکذلک نجزی المحسنین»نیز همین تقریب را دارد زیرا وجود کاف تشبیه حاکی از آن است که حضرت موسی موقعی به این موهبت دست یافته است که سالهاباقوم خود نیکخواهی و نیک اندیشی کرده است.
۳-«قال ربّ بما أنعمت علیّ فلن أکون ظهیراً للمجرمین»(قصص،۱۷). یعنی موسی گفت: پروردگارا به پاس این موهبتو نعمت که عطایم کردهای ازاین پس پشتیبان تبهکارن نخواهم بود.
موسی بن عمران این سخن راموقعی بر زبان راند که کاخ فرعون را ترک کرده بود. لذا مصمم شد که دیگر به کاخ فرعونی باز نگردد و چون مطلع شد که به خاطر قتل یک قبطی تحت محاکمهی غیابی قرار گرفته است به سوی مدین گریخت.و هشت سال- یا ده سال- بعد به رسالت مبعوث شد و به مصر باز آمد تا فرمان خدا را به پایان ببرد.
با توجه به این شواهد قطعی است که «بلوغ اشدّ» در طبقهی انبیا زمانی است که با رشد روحی و جسمی، مورد موهبت قرار گیرند و با عالم وحی ارتباط پیدا کنند تا بتوانند دربارهی مال و جان مردم حکم برانند.
اینک بهتر میتوانیم در آیهی مورد بحث که میگفت:«و لما بلغ اشدّه و بلغ أربعین سنه»به منظور قرآن دست یابیم. طبیعی است که آیهی مزبور دربارهی یتیم و یا ایتامی بحث نمیکند که خواهان استقلال اقتصادی باشند تا «بلوغ اشد»را مرحلهی بلوغ جنسی و سن ۱۳سالگی بدانیم بلکه چون آیهی مزبور به مسائل جامعهی اسلامی را با حوادث تکان دهندهی آن زیر نظر دارد. سن سی سالگی و یاسی و سه سالگی متعین میشود. گویا با توجه به این شواهد و قرائن بوده است که اکثرمفسرین«بلوغ اشد» را در این آیه سن سی وسه سالگی مشخص کردهاند چونانکه در آیات متعلق به انبیا مانند سورهی یوسف و سورهی قصص سن سی وسه سالگی را اعلام نمودهاند.
بنابراین برای درک این مطلب که چرا قرآن مجید باید روی سن سی وسه سالگی وچهل سالگی انگشت بگذارد، باید صفحات تاریخ را ورق بزنیم و فردی را بیابیم که در سراسر عمر خود مراقب اوضاع بوده باشد و هماره از حوادث نامطلوب متأثرشده باشد خصوصاً درسن سی وسه سالگی و سپس چهل سالگی بامسائل حادی مواجه شده باشدکه عزم خود را برای انجام یک عمل صالح جزم کرده باشد. عمل صالحی که بتواند آن آثارسوء و پلید را بزداید و حیات مکتب اسلام را تجدید کند.
قهری است که شناسایی چنین فردی ممکن نخواهد بود مگر آنکه سال تولد او را بدانیم و سپس حوادث سی وسومین وچهلمین سال عمرش را از نظر بگذرانیم و این خود مستلزم آن است که جملات قبلی و نشانههای صدر آیه راهنمای ماباشد. وچون نشانههای صدر آیه را باسیدالشهدا منطبق یافتیم به راحتی درمی یابیم که درسی وسومین سال تولد آن حضرت که سال ۳۷ هجری است چه سان سرنوشت جامعه اسلامی بازیچهی دست ابوموسی منافق و عمروعاص دغل میشود و چهلمین سال عمر او معاویه با زیادبن ابیه برادر میشود ومسئلهی استحاق و زنازادگی را مشروع جلوه میدهد و فرمان رسول خدا را که فرمود:«الولدللفراش» علناً زیر پا میگذارد.
«قال رب أوزعنی أن أشکرنعمتک الّتی أنعمت علیّ وعلی والدیّ وان اعمل صالحاً ترضاه»
واژه «وزع»در اصل لغت به معنای کف و حبس و پاسبانی است. قران مجید دربارهی سلیمان میگوید: «و حشرسلیمان جنوده من الجن والانس و الطیر فهم یوزعون»(نمل،۱۷). یعنی سپاه سلیمان مرکب از جن و انس و طیر برای سفر به وادی مورچگان بسیج شد. آن سپاه را به خاطر فراهم بودن و فرار نکردن پاسبانی میکردند وگرد هم نگه میداشتند.
درآیه موردبحث ما «أوزعنی» از باب افعال است و معنای آن با توجه به ریشهی لغت چنین خواهد بود: پروردگارا مرا پاسبانی کن و در جهان نگه دار تا فرصت بیابم و شکر نعمتت رابگزارم.
عین این درخواست، درست با همین الفاظ و عبارات، از زبان سلیمان پیامبر نیز حکایت شده است. قرآن مجید دربارهی او میگوید:«فتبسم ضاحکاً من قولها و قال رب أوزعنی أن أشکر نعمتک التی انعمت علیّ و علی الوالدیّ وأن أعمل صالحاًترضاه»(نمل،۱۹).
تطابق و عینیت این دو درخواست که قرآن به حکایت آن مبادرت کرده است حاکی از احساس و انگیزهی مشابهی است که برای این دوتن مرد الهی حاصل شده است. دراین صورت وارسی در خواست سلیمان ما را به شناخت درخواست سیدالشهدا(ع) نیز کمک خواهد کرد.
سلیمان باسپاهی مجهز عازم سفر به وادی مورچگان شد تا ازمعادن طلای آنجا بهره کافی بگیرد و هزینه لازم برای اتمام هیکل یعنی ساختمان معبد بیت المقدس فراهم آورد(تفسیرقمی،ص۷۶۷). در وادی مورچگان، موریانهای صلا داد که ای موران به لانههای خود در شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش بیخبرانه شما را زیر پا در هم بکوبند. سلیمان از اخطار بهجا و به موقع موریانه شادان شد و با حالت التجا گفت: بار پروردگارا مقصد من از این سفر اتمام معبداست. پروردگارا مرا در این جهان چندان بر پا بدار تا به شکرانهی این نعمت و حشمتی که بر من و پدر و مادرم انعام کردهای کار معبد را که پدرم آغاز کرد و ناتمام برجا ماند به پایان ببرم و به فرمودهات«اعملوا آل داوود شکراً» معبد بیت المقدس را چنان عظیم و مجلل، پرشکوه و با عظمت برآورم که ابهت و جلال معبد، رضای خاطرت را فراهم آورد.
به خاطر همین تقاضا بود که خداوند عزت جنازهی او راچندان برپا نگه داشت تا ساختمان معبد به پایان رسید. دراین اثنا موریانه عصای او را جوید. عصا درهم شکست و سلیمان درغلتید و سپاهیان جن و انس و طیر آزاد شدند.
البته جمعی از لغویین واژهی «أوزعنی»را در متن قرآن به معنای :«ألهمنی» گرفتهاند. علت آن است که از متن دعا تصویر دیگری را در ذهن خود پرورانیدهاند که ناچار، کلمه را از ریشهی اصلی آن خارج کردهاند، با تصویری که در بالا از نظر خوانندگان گذشت و شکر و سپاس را با شکر و سپاس عملی تطبیق داد(اعملوا آل داوود شکراً)،همان معنای پاسبانی کردن و برجا نگه داشتن مناسبت بیشتری خواهد داشت. به هرحال، با توجه به مقام سلیمان و تطابق درخواست او با درخواست سیدالشهدا سلیمان زمانی باید مقام سیدالشهدامتناسب بامقام و حشمت سلیمانی باشد و عمل صالحی که تقدیم میکند مانند معبد سلیمان پایداری مکتب را تضمین نماید و این همه نیز در کنارسایر شواهد تأیید میکند که مصداق آیهی کریمه جز سیدالشهدا سرور آزادگان جهان شخص دیگری نخواهد بود و عمل صالحی که مورد نظر داشته است همان حماسهی عاشورای خونین است که مکتب اسلام را احیا کرد به یک حیات جاوید نه همچون معبد سلیمان که بعدها به دست دشمنان خدا ویران شد و با ویرانی معبد کیان مکتب در هم ریخت.
نکتهی دیگر که باید مورد توجه باشد این است که حضرت سلیمان میخواست ساختمان معبد را بسیار باشکوه بسازد و چون خائف بود که مبادا چشم بر جهان فرو بندد و باز هم کار معبد ناقص بماند تقاضای مهلت و فرصت کرد تا خداوند عزت او را زنده بدارد تا کار معبد تمام شود ولی خداوند در موعد مقرر و اجل قطعی جان او را گرفت ولی جسم او را سرپا نگه داشت تا کار معبد پایان پذیرفت.
اما سیدالشهدا که در چهل سالگی تقاضای مهلت کرد، چرا باید تا سال شصتم و شصت ویکم مدارا کند و قیام خود را به تأخیر بیندازد. علت آن است که سیدالشهدا در کنار برادرش امام مجتبی(ع)پیمان صلح را امضا کرده بود و تا معاویه در قیدحیات باقی میماند باید سکوت میکرد و پابند قرار صلح میماند. لذا در دعای خود از خداوند تقاضا کرد که تا معاویه را در قیدحیات برقرار میدارد، او را هم زنده بدارد تا پس از مرگ معاویه قیام حماسی خود را پیریزی نماید.
وأصلح فی ذریتی،اِنی تبت اِلیک واِنی من المسلمین.
قید«لی»درمتن این درخواست و دعا صلاحیتی را تداعی می کند که تنها با سیدالشهدا مطابقت دارد زیرا صلاحیت رهبری و احراز مقام امامت تنها در نسل او برقرار شد. جملهی بعدی که میگوید:«اِنی تبت اِلیک» توبهی ابتدایی است که بندگان خاص خدا به این وسیله استدعای تقرب و توجه بیشتری دارند نه توبه از گناه و گرنه باید در صدر دعا قرارگیرند نه در پایان دعا.
* * *
درخاتمه باید متذکر شویم که اکثر مفسرین اسلامی آیهی کریمه را ناظر به فردی شاخص تلقی کردهاند گر چه در شناخت آن فرد راه دیگری پیمودهاند. این تصور کاملاًبرخاسته ازظاهرآیات است که شرح آن از نظرخوانندگان گذشت. همین که میبینیم مفسرین اسلامی ازشیعه وسنی تلاش کردهاند تا مصداق آیه را بیابند قاطعیت دارد که آیه را انحصاری تلقی کردهاند.
علت اینکه برخی دیگر انحصاری بودن آیه را منکر شدهاند و یا با سکوت و تأمل از کنار آن گذر کردهاند آن است که نتوانستهاند الفاظ آیه را با فرد شاخصی تطبق بدهند و یا احادیث وارده را قابل پذیرش نمیدانستهاند. خصوصاً احادیث اهل سنت که مصداق آیه را سعد وقاص و یا خلیفهی اول معرفی مینمایند. به هرحال کسانی که انحصاری بودن آیه را نپذیرفتهاند باید پاسخگوی اشکالاتی باشند که قبلاً طرح شد و لااقل پاسخ بدهند که آیا این یک تکلیف همگانی است که مؤمنین درچهل سالگی دعای سلیمانی را ورد زبان سازند و یا همپایه با عمل صالح او عملی انجام دهند که با ساختمان بیت المقدس همطراز بوده باشد؟
جالب است که میبینیم امام فخر رازی با فرض احتمال و شرایط، آیه را با خلیفهی اول تطبیق میدهد و از جمله میگوید:«یمکن أن یکون ابوبکر کان حمله و فصاله هذاالقدر.»سپس همنوا بامحدثین اهل سنت ادعامیکند«اِن ابابکرأسلم والداه ولم یتفق لأحد من الصحابه و المهاجرین اسلام الابوین الاله»یعنی هیچ یک ازصحابه ومهاجرین رانمی یابیم که پدر و مادرش نیز ایمان آورده باشند تا مصداق«…وعلی والدیّ» قرار بگیرند جز خلیفهی اول که پدر و مادرش هر دو ایمان آوردهاند.
آیه شماخواننده عزیزتصور میکنیدکه امام فخررازی وکسانی که باوی همنواشدهاند،نمیدانستند که این دعا درسن چهل سالگی ازخدای متعال خواستاری شده است و هرکس که مصداق آیه باشد باید پدر و مادرش لااقل در سن چهل سالگی مسلمان باشند و حق نعمتی هم بر گردن او داشته باشند؟ آیا نمیدانستهاند که وقتی ابوبکر خلیفهی اول چهل ساله بود پدر و مادرش مؤمن نبودند تا چه رسد که برگردن اوحقی هم داشته باشند؟ پدر ابوبکر در سال هشتم هجرت ایمان آورد و در آن سال ابوبکر ۵۹ ساله بود. مادرش امّ الخیر در سال ششم بعثت ایمان آورد و در آن سال ابوبکر خلیفه اول چهل وچهارساله بود، پس چگونه امکان داردکه منظور آیهی کریمه خلیفهی اول باشد؟
منبع:چشمهی خورشید۱، مجموعه مقالات کنگرهی بینالمللی امام خمینی(قدس سره) و فرهنگ عاشورا، مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امام خمینی، خرداد۱۳۷۴