بیا که بی تو، عشق در قاموس قلبها گم شده است؛ و زندگی در نگاه سرد و یخزده، آمیزهای از مرگ و خاموشی است؛ بیا که بی تو، نه سحر را لطافتی است و نه صبح را صداقتی که سحر به شبنم لطف تو بیدار میشود و صبح به سلام تو، از جا برمیخیزد.
بیا که بی تو؛ هیچ کس حریم اطلسیها را پاس نمیدارد و بر داغ لالهها مرهم نمیگذارد. بیا که بی تو؛ قنوت شاخهها اجابتی جز غروب تلخ هجران ندارد.
اینک، اگر بیایی، قلم به یاد تو میتپد؛ کلمه به نام تو نفس میکشد و کلام از حضور تو جان میگیرد و اندیشه چشم به راه توست.
روزها از پی هم میگذرند و قلیها در آتش هجرانت میسوزند.
کبوترها دیگر نای نغمهخوانی ندارند؛ دلها دیگر هوس غزل گفتن نمیکنند.
دیگر دلها قصیده سرایی نمیکنند؛
اینک تمام شعرها به یک مصرع ختم میشوند ” یا اباصالح بیا”
دیگر چشمها اشک نمیبارد! حال دیگر دیدهها خون میبارند. چشمها در طلب لعل یمانی خون شد
آیا صدای ندبه خوانان که از عمق جان فریادت میزنند را نمیشنوی؟
آیا تپش قلبها که ملتمسانه چشم به آسمانها دوختهاند و شعلههای آه جانسوزشان یاسها را به گریه واداشته به دیار سبز حضورت نمیرسد؟
آه از هجران، مُردم در این فراق و در آن پرده راه نیست یا هست و پردهدار نشانم نمیدهد
ای مهدی فاطمه، ای عزیز دل زهرا تا کی باید در امتداد جادهی سبز انتظار بنشینیم؟
تا کی باید چشمهایمان یتیم ندیدنت باشند؟ هیچ چیز سختتر از انتظار نیست اما اگر بدانیم که در پس این پردههای انتظار، بهاری نشسته و منتظر تمام شدن زمستان دلهاست؛ تا سبد سبد شکوفه به دلها هدیه دهد؛ آن موقع است که انتظار آسان میشود.
آنگاه برای رسیدن به یک جمعهی سبز، دستها پل میشوند تا آسمان، تا قاصد دلهای عاشق را به آنجا بفرستند و بگویند: پروردگارا؛ باران رحمتت را بر این کویر ببار و اکسیر عشق را بر وجود خاکیمان بریز.
ما را از باده عشق مهدی(عج) مست گردان تا پذیرای حضورش باشیم و عاشقانه فریاد بزنیم:
«یا اباصالح بیا»
نسرین وهاب زاده، انعکاس آفتاب، نشر امینان