سرهای بر نی رفته! رفتید از جهان بالا
دنیا چه تاریک است! می بینید از آن بالا؟
ما را که در سرهایمان دف می زند عصیان
از دار دنیا رفته است ایمانمان بالا
روزی که آتش را به زخم آب پاشیدند
زد خون خورشید از گریبان جهان بالا
هفتاد ملت راه بر نور علی بستند
هفتاد و دو اختر زدند از کهکشان بالا
خنجر شگفتا! دست شیطان بود و ما دیدیم
خون خدا زد از گلوی آسمان بالا
خنجرکه با “اللهُ اکبر” می برید امّا –
خون خدا فواره می زد ناگهان با “لا”
شن زارها لاجرعه نوشیدند از این خون
بر پیکری می رفت اسبی سُم زنان بالا
نیزه چه در سر دارد این قرآن چه می خواند؟
روی فلق هر صبح، با صوت اذان بالا
روی فلق هر صبح بازوی یدالله ست
مانده ست در دست محمد همچمنان بالا
مرتضی حیدری آل کثیر