از دور دو گنبد فیروزهای خود نمایی میکنند. یکی از خدمه هتل را صدا میزنم و از نام این گنبدها میپرسم و این از صفات من است که در هر حالت هر چه را که نمیدانم از عراقیها سؤال میکنم و یادداشت بر میدارم. پاسخ میدهد اینها یادمان شهدای جنگ عراق با ایران هستند! وقتی میرود با خودم میگویم یک متجاوز برای زنده ماندن کشتههای خودش در تدبیر بهتر از ما عمل کرده است و ما در تهران هیچ یادمانی از شهدا نداریم! حساب موزهای که در بهشت زهراست جداست. قدری بی حوصلهام. داخل رستوران میروم و از پنجرهی رستوران به دجله که با پیچ و خم زیاد از کنار هتل رد میشود نگاه میکنم و اطراف آن را به دقت وارسی میکنم. در نزدیکی رودخانه، سالنهای غذا خوری دیده میشوند که پیداست به دلیل گرمای بغداد فقط شبها پذیرای مردم هستند. با این وضع بد اقتصادی مردم نمیدانم چقدر از این کافه استقبال میشود. پس از صبحانه، کیف و وسایلم را پایین میآورم و اتوبوس را آماده حرکت میکنم. حالا همه جز من در پایین هتل جمع شدهاند. در حالی آماده رفتن به بغداد میشویم که بعضی از جاهای زیارتی و دیدنی بغداد از جمله قبر «سلمان فارسی» و قبر «نواب اربعه امام زمان(عج)» را ندیدهایم. راهنما میگوید برای این کار وقت نیست و یک هفته برای دیدن عراق کم است. حرف درستی میزند. این سفر باید اقلاً ۱۲ روزه باشد تا انسان بتواند همه جا را ببیند و من هنوز متأسف هستم که به سامرا رفتهام اما نتوانستهام برج تاریخی و قدیمی معروف ملویه را در سه کیلومتری شهر ببینم هر چند به خود وعده سفر بعد میدهم ولی با این وقت کم جز این که آدم از زیارت چند ساعته خود بزند که خلاف ادب است، هیچ راهی نیست. دلم وقتی بیشتر آتش میگیرد که از راهنمای عراقیام میشنوم منزل او در چند صد متری قبر سلمان است. از او میپرسم وضعیت قبر چگونه است با تأسف میگوید هیچ زائری ندارد و مقبره هم به لحاظ نظافت در وضعیت خوبی نیست. و من به فکر فرو میروم که اگر این مقابر در ایران بودند ایرانیها نهایت ذوق و هنر و ارادت خود را در مورد آنها به کار میبرند. پس از سه روز اقامت در بغداد و کاظمین، بغداد را به طرف نجف اشرف ترک میکنیم. باورم نمیشود که میخواهم به پای بوس امیرالمؤمنین(ع) بروم. ساعت ۱۱ صبح است و اتوبوس بغداد را ترک میکند تا مسیر ۱۸۰ کیلومتری بغداد- نجف را طی کند. حدود دو ساعت در راه هستیم و من سعی میکنم راهنما را به حرف بگیرم و از او اطلاعاتی در مورد نرخ اجناس مختلف و سایر چیزها نظیر کرایه هتل، تاکسی و حقوق یک کارمند کسب کنم. او هم که عطش مرا میبیند سؤالاتم را با آرامش و تأنی پاسخ میدهد و من به سرعت رقمها را ثبت میکنم. بنزین لیتری ۲۰ دینار، گوشت کیلویی ۲۵۰۰ دینار. حقوق یک راننده بیابان در ماه ۱۰۰۰۰ دینار(معادل چهار هزار تومان) حقوق یک کارمند متوسط در ماه ۲۰۰۰۰ دینار، اجاره یک تاکسی دربست بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ دینار، یک کیلونان ۲۵۰ دینار، کرایه اتوبوس یک نفر از بغداد به نجف ۳۰۰ دینار، قیمت یک جفت کفش مردانه متوسط ۷۵۰۰ دینار، قیمت یک شلوار مردانه ۱۴۰۰ دینار، قیمت یک پیراهن مردانه ۱۲۰۰۰ دینار. راهنما وقتی تعجب مرا از قیمت یک پیراهن که معادل یک ماه حقوق کارمند است شنید گفت من در کاظمین یک پیراهن دشداشه به قیمت ۱۱۰۰۰ دینار خریدهام! کرایه یک شب در هتل ۲۰۰۰۰ دینار است که برای هتلهای چند ستاره کرایه بیشتر از این هست. از راهنما پرسیدم چه کاره هستی؟ گفت بازنشسته راه آهن. او حتماً رد گم میکرد. وی قطعاً یک افسر امنیتی بعثی است. پرسیدم چقدر حقوق میگیری. لبخند تلخی زد و گفت ۸۰۰۰ دینار که با این حساب او با خرید این پیراهن سههزار دینار از حقوق ماه بعدش را هم پیش خرید کرده است. این در حالی است که میگوید ۱۳ نفر عائله دارد و صاحب چندین نوه هم هست و دوسه دختر دم بخت دارد. از او میپرسم با این حقوق چه کار میکنید؟ سری به علامت تأسف تکان میدهد و آهی میکشد و به بیرون نگاه میکند و بعد از مکثی طولانی میگوید: البته چون دولت مایحتاج ما نظیر قند، روغن، برنج، پودرلباسشویی و شکر را به صورت کوپنی میدهد در این گونه موارد خیلی به ما فشار نمیآید ولی در مورد سایر لوازم زندگی فشار خیلی زیاد است. از او میپرسم خرید عروسی یک جوان در عراق چقدر است؟ میگوید یک تا دو میلیون دینار عراقی و من به فکر میروم که با این حساب یک جوان عراقی با حقوق ۱۰۰۰۰ دیناری ده سال باید پول جمع کند تا بتواند فقط خرج عروسیش را دربیاورد. آقای صابری، از زوّار جوان کاروان وقتی بحث مرا با راهنما گرم میبیند دفتر یادداشت و خاطراتش را در میآورد و با تعجب زیاد ارقام را مینویسد. در مسیر نجف شهرهای مختلفی نظیر محمودیه، بابل و حله پشت سر میگذاریم در کنار جاده تابلوی قبر «ابوبکربن علی» توجه مرا جلب میکند که از آن رد میشویم و فاتحهای میخوانیم.
منبع: کتاب تا عشق با عشق -سفرنامهی دمشق،کربلا،مکه غلامعلی رجایی