درسهایی از لیلهالقدر کربلا
شب عاشورا لیلهالقدر کربلای حسین است. شب عظیمی که بهت و حیرت هستی و فرشتگان خدا، متوجه خیمههایی است که چونان کندوان عسل با زمزمههای نرم، عاشقانه، عارفانه، لرزش شانهها و اشکی که آرام آرام بر گونهها میچکد همراه است. شب عظیم عاشورا با دلهایی که همه اوست، متصل به محبوب و بی تاب لحظههای شگفت و شیرین فرداست.
ابو مخنف، یکی از نویسندگان مقاتل و به عقیدهی بسیاری، اولین نویسندهی مقتل اباعبدالله(ع)، دربارهی شب عاشورا، از زبان امام سجاد(ع) این گونه نقل می کند که: «در شب عاشورا که میدانستم فردایش چه اتفاقی خواهد افتاد، به شدت در تب میسوختم. خود را از خیمه اندکی بیرون کشیدم و به خیمهی پدرم، اباعبدالله الحسین(ع) نزدیک شدم. پدرم را دیدم که تمام یاران، بنیهاشم، خانواده و حتی بچهها را در زیر یک خیمه جمع کرده بود و با آنها سخن میگفت. گوش سپردم تا سخنان پدرم را بشنوم.
پدرم اینگونه سخن آغاز کرد: « بسم الله الرحمن الرحیم، یا قوم إنّی فی غَداً اُقتَلُ و تُقتلونَ کُلُّکُم مَعی و لا یبقی منکم واحده؛ ای کسانی که با من همراه شدهاید، فردا کشته خواهیم شد.همه ی شما که با من در سرزمین کربلا ماندهاید، کشته خواهید شد و حتی یک نفر از شما زنده باقی نخواهد ماند. هر کس بماند شهادتش قطعی است.»
پس از سخن پدرم، احساس نمودم در پرتو چراغی که در خیمه میسوخت، شبحی برخاست و این چنین پرسید: «آیا من نیز کشته می شوم؟» از صدایش دریافتم که فرزند برومند عمویم امام حسن(ع)، قاسم است. امام پاسخ داد: «یا بُنَی کیف الموتُ عِندکَ؟؛ پسرم مرگ در نگاه تو چگونه است؟» حضرت قاسم در جواب عمو گفت: «احلی من العسل؛از شهد و عسل در کام من شیرینتر و دلپذیرتر است.» امام دوباره فرمودند: «ای والله! فداک عمک. اِنک لَاَحدٌ مَن یُقتَل من الرجال. بعد اَن تَبلوا ببلاء العظیم و ولدی عبدالله؛ آفرین! عمویت فدایت شود. تو نیز یکی از مردانی هستی که کشته خواهی شد. حتی پسرم عبدالله نیز شهید خواهد شد.۱
در سخن امام حسین(ع)، نکتهی ظریف و لطیفی وجود دارد که قابل درس آموزی است. اول این که چگونه به سوال توجه کنیم و دوم این که چگونه به سوال جواب دهیم. امام بدون هیچ سخنی به سخنان فرزند برادرش گوش میسپارد. وقتی فرزندان ما، سخن می گویند، باید با تمام وجود گوش باشیم. سخنان را باید با احترام و تا پایان گوش دهیم.امام، سوال را با سوال پاسخ میدهد و این شیوه، فوقالعاده زیباست و میتواند شیوهای شیرین در آموزش باشد. در هنگام پاسخ دادن به سوال، باید بدانیم پس زمینهی ذهنی پرسش کننده چیست؟ زمانی که او سوال را طرح مینماید، چه مقدار از مساله را میفهمد؟ اگر با تامل و تفکر در سخنان امام حسین(ع) بنگریم، میتوانیم به نکتههای زیر دست پیدا کنیم:
نکتهی اول اینکه؛ رفتار و رابطهی احترام آمیز و محبت آمیز امام حسین(ع) با یک نوجوان ۱۵ ساله را می توان مشاهده کرد. دوم: در روز عاشورا، علاوه بر مردان، زنان نیز شهید میشوند. و یکی از زنان که در روز عاشورا به شهادت رسید، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
سوم: به سادگی نمیتوان به شهادت دست یافت. بلکه پس از گذراندن آزمونهای سخت و دشوار میتوان به مقام رفیع شهادت دست یافت و برای رسیدن به این پاداش عظیم، باید از صافیها و پالایشهای مختلف عبور کرد.
چهارم: در روز عاشورا، کودکان و حتی نوزادان تازه متولد شده نیز به شهادت می رسند و شهادت فقط منحصر به مردان و آن هم در میدان نبرد نیست.
اینها درسهای شب عاشوراست. اکنون می توانید حضورتان را در کربلا و در همان خیمهای که اباعبدالله(ع) ،سخن میگوید، تجسم کرده، خود را مخاطب کلام ابا عبدالله(ع) قرار دهید. نظیر این سخن امام(ع) به حضرت قاسم را میتوان در مدینه نیز مشاهده کرد. اباعبدالله(ع) شب قبل از خروج از مدینه، بر سر مزار پیامبر رفت. تا نزدیکیهای صبح گریه کرد و نماز خواند. لحظهای خواب به چشمانش آمد. در خواب پیامبر را، در حالی که برای او آغوش گشوده بود مشاهده کرد. در آغوش پیامبر جای گرفت و در حالی که او را در آغوش میفشرد، خطاب به پیامبر فرمود: «مرا دیگر به دنیا برنگردان.»۲
رسول خدا در پاسخ امام فرمود: «حسین من، برای تو مقام و منزلتی است، که جز از طریق شهادت، نمیتوان به آن دست یافت.»
اما دربارهی ماجرای حضرت قاسم، پاسخ دیگری از زبان امام سجاد(ع) نیز نقل شده است، که به نظر میرسد، دقیقتر و شنیدنیتر باشد. امام حسین(ع) به حضرت قاسم فرمودند: «فداک عمک. یقتل عبدالله؛ عمویت فدایت شود. عبدالله کشته میشود.» منظور امام این بود که اگر شیرخواره کشته شود، وضعیت تو کاملاً معلوم است.
این نمونهها، شیوههای تربیتی در فرهنگ دینی ما و به خصوص در فرهنگ عاشوراست. که باید استخراج و استنباط شود، و از آنها در تربیت نسل و فرزندانمان، استفاده شود.
فاجعه ی کربلا، حاصل عدم معرفت
یکی دیگر از ویژگیهای اصحاب و یاران حضرت اباعبدالله الحسین(ع) فهم و معرفت عمیق و دقیق آنهاست. کربلا، محصول عدم فهم و معرفت است. انسانهایی کربلا را به وجود آوردند که ارزش حسین(ع)را ندانسته، دشمن را نشناختند، و پی نبردند که قربانی چه فاجعهای می شوند. یکی از سازندگان فاجعهی کربلا، عمرسعد بود، کسی که در روز عاشورا، به نهایت قساوت خویش رسید. در شورای فرماندهی، فردی نسبتاً مردد بود و تا بعدازظهر روز تاسوعا، معتقد بود که نباید با امام حسین(ع) درگیر شد و باید مساله را از راه دیپلماسی و از راههای مسالمت آمیز، حل نمود. اما با او مخالفت شد و فضا این گونه بود که عمرسعد در روز عاشورا، به نهایت خشونت رسید. بیپروایی او در آن روز، تا بدانجا رسید که به دوازده نفر از سپاهیانش فرمان داد که: «نعل اسبهایتان را تازه کنید و با نعل تازه، بر بدن شهیدان بتازید.» عمرسعد به خواستههایش نرسید. چه قدر خوشحال بود که پس از کربلا، به کوفه برگشته، سند ری را به دست میگیرد و حاکم آنجا میشود.۳
اما وقتی خطابههای حضرت زینب سلام الله علیها فضای کوفه را به هم ریخت، ورق برگشت و عمرسعد شکستهترین، خوارترین و تحقیرشدهترین فرد کربلا شد. به هنگام ورود به کاخ عبیدالله، اولین چیزی که عبیدالله به او گفت این بود: «نامهای که برایت به کربلا فرستادهام، کجاست؟» عمرسعد دریافت که عبیدالله قصد دارد، نامهای را که حاوی فرمان قتل و کشتن اباعبدالله(ع) و خانوادهاش، بستن آب بر روی آنها و محاصره نمودن آنهاست، از او پس بگیرد تا در آینده متهم به قتل امام(ع)نشود، به همین علت پاسخ داد: «نامه را ندارم.» عبیدالله شروع به مشاجره و پرخاش نمود. و عمرسعد از کاخ بیرون رفت. در بیرون کاخ، کودکان با سنگ منتظرش بودند که او را تا خانهاش بدرقه کنند. به در خانه که رسید، سرش را پایین انداخت و با خود گفت: «خَسِرَ الدنیا و الآخره؛ ای بیچاره نه دنیا را به دست آوردی و نه آخرت را.» اباعبدالله(ع)در کربلا به او فرمود: «میبینم که از گندم ری، یک وعده نخواهی خورد.» او در پاسخ امام با تمسخر گفت: «اگر گندم نباشد جو خواهم خورد.» پس از حادثهی کربلا،او را با خفت و خواری در بیتالخلاء خانهاش دستگیر و در نهایت ذلت کشتند و سرانجامِ انسانهایی که دل به دنیا ببندند جز این نیست. به تعبیر اباعبدالله علیهالسلام: «من هدان الدنیا؛ این از خواری و پستی دنیاست.» کربلا، نمایشگاه ذلت انسانهای دنیاپرست و از سوی دیگر عظمت انسانهای خداگرا، آخرتگرا و عزتگراست.
راههای کسب معرفت
گفته شد که کربلا، حاصل عدم معرفت است. اما این معرفت چگونه به دست می آید؟ یکی از راههای کسب معرفت، عبور از گذرگاه تقواست. آنان که تقوا داشته باشند، خداوند حسی را در آنها بیدار میکند۴، که به مدد این حس بوی گناه را احساس میکنند. چشم خدابینی پیدا میکنند که در چهرهها، شیطنتها را خوانده و صداقتها را کشف میکنند و در نهایت درمییابند که با چه کسانی باید همراه شوند «یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یَجعل لکم فرقانا؛ای ایمان آورندگان،اگر به تقوا برسید، تقوا پیشه کنید ما به شما فرقان می بخشیم.» (انفال/۲۹) فرقان به معنی قدرت تمیز، تشخیص و تفکیک حق از باطل است. انسان با تقوا دچار ابهام، سردرگمی و گیجی نخواهد شد. تقوا، نگه داشتن خویش از همهی آفتها و آسیبهایی است که ابتدا قلمرو قلبتان را فتح می کند، سپس ذهنتان را تعطیل میکند. در شب عاشورا، سپاهیان شمر اطراف خیمهها را گرفته بودند و قصد حمله داشتند. که امام(ع) از آنها خواست تا جنگ را به فردا موکول نموده و شب عاشورا، به آنان مهلت دهند؛ تا استغفار نموده و به راز و نیاز با خداوند بپردازند. شب عاشورا، شب استغفار است. در روایت است که: «لولا اَن شیاطین حول قلوب بنی آدم لبرأوا الی ملکوت السموات و الارض؛ اگر شیاطین اطراف قلب آدمها طواف نکنند، همه میتوانند ملکوت آسمان و زمین را ببینند.»
ملکوت به معنای پنهان است و فرشتهها را از این جهت ملک میگویند که با چشم عادی دیده نمیشوند. .ملکوت عالم به معنای پنهانِ عالم است. کسی که حقایق پنهان را دریابد، فریب نمیخورد. از طرفی هر کس دل به شیطان بسپارد، عقلش نیز تعطیل شده کور و گنگ میشود. نه حقیقتی میشنود و نه حقیقتی را بیرون میدهد. تعبیر زیبای قرآن این است: «ختَمَ الله علی قلوبَهُم و علی سَمعِهِم.» (بقره/۷) ختم، به معنی مُهر خوردن است. درون آدم مثل صندوق بستهای میشود که نه چیزی از آن بیرون آمده، نه چیز جدیدی را به درون میپذیرد. بنابراین حقیقت را نمیپذیرد. امیرالمومنین علی(ع)میفرماید: «خدمت پیغمبر بودم کسی نزد ایشان آمد و از او درخواست نمود تا معجزهای به او نشان دهد. پیامبر فرمودند: «چگونه معجزهای میخواهید؟» گفت: « به درختی که در آن جاست، اشاره کنید تا به نزد شما بیاید.» بعد از اشارهی پیامبر، درخت به نزد او آمد. آن شخص گفت: «خیلی عالی بود!اما اکنون کاری کنید تا نیمی از درخت نزد شما بماند و نیم دیگر به جای اول خود برگردد.» با اشارهی دوبارهی پیامبر، درخت از میانه، دو نیم شد. نیمی برگشت و نیمی در نزد پیامبر باقی ماند. آن فرد، دوباره گفت: «اکنون اشاره کنید تا نیمهی درخت مانده در نزد شما، به نزد نیمه ی دیگر خود برگردد.» امام علی(ع)در ادامه میفرماید: «تا کسی خواستار حقیقت نباشد، پیوسته بهانه آورده و آنرا نخواهد یافت.»
انسان اگر نخواهد چیزی را بپذیرد، مدام توجیه کرده، بهانه آورده و گریز میزند. به خاطر دارم که دوستانم در جبهه میگفتند: « خدا، انسان را و انسان، توجیه را آفرید.» علت بیچارگی بسیاری از ما در مسیر زندگی، همین توجیهات و بهانههاست.
اباعبدالله(ع)می فرماید: «مومن عذر نیاورد و عذرخواهی نمیکند.» مومن میاندیشد و عمل میکند، در نتیجه نیاز به عذرخواهی ندارد. کسی که روزانه چندین بار عذرخواهی میکند، مومن نیست. بنابراین پیش از حرف زدن، فکر کنیم و سنجیده عمل نماییم تا نیازمند به عذر خواهی نباشیم.
یکی دیگر از راههای حصول معرفت مراقبت از قلبهاست. نباید اجازه داد هر چیزی وارد قلمرو قلب شود. خداوند در قرآن میفرماید: «الّذی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النّاسِ؛ شیطان در دل مردمان وسوسه میکند.» (ناس/۵)
افراد جوامع، از طریق دل و نه از راه سر، تباه میشوند. ابتدا دلها و بعد مغزها خراب میشوند. ذهنها، کارآیی خود را از دست میدهند و شیوههای عملی کورکورانه میشود. این شیوهها اختصاص به انسان ندارد. در نظامهای اجتماعی نیز، همین گونه است. جوامعی که امروزه پیامبر اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، را در کاریکاتورهایشان به استهزا میگیرند، نیز کورند و نمیفهمند که اعمالشان چه بازتاب مثبتی در جوامع اسلامی دارد و چه میزان باعث ایجاد وحدت و گره خوردن دوبارهی دلها به همدیگر میشوند! وچه قدر رسوایشان میکند! البته باید مراقب بود. آنها با اعمالشان ما را امتحان میکنند تا میزان عکسالعمل و حساسیت ما را بسنجند. اگر فریاد و احساس جوامع برانگیخته نشد، گامهای بعدی را نیز برمیدارند. اما خوشبختانه جهان ما، جهان بیداریاست و این بیداری به برکت آن انسان بزرگیاست که روزی با عبایی ساده، فریادی از جنس فریاد رسول الله(ص)، نگاهی از جنس نگاه اباعبدالله(ع) و با رشادتی از جنس رشادت اباالفضل العّباس علیهالسلام، برخاست و امروز هر چه داریم، مدیون وجود اوست.او را باید خوبتر و بهتر بشناسیم که معرفت امام خمینی(ره)، معرفت عاشورا نیز هست. اگر دلها معرفت داشته و از یقین لبریز و سرشار شوند، دغدغهها و وسوسهها رخت بسته و مشکلات آسان میشوند و گامها محکمتر برداشته میشود.
گیجی انسانها، محصول این است که هنوز از این گذرگاهها نگذشتهاند. یک راه عبور از این گذرگاهها، تقوا و دیگری مطالعه یا افزایش فهم است. به مطالعهی قرآن و نهج البلاغه بپردازیم. پای نابترین اندیشهها و سخنانی که میدانیم از متن قرآن و روایات میجوشند و محصول فهمی عمیق هستند، بنشینیم.
راه سوم، متصل شدن به انسانهای محکم است. انسانهایی که دیدار و ارتباط با آنها، سلامت درونی و وجودی ما را حفظ خواهد کرد.
یکی از دعاهایی که در زیارت جامعه امیرالمومنین علی(ع) خوانده میشود، این است: «اللهم ارکزالیقین فی قلبی وَ قلب علی رایی و عزمی؛ خدایا، یقین را در قلب من متمرکز کن و این یقین را به عزم، رای و نظر من چیره کن.»
اگر معرفت وجود نداشته باشد، انحراف، کجی، پوچی و تزلزل ایجاد میشود.
دین ما نیز به طور کلی از ناحیهی آدمهایی با معرفت کم، ضربه خورده است.
رسول خدا(ص) میفرماید: «یخرج فیکم قوم تحقرون صلاتکم مع صلاتهم و صیامکم مع صیامهم و اعمالکم مع اعمالهم. یقرؤن القرآن و لا یُجاوز حناجَرهم یمرقون من الدین مروق السّهم منالرمیّه؛ در روزگاری، قومی پیدا می شوند که نماز شما در مقابل نماز آنها، چیزی نیست. روزهی شما در مقابل روزهی آنها چیزی نیست. عمل شما نسبت به عمل آنها، چیز قابل توجهی نخواهد بود. قرآن نیز میخوانند و خواندن از مرز حنجرههایشان عبور نمیکند. آنها همانند خارج شدن تیر از کمان، از دین خارج میشوند.» مفهوم سخن پیامبر این است که گر چه نماز و قرآن را زیبا می خوانند، اما در قلبهایشان نشانی از معانی و مفاهیم زیبای قرآن و نماز نیست. آنان با سرعت از دین خارج میشوند. عبادتی که مبتنی بر معرفت نباشد، فاقد ارزش است. بنابراین باید پیوسته در جامعه رشد معرفتی ایجاد نماییم. در روایت است که: «چه بسیارند کسانی که قرآن میخوانند و در هنگام قرائت، قرآن، آنان را لعنت میکند.» این افراد همانند مارقین، فقط ظواهر را حفظ می کنند. آنان به راحتی طعمهی شیطان می شوند.۵
روز عاشورا، حوالی ساعت نه صبح، عمرسعد اولین تیر را به سمت سپاه اباعبدالله(ع) پرتاب کرد و رو به سپاهیان فریاد زد: «ای لشکریان خدا سوار شوید میخواهم همهی شما را به بهشت ببرم.» و سپاهیان را که از پشت پرده خبر نداشتند، با این سخنان فریب دادند. انسانهای بیتقوا قادر به تحلیل رفتارها نیستند. تحلیلگر موفق کسی است که پا به پای دانش و بینش خویش در تغییر و تقویت منش خود نیز تلاش کند. کربلا معرفتگاه تاریخ شیعه است. کتاب کربلا را باید بخوانیم. هنوز اولین صفحه از این کتاب را نخواندهایم. باید عظمت یاران دریایی اباعبدالله(ع) را نشان دهیم.
به تعبیر مولا، هر چه در آن فروتر روید، گوهرهای نابتر مییابید. بصیرت، قصهی کربلا و معرفت، آیینهی آن است.
مقام معظم رهبری در این باره فرمودهاند: «از شاعران و مداحان که با چشم و ابروی حضرت عباس(ع) شعر می گویند و احساسات خویش را بیان مینمایند، باید پرسید؛آیا شما چهرهی حضرت عباس(ع) را دیدهاید!؟ آیا ارزش حضرت عباس(ع) به چشمها و ابروهای اوست!؟ ارزش حضرت عباس(ع) به این است که با چشمهایش، حسین(ع) را میدید. حضرت عباس(ع) با چشمهایش، خدا و حقیقت را میدید.»
در بعدازظهر روز تاسوعا، شمر با اماننامه وارد کربلا شد. او اماننامه را در دست گرفت و فریاد زد: «خواهر زادگانم کجا هستند؟ برای آنها اماننامه آوردهام.»۶
حضرت اباالفضل العباس(ع) به خیمهی برادرانش رفت و به آنها گفت: «دوباره میخواهند همان شیوهای را که با آن برادرم، امام حسن(ع)، را شکست دادند، به کار گیرند.»۷
سخنان شمر حضرت عباس(ع)را خشمگین نمود و اگر درخواست امام حسین(ع) از او نمیبود، حتی پاسخ شمر را نمیداد. معرفت حضرت عباس(ع) این گونه بود. معرفت کربلا، معرفت حُر است. حُر در کربلا این گونه رجز میخواند: «من برای کسی شمشیر میزنم که فرزند مکه است ….» حرّ احساس میکرد که به جای امام حسین(ع)، در کنار پیامبر ایستاده است. او مکه، مدینه و همهی ارزشها و شعائر را در وجود امام حسین(ع) میدید و با این درک شمشیر میزد و میجنگید ما به چنین معرفتهایی نیاز داریم.
نافع بن هلال (یکی از یاران ابا عبدالله»ع») در توصیف شب عاشورا میگوید: در یک سوی خیمهها نگهبانی میدادم. حضرت عباس(ع) نیز در سوی دیگر نگهبانی میداد. شمشیر را در دستم گرفته بودم و به شدت مراقب بودم که مبادا دشمن از غفلت ما استفاده نماید و به خیمهها حمله کند. ناگهان کسی را در حال حرکت کردن، دیدم. دقیقتر شدم. امام حسین(ع) بود که از خیمهها دور میشد. نگران شدم و نزدیکتر رفتم. امام مرا شناخت و فرمود: «نافع، تویی؟» پاسخ دادم: «آری، منم. جانم به فدایت. در این دلِ شب برای چه بیرون آمدهاید؟ چرا این قدر از خیمهها، فاصله گرفتهاید؟» حضرت اباعبدالله(ع) فرمود: «به دو دلیل بیرون آمدهام. اول این که آمدهام تا تپّههای اطراف را کاملاً بررسی نمایم و بدانم فردا، دشمن از کجا حمله میکند. زیرا نگران جان بچّهها و خیمهها هستم. دختران پیامبر اینجا هستند. نگرانم، مبادا دشمنان از گوشهای حرکت کنند و بیایند. میخواهم پستیها و بلندیهای میدان را شناسایی کنم.»
نافع بن هلال گوید پس از آن امام، بازوی چپ مرا گرفت و به سوی خویش کشید و آرام در گوش من فرمودند: «این تپّه را که میبینی، نقطهی کور کربلاست. هر کس در این نقطه حرکت کند، به پشت تپّهها میرسد.هیچ کدام از نیروهای دشمن، او را نمیبینند. من تا آن جا رفتهام. بیا و از این فرصت استفاده کن، حسین را بگذار و از این جا برو. اینان با من کار دارند و اگر پسر فاطمه را کشتند، با شما دیگر کاری نخواهند داشت.» نافع گوید گریستم و خودم را به پای امام انداخته و به او گفتم :«ای پسر پیامبر، ای پسر فاطمه، من با عشق به کربلا آمدهام. تمام زندگیام را فروختهام. با پولش شمشیر، اسب و سپر خریداری کردهام تا برای شما، جان فشانی کنم. میگویید، برگردم و کربلا را خالی بگذارم؟ چگونه جوابِ خدایِ خویش را بدهم؟» امام به من آفرین گفت و فرمود: «فردا این خیمهها را به آتش خواهند کشید. بچههای من مانند پرندههای پرسوخته، در این بیابان آواره خواهند شد. کار دیگر من این است که خارها و تیغها را از سر راه آنها بردارم تا فردا در هنگام فرار، خار کمتری در پای آنها فرو رود.»
یا ابا عبدالله، در غروب عاشورا نبودید تا ببینید چگونه دامن کودکان آتش گرفته بود، سرها برهنه شده بود و گوشواره از گوش دختر بچّهای میکشیدند و او فریاد میزد: «این گوشوارهها، یادگار پدرم هستند، آنها را از من جدا نکنید.» چند تن دیگر از ستمپیشگان، لباس دختر بچّهای دیگر را، از چندین سوی میکشیدند و او فریاد میزد: «عمه…عمه…»
«وَ سَیعلمُوا الّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقلبٍ ینقَلِبون.»
۱- منظور امام عبدالله رضیع است. من معتقدم که این کودک، غیر از علی اصغر است.این کودک متولّد کربلا، و بین یک تا سه روز سن داشت. در کربلا، هنگامی که اباعبدالله(ع)او را میبوسید، و به تعبیر تاریخ یعقوبی؛ در گوش او اذان میگفت،او را به تیر بستند. و این نشان میدهد که کربلا برای نماز، قربانی میگیرد. حتی اگر کودکی تازه متولّد شده باشد.
۲- سخن امام چیزی از جنس خاک نیست، یک بیداری ویژه است.
۳- محدودهی ری تا گرگان، یکی از آبادترین مناطق آن روزگار بود.
۴- در جامعهی ما این حس را، حسِّ ششم نام نهادهاند.امّا در حقیقت این گونه نیست و این حس، فراتر از این حرفهاست.
۵- روزی امام علی علیهالسلام، ابن عباس را فرستاد تا از خوارج (مارقین) برای او گزارشی تهیه نماید.ابن عباس پس از بازگشت، به امام علی(ع)چنین گفت: «پیشانیها و زانوهایشان از شدت سجده کردن، همچون زانوان پینه بسته شتران بود. به گونهای که پینهها را با قیچی از زانوها جدا می کردند. دستانشان نیز مانند زانوانشان پینه بسته بود. صدای گریههای آنان، شبانگاهان بلند بود. لباسهایشان کهنه و پاره، امّا برای هر کاری مجهز و آماده بودند.»
۶- منظور شمر از خواهرزادگانش، فرزندان حضرت امّ البنین سلام الله علیها؛ یعنی اباالفضل العبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان بودند. شمر از قبیلهی بنیکلاب و هم قبیلهی امّالبنین سلام الله علیها است.
۷- در عصر امام حسن مجتبی علیه السلام، معاویه فرماندهان را جذب و آنها را خرید و فضا به گونهای شد که به درون خیمهی امام حسن(ع)ریخته، زیرانداز را از زیر پایش کشیدند، خنجر بر پای امام زدند و هیچ کس، چیزی نگفت و کاری نکرد. شمر در خیال خود، فکر میکرد آن برنامه را دوباره میتواند اجرا کند.