طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عریانی
دوباره پلک دلم میپرد،نشانه چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتراست ازهزار بار بهار!
کسی شگفت،کسی آنچنان که میدانی!
تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد
بیا که می رود این شهر، رو به ویرانی
در انتظار تو تنها چراغ خانه ی ماست
که روشن است دراین کوچه های ظلمانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
قیصر امین پور
برگرفته از کتاب سروده های دیدار – حبیب نظاری