اعوذبالله من شیطان الرجیم، بسماللهالرحمنالرحیم، صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله و علی الارواحالتی حلت بفنائک. السلام علی المرمل بالدماء.
در این مجالی که لطف اباعبدالله(ع) شامل حال ما شده و در محضر شما هستیم قصد مطرح کردن درسهایی از کربلای اباعبدالله(ع) را داریم. امیدوارم که همهی ما تشنهی این فرهنگ باشیم و از عطش کربلا بنوشیم و زندگی خویش را بر اساس کربلای اباعبدالله(ع)مهندسی و معماری کنیم و همان گونه که ابالفضلالعباس طبق توصیف امام صادق(ع) بر زانوی امیرمؤمنان علی(ع) مینشست و علی(ع)، مثل پرندهای که آرام آرام در کام جوجههای خویش غذا میگذارد، علم و معرفت به او میآموخت، ما نیز بر زانوی مهربان کربلا بنشینیم و ذره ذره بنوشیم و استفاده کنیم.
جهان امروز دچار۱۵ بحران بزرگ است. بحران اعتیاد، فقر، گسست نسلها، انرژی اتمی، محیط زیست، بحرانهای خانوادگی و…. میخواهیم ببینیم چگونه میتوانیم از کربلا برای حل این بحرانها و کاستن این دشواریها و تنگناها مدد بگیریم. واقعیت این است که ما و شما لحظه به لحظه به عصر ظهور نزدیکتر میشویم و هر روز از روز پیشین سختتر میشود. دنیا پیچیدهتر میشود، روزگار تاریکتر میشود و در این تاریکزار ما هستیم و مصباح، ان الحسین مصباحالهدی.
هرگاه در خویشتن، یا در رفتار کسی و یا در متن زندگی خود تاریکی یافتید، هرگاه احساس کردید جهان در زیر ابرهای مبهم و تاریکی فرو رفته، یادتان باشد که ما مصباح داریم؛ ان الحسین مصباحالهدی؛ با این چراغ میتوان دل تاریکی را شکافت و نور را به میهمانی قلبها و چشمها و زندگیها آورد.
ما به کربلا نیازمندیم. ما همیشه در هر نفس، هر تصمیمی که میگیریم و هر اتفاقی که در زندگی مان میافتد، به حسین نیازمندیم چرا که حسین مفتاح(کلید) است.
کدام دشواری است که به مدد کربلا قابل حل نباشد. شاید اندکی اغراق آمیز به نظر برسد و احیاناً در ذهن بجوشد که این حرفها را در کجای کربلا میتوان یافت؟ چطور کربلا میتواند نسخهی حل بحرانهای امروز جهان باشد. این مستلزم فکر و مطالعه در کربلا و سیر و سلوک و سفر در این حادثهی تر و تازه و زنده و سازنده است.
اولین درس کربلا، درس مواسات است.
همهی شما با واژهی «اسوه» آشنایی دارید. اسوه واژهای قرآنی است و خداوند این واژه را هم برای حضرت ابراهیم و هم برای حضرت محمّد(ص) به کار میبرد، آنجا که میفرماید: لقد کان لکم فی رسولالله اسوه حسنه؛ پیغمبر برای همهی شما اسوهی حسنه است.
اسوهی حسنه معنای دقیق و لطیفی دارد که فراتر از واژهی الگو و حتی سرمشق است. وقتی شما تصمیم دارید کاری را آغاز کنید، شروع آن برای شما خیلی مهم است. برایتان مهم است که نخستین قدمتان مبتنی بر کدام نقش و معیار باشد.این معنای اسوه است. پس اسوه یعنی کسی که همهی زندگی، رفتارها و برنامههایمان را بر اساس آن تنظیم میکنیم و رنگ و صبغهی آن را به زندگیمان میبخشیم.
معنی مواسات
اصل واژهی مواسات که با واژهی اسوه بهگونهای هم خانواده میباشد، به معنی غمخواری و همدلی است. ما میتوانیم در تمام عرصهها با دیگران غمخوار و همدم باشیم. این همدلی تجلیهایی دارد. بخشی از تجلیهای این همدلی به کار بردن کلمات زیبا در هنگام سخن گفتن با همدیگر است. یعنی در سخن گفتن صدایمان را آرام کنیم، زیبا حرف بزنیم، از واژگان احترامآمیز بهره بجوییم و شخصیت یکدیگر را تحقیر نکنیم. خداوند در این زمینه در قرآن میفرماید: «و لا تنابزوا بالالقاب؛ و همدیگر را با القاب زشت نخوانید»(حجرات / ۱۱)، پیامبر اکرم(ص) میفرماید: زیباترین نامها را برای افراد بهکار ببرید، خداوند وقتی در قرآن سخن میگوید: زیباترین آهنگ، دلنشینترین پیامها و بهترین موسیقی را در کلام بهکار گرفته است تا تأثیرگذار باشد. حتی خداوند جهنم را قشنگ و خوشآهنگ معرفی میکند. ما هم یاد بگیریم دلها را با کلمات زیبا و نرم و لطیف به دست آوریم. وقتی خداوند حضرت موسی(ع) را به دربار فرعون میفرستد به اومیگوید: با فرعون نرم و لیّن سخن بگو.
معنای دیگر مواسات این است که ما وقتی میخواهیم به خانه وارد شویم، فکر کنیم که چه کلمات و جملاتی در ورودمان بهکار ببریم تا خوشایند مخاطبمان باشد.
مواسات در کربلا
در کربلا وقتی اباعبدالله میخواهد برادرش ابالفضل(ع) را برای صحبت کردن با سپاه دشمن بفرستد او را این گونه خطاب میکند: ارکب بنفسی أنت یا اخی؛ قربانت شوم، برادرم سوار شو برو و با آنها صحبت کن.
البته این مواسات در کربلا فقط در سخن و گفتار نبود. بلکه در رفتارها هم دیده میشد. اباعبدالله در کربلا زیباترین حرکتها و رفتارها را داشت تا به دیگران آرامش ببخشد. دست روی سر و صورت کشیدن، دست به شانهی افراد زدن، در آغوش کشیدن یاران و …. نمونههایی از رفتارهای مواسات گونهی اباعبدالله(ع) نسبت به خانواده و یارانش در کربلاست.
وقتی علیاصغر بر مظلومیت پدر گریه کرد، حضرت اباعبدالله(ع) اشکهایش را بوسید و با خود زمزمه کرد: عزیزم از تو سپاسگزارم که بر مظلومیت من اشک میریزی و با من مواسات و همدلی میکنی. پس مواسات، همدلی و غمخواری در قلمرو لفظ و کلام و رفتار است که از سادهترین آنها مانند دست بر سر و صورت کشیدن، در آغوش فشردن و صحبت کردن تا بدرقه کردن میباشد. اباعبدالله(ع) در کربلا وقتی یارانش به میدان میرفتند آنها را بدرقه میکرد، برایشان دعا میکرد، تشویقشان میکرد. حتی به یارانش میفرمود: کنار میدان بایستید و همرزمان خود را تشویق کنید، بچهها را تشویق کنید. حضرت ابالفضل(ع) کنار میدان میایستاد و رزم برادرانش را تماشا میکرد و آنها را تشویق می کرد.
هانیه همسر عبداللهبن عمیر کلبی، پس از شهادت همسرش به میدان رفت و گرد و خاک از چهرهی همسرش پاک کرد. در این هنگام یکی از سپاه دشمن با عمود آهنین بر سرش زد و او نیز در کنار شوهر به شهادت رسید.
و مسلم بن عوسجه وقتی به میدان رفت، همسرش کنار میدان او را تشویق میکرد؛ عمرو بن جناده این نوجوان ۱۱ ساله، وقتی به میدان رفت، مادرش کنار میدان او را تشویق میکرد و به او آفرین میگفت. اباعبدالله(ع) وقتی به میدان آمد، سر شهدا را به دامن میگرفت، آفرین میگفت و از آنها تشکر میکرد. این معنای مواسات است.
بُعد دیگر مواسات، اندوهزدایی است. یعنی اگر کسی غصه دار و رنجور باشد، کوشش کنیم اندوه و غم و غصه را از قلبش بگیریم و به تعبیر امروزیها سنگ صبورش باشیم؛ با او همکاری کنیم و وقتی درد دل میکند نسبت به او ابراز احساسات کنیم و به او بگوییم که او را درک میکنیم، مشکلش را میفهمیم؛ حتی میشود شانه به شانهاش گذاشت و با او گریه کرد و به قول روانشناسان او را به تخلیهی درونی رساند. این همدلی و همراهی فرد را سبک میکند.
شاید بیدلیل نباشد که اباعبدالله(ع) اسم دخترش را سکینه یعنی آرامشبخش میگذارد. چون واقعاً آرامشبخش دل پدر بود. کل اسلام به ایمان است و ایمان یعنی آرامش، امن؛ هم آرامش درونی و هم آرامش در بیرون. و کسی میتواند مواسات کند که خود اسیر شعلههای غمها و تلاطمهای درونی نباشد. ما در فرهنگ روایی، روایات فراوانی داریم که دعوت به مواسات و غمخواری با دیگران کردهاند. امام صادق(ع) میفرماید: «تقربوا الیالله تعالی بمواسات أخواتکم؛ با مواسات کردن به برادران خود به خدا تقرب پیدا کنید». کسی میتواند در این دنیا بهشت بیافریند که راه و رسم مواسات بداند.
حضرت اباعبدالله(ع) همواره به یاران خود فرمود: چه کسی گرفتار است، چه کسی غم و اندوه دارد، به سراغش بروید در کنارش بنشیند و غم و اندوه را از دلش بگیرید.
ام سلمه همسر بزرگوار پیغمبر در حادثهی کربلا زنده بود. سنش بالا بود و اولین کسی بود که در مدینه متوجه شد حضرت اباعبدالله(ع)به شهادت رسیده است. بعد از ۵۰ سال که پیامبر را در خواب ندیده بود، شب قبل از روز عاشورا پیامبر را در خواب دیده بود. در خواب دید که پیامبر خاکآلود، غبار بر چهره و با لباسهای خاکی و خونی آمده، از او پرسید یا رسولالله از کجا آمدهای؟ رسول خدا(ص) با آن حالت غمگین گفت از کربلا آمدهام. برای یاران عزیز حسین مزار آماده کردهام. گفته شده وقتی امام سجاد(ع) در شب سوم پس از عاشورا برای دفن شهدا آمدند قبرهایی آماده بود و پرندههای سفید از درون آنها پر کشیدند و به آسمان رفتند. امام(ع) دستور داد وقتی میخواهید شهدا را دفن کنید دستهایشان را در گردن هم بگذارید، چون آنها در دنیا با هم مواسات و همدلی داشتند. ما هم بیایم با سرمشق قرار دادن کربلا اگر دلی را شکستیم، اگر با کسی قطع رابطه کردهایم، دلش را بهدست آوریم و با او دوباره رابطه برقرار کنیم. اباعبدالله در روز عاشورا به یارانش فرمود: هر کس دلی را آزرده و جبران نکرده، هر کس دینی بر گردنش هست از کربلا بیرون برود. حتی کسی در روز عاشورا به اباعبدالله گفت: من به کسی بدهکار هستم ولی به زنم سفارش کردهام که بدهی مرا بپردازد، امام به او گفت چه اعتمادی هست که بپردازد، تو نمیتوانی با ما باشی. امام حسین(ع) فرمود:«من واسانا بنفسه کان معنا غداً فیالجنان؛ هر کس با جان خودش باما همراهی کند در بهشت با ما خواهد بود».
همهی ما در زمزمههایمان میگوییم ای کاش ما با حسین(ع) بودیم. در زیارت عاشورا سر به سجده میگذاریم میگوییم دوست داریم با شما و کسانی که «بذلوامهجهم دونالحسین(ع)» بودند، باشیم.
روز قیامت پرچم خونآلودی در محشر برافراشته میشود. حضرت زهرا(س) با لباس خونین حسین وارد میشود. خداوند به تمام اهل محشر میفرماید: سر فرو افکنید که دختر پیامبر در حال عبور است. همه سر فرو میافکنند و فاطمه(س) میآید. سکوت در محشر برقرار میشود. خداوند به اهل محشر میفرماید: من میخواهم به زهرا برای حسینش تسلیت بگویم و ناگهان حضرت زهرا(س) لباس خونآلود حسین را برافراشته میکند. کسانی که «من واسانا بنفسه کان معنا غداً فیالجنان»؛ یعنی کسانی که اهل مواسات و همدلی هستند در آن روز همراه حضرت زهرا(س) خواهند بود. پس سعی کنید تا میتوانید نسبت به دیگران مواسات و همدلی داشته باشید چرا که
تا توانی دلی به دست آور/ دل شکستن هنر نمیباشد
یا
مردی نبود فتاده را پای زدن / گر دست فتادهای بگیری مردی
ما که نمیتوانیم مانند علی باشیم که به خانههای مردم میرفت و بچههای غمگین آنها را بر پشت خود سوار میکرد و میخنداند، در عوض سعی کنیم تا میتوانیم از دلها اندوه را بگیریم، تبسمی را گوشهی لبی بنشانیم، دیگران را خوشحال کنیم. در ایام محرم این بچههای کوچکی را که با شور و عشق و فطرت حسینجویانه تکیه برپا میکنند، مورد محبت و نوازش قرار دهیم، آنها را تشویق و از آنها تشکر و قدردانی کنیم. میگویند روزی پیامبر در مسجد بچهای را دید که در گوشهای از مسجد در حال دعا خواندن است و خیلی قشنگ و زیبا با خدا مناجات میکند. پیامبر آرام آرام خودش را به او نزدیک کرد اما نه خیلی نزدیک که حال دعایش عوض شود. صبر کرد تا دعایش تمام شد. بعد یک سکهی طلا از جیبش درآورد و در دهان آن کودک گذاشت و گفت: عزیزم این دهان که به این زیبایی با خدا راز و نیاز میکند، حق دارد که طلا باشد و به دیگران هم میفرمود: بچهها را تشویق کنید.
ما هم باید بچهها را تشویق کنیم چرا که این تشویقها باعث سازندگی و بالندگی این نسل میشود. همچنین برای کسانی که به کل این نظام خدمت میکنند، غمخواری کنیم و کار خوب مسئولین را، تشویق و تأیید کنیم، نه اینکه زبان به انتقاد و اعتراض نادرست باز کنیم. پدر و مادرها هم در خانه اگر پسر و دخترشان کار خوب و پسندیدهای انجام دادند آنها را تشویق کنند.
حر بن یزید ریاحی در منزل شراف با هزار سوار راه را بر کاروان اباعبدالله(ع) بست. کودکان با دیدن سربازان سپاه حر چنان وحشت کردند که اباعبدالله به حضرت عباس و علیاکبر(ع) فرمود: بچهها را جمع کنید و عقبتر ببرید. تا با دیدن نیزهها و شمشیرها دچار وحشت و نگرانی نشوند. همین حر که قبلاً باعث آزردگی و وحشت کودکان اباعبدالله شده بود در روز عاشورا با حالت شرمندگی و در حالی که سپرش وارونه، کفش برگردن و سرش پایین بود خدمت اباعبدالله(ع) آمد. اباعبدالله(ع) فرمود: «من انت یا شیخ؛ تو کیستی ای شیخ». جناب حر گفت: مولای من، من همانم که دل کودکان تو را لرزاندم، من بودم که کربلا را درست کردم. حالا آمدم: «مواسی لک بنفسی؛ میخواهم با جانم با تو غمخواری کنم». حال و روز ما هم مانند حر است. ما هم بارها و بارها با رفتارها و کردارمان سبب آزردگی خانوادهی پیغمبر شدهایم. پس بیاییم همانند حر «مواسی لک بنفسی» را بر زبان جاری کنیم و با خانوادهی پیغمبر مواسات و غمخواری کنیم.
یکی دیگر از کسانی که با امام حسین(ع) مواسات و غمخواری کرد جناب هانی بن عروه بود. همهی شما میدانید که تنها کسی که در آن شرایط سخت و پر از تهدید و ترس، به حضرت مسلمبن عقیل پناه داد،هانیبن عروه بود و سرانجام هم با نیرنگ عبیدالله دستگیر شد و وقتی او را به کاخ عبیدالله بردند عبیدالله به او گفت: مسلم را تحویل بده. ولی هانی گفت: من با میهمان خود مواسات میکنم و هرگز او را تحویل دشمن نمیدهم. ابنزیاد چنان با چوبدستی بر بینی او زد که بینیاش شکست. سرانجام سرش را از بدن جدا کردند و بدنش را در بازار بر روی زمین کشیدند. پس یک معنای دیگر مواسات این است که اگر دیدیم شرایط برای دیگران خطرناک است موقعیت آنها را حفظ کنیم.
یکی دیگر از کسانی که در کربلا مصداق مواسات است همسر علیبن مظاهر اسدی است. شب عاشورا اباعبدالله به یاران خود فرمود: هر کس از شما همسر یا مادرش را همراه آورده او را از کربلا بیرون ببرد و به قبیلهی بنی اسد که در این نزدیکی است بسپارد و برگردد.
علی بن مظاهر میگوید: من به خیمه میرفتم که با همسرم صحبت کنم. همسرم قبل از اینکه من حرفی بزنم گفت: من تمام گفتگوهای شما را شنیدم، ولی قسمت آخر سخنان اباعبدالله(ع) را به دلیل هیاهو نشنیدم. علی بن مظاهر میگوید: گفتم اتفاقاً آن قسمت پایان سخنان اباعبدالله مربوط به شماست. مولا فرمودند: خانمها از کربلا بیرون بروند.
علی بن مظاهر میگوید: همسرم تا این سخنان را شنید دستهایش را بر سرگذاشت و شروع به گریه کرد و گفت: وای بر من، من کربلا را رها کنم با حرم رسول خدا مواسات نکنم. من میخواهم فردا در تازیانه خوردن، در موکشیدن و سیلی خوردن بچهها، با آنها مواسات کنم. به من گفت: برو به اباعبدالله بگو اجازه بدهد ما هم فردا وظیفهی خود را نسبت به خانوادهی شما انجام دهیم. اجازه بده ما هم فردا به جای بچهها شلاق بخوریم و با آنها همدردی کنیم. بگذار اگر فردا دست بچهها را به زنجیر بستند ما از زمین خوردن بچههای دست بسته جلوگیری کنیم تا روی زمین کشیده نشوند.۱ نمونهی دیگر حضرت عابس است که با جان مواسات کرد. در سلامی هم که در زیارتنامهها به او داده میشود آمده که سلام بر تو که با جانت با اباعبدالله مواسات کردی. میگویند عابس خدمت اباعبدالله(ع) آمد و گفت: مولای من، زیر این آسمان کسی نزد من از تو عزیزتر نیست. و من هم چیزی بهتر از جان ندارم که به تو تقدیم کنم. من میخواهم با عزیزترین سرمایهی زندگیم با عزیزترین محبوب زندگیم مواسات کنم.
شخص دیگری که با امام حسین(ع) مواسات و غمخواری نمود فرزند ۱۱ سالهی امام حسن(ع) یعنی عبداللهبن حسن(ع) بود که روی سینهی اباعبدالله(ع) به شهادت رسید. قصهی شهادتش از این قرار است که میگویند روز عاشورا وقتی امام حسین(ع) تنها ماند و دشمن او را محاصره کرد. این کودک از خیمه بیرون آمد. حضرت زینب به دنبال او دوید و کمر او را گرفت و از رفتن او جلوگیری میکرد. ولی این بچهی یازده ساله با هر زحمت و التماسی که بود خود را از دستان عمه رها کرد و خود را به اباعبدالله رساند و روی سینهی او قرار گرفت. حرمله به او نزدیک شد و چنان با شمشیر به دست این بچه زد که پوست دست او از بالا تا پایین جدا شد و آنجا بود که به عمو گفت: عموجان خوب مواسات کردم؟ و همانجا بر روی سینهی اباعبدالله به شهادت رسید.
۱- زنجیرهایی که به دست و پا و گردن اسیران بسته بودند دو تا خصوصیت داشت یکی اینکه لبهی این زنجیرها را با سوهان یا وسیلهی دیگر تراشیده و تیزکرده بودند تا وقتی با بدن و گردن آنها برخورد میکند بدن آنها را بخراشد و دیگر اینکه بچهها را به صورت سلسلهوار و کنار هم بسته بودند و وقتی حرکت میکردند آنها که کوچکتر بودند چون طول قدمهایشان کوتاه بود زمین میخوردند و این زنجیرها که در در اثر تابش آفتاب داغ شده بودند و به بدنهای بچهها میخورد سبب سوختگی پوست بدنشان میشد. میگویند وقتی امام سجاد(ع) را به شام آوردند دیدند که از گردنش خون تازه میتراود و همچنین گفته شده که بدن تمام بچهها تاول زده بود.