آسمان خنده کرد در باران، غزلش قطعه قطعه دریا شد
آیه آیه نوشت قرآن را، و در آفاق محشری پا شد
بعد از آن مدتی که گمراهان، کارشان یکسره تمسخر بود
کوثری تازه تر پدید آمد، و پیمبر دوباره بابا شد
از هیاهوی آسمان و زمین، شده عالم شبیه عرش برین
آیه آمد ز سمت روح الامین، که قمر در زمین هویدا شد
چه صدای قشنگ قرآنی، برده هوش از سر مسلمانی
و از این صوت و لحن عرفانی، بین کوچه دوباره غوغا شد
آب دریا شکست سدش را، و به هم ریخت جزر و مدش را
تا رسید از شما به ما صله ای، آب از شرم مثل صحرا شد
صف به صف خیل بندگان دخیل، حاتم طایی و قبیله و ایل
آمده پشت خانه، جبرائیل، که در خانه کرم وا شد
کرم تو و دست خالی من، تو ببین کاسه سفالی من
و همین شعر لااُبالی من، که به یک گوشه چشم انشا شد
یک نگاهی به حال خسته من، ای امید دل شکسته من
به خدا هر دو چشم بسته من، به غبار بقیع بینا شد
ای تمنا و خواهش دل من، وصف تو نیست در توان سخن
و به “یا محسنُ به حق حسن”، درد من باز هم مداوا شد
شاعر: محمدجواد خراشادی زاده