خانه / سخنرانی / متن سخنرانی / درس‌های تربیتی کربلا (۲) – دکتر سنگری

درس‌های تربیتی کربلا (۲) – دکتر سنگری

الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک…
سلام و صلوات و تحیت الهی به روح پاک پیام‌آوران و ‌هادیان انسان. و سلام به محضر همه‌ی اولیا و اوصیا و شهدا و امام عزیز ما که در امتداد راه آن بزرگواران راه روشن امروز را فرا روی همه‌ی ما گشوده‌اند. به امید آن که همه‌ی ما رهپویان عاشق، لایق و صادق برای این راه روشن باشیم. توفیق بزرگ زیستن در عصر روح الله را درک کنیم که شاید درک این فرصت عظیم آرزوی همه‌ی کسانی بود که در دو، سه سده اخیر منتظر فرصت و موقعیتی بودند که تحقق آرمان‌های اسلام را ببینند. امیدواریم این توفیق زمینه‌ی مناسبی باشد برای رسیدن به عصر ظهور و درک آن فرصت عزیز و بی‌بدیل تاریخی؛ حادثه‌ای که محصول کربلاست و همه‌ی آنانی که در آن حادثه‌ی بزرگ خواهند بود شاگردان مکتب اباعبدالله‌اند.
یکی از نکته‌های تربیتی در کربلا
با نگاهی به نهج‌البلاغه می‌توان این نکته را دریافت که تربیت امر دشواری است. حضرت می‌فرمایند: اِنَ امرنا صعبٌ مستعصبٌ؛ امر ما امری است دشوار و حتماً رهپویی و گام زدن در سیر تربیت، به اراده‌های ستبر و گام‌های استوار و آدم‌های خستگی‌ناپذیر نیاز دارد. کسانی که خسته نشوند و ناملایمات، رنج‌ها و ناکامی‌های احتمالی این مسیر آن‌ها را از ادامه راه باز ندارد. بهترین و دقیق‌ترین مفهومی که در فرهنگ قرآنی وجود دارد و این موضوع را می‌رساند مسئله‌ی “فلاح” است: «قد افلحَ من زکاها» (شمس/۹). در لغت عرب، به کشاورز می‌گویند، فلاح. کار کشاورز چیست؟ این که زمینه‌ها‌ی لازم را برای رویش یک دانه آماده کند. البته لازم است به این نکته توجه کرد که میان رستگاری و درستکاری پیوندی است. دانه‌ای که می‌خواهد بروید باید بتواند قشر خاک را پس بزند. از خاک سر برآوردن هنر دانه‌هاست و اگر دانه‌ای شیوه‌ی رهایی از خاک را نداند نمی‌تواند روزی باور شود، دانه باید قشر خاک را پس بزند تا تکثیر شود؛ اما همین دانه باید از خاک بگیرد تا بتواند خاک را پس بزند. در این نکته ظرافت‌های قابل تأمل هست که باید به آن دقت شود؛ دانه باید از خاک بگیرد اما در عین حال باید از خاک بگریزد. اگر توانست به خوبی از خاک و همه‌ی ظرفیت‌های موجود در آن استفاده کند، می‌تواند رشد کند، از تاریکی خاک رهایی یابد و به سمت روشن آفتاب حرکت کند و سرانجام مثل خودش را تولید کند. حال این‌که یک دانه تا چه اندازه ثمر می‌دهد بستگی دارد به این‌که چه قدر زمینه برایش فراهم شده است و آماده کردن زمینه‌ها، کار باغبان است. در امر تربیت، همه‌ی ما نقش باغبان را داریم. باغبانی که باید بتواند دانه را در مناسب‌ترین خاک قرار دهد، خاک را بشناسد، و بداند در چه فصلی باید دانه افشانی کند. یک باغبان با تجربه می‌داند که هر فصلی مناسب برای دانه افشاندن نیست.
چند سال پیش درصدد تشکیل دوره‌های آموزشی برای خانواده‌ها و زوج‌های جوان بودیم. برای روشن کردن یک نکته‌ی تربیتی به بحارالانوار مراجعه کردم. در حالی که در بحارالانوار در حال مطالعه و جستجو بودم به روایت خاص و ویژه‌ای برخوردم که اصل ازدواج را برای ما روشن می‌کند. در این روایت جدا از مسائلی که چه وقت برای ازدواج سعد و نحس است، چه روزی باشد خوش یمن‌تر است و… مسئله‌ای مطرح می‌شود که خیلی فراتر از این‌هاست. در این‌جا گفته می‌شود که مثلاً اگر ازدواج در اول ماه و یا آخر ماه انجام شود، ممکن است چه اتفاقی برای نطفه‌ی شکل گرفته شده، بیفتد و یا در شرایط کسوف و خسوف چه اتفاقی می‌افتد و…. درست در آن زمان که در حال مطالعه و تحقیق بودم، مقاله‌ای از یک نویسنده‌ی آمریکایی دریافت کردم که در آن نکته‌ای تکان دهنده مطرح شده بود، نکته‌ای که دقیقاً با موضوعاتی که من از منابع روایی خودمان استخراج کرده بودم، رابطه داشت. در آن آمده بود که، مطالعات نشان داده است که وقتی شب‌های بدر است؛ یعنی شب‌های ۱۳ و ۱۲، جزر و مد تنها در آب اتفاق نمی‌افتد بلکه در پوسته زمین و در خاک (حدود۵/۲ سانتی متر) نیز جزر و مد اتفاق می‌افتد و اگر نطفه‌ای در این موقعیت بسته شود، این پدیده بر آن تأثیر خواهد گذاشت. مطالعات و نوشته‌های آن نویسنده و روایات خودمان را کنار هم قرار دادم، بعد نتیجه گرفتم که چه استنتاج‌ها و برداشت‌های زیبایی وجود دارد و ما آن‌‌ها را مطرح نکرده‌ایم. متأسفانه فضای جامعه‌ی ما حتی پس از انقلاب برای طرح این قضایا آماده نشده است. هنوز در خانواده‌های ما مادر از طرح مسئله‌ی بلوغ با دخترش شرم دارد، هنوز پدران ما مسئله‌ی بلوغ را برای فرزندان خود مطرح نمی‌کنند و متأسفانه بچه‌ها از دوستان خود یاد می‌گیرند. متأسفانه امروز به دلیل مجرا‌های اطلاعاتی فراوانی که به درون خانواده‌های ما باز شده، گاهی اوقات بچه‌ها اطلاعات غلط بدست می‌آورند و این اطلاعات غلط، زمینه‌ی عملیات غلط را ایجاد می‌کند. در سال‌های جنگ رزمندگان ما یک شعار می‌دادند که: «اطلاعات چشم عملیات است» اطلاعات غلط، عملیات غلط ایجاد می‌کند و اطلاعات درست، عملیات درست را در پی می‌تواند داشته باشد.» بچه‌ای که اطلاعات درست در مورد بلوغ نداشته باشد چه اتفاقی برای او می‌افتد؟ من از شما سؤال می‌کنم که آیا فرزندان ما در آستانه‌ی بلوغ حق دارند رساله بخوانند یا نه؟ مگر این مسائل در رساله مطرح نشده، پس چرا ما طرح نکنیم؟ چرا در عرصه‌ی آموزش امروز ما، این قضایا وجود ندارد؟ به اعتقاد من مسائل بلوغ باید جزء برنامه‌ی اصلی آموزش در مقطع راهنمایی یا دبیرستان باشند تا انحراف‌ها اتفاق نیفتد. چند سال پیش، مدیر یک مدرسه‌ی راهنمایی مرا به مدرسه دعوت کرد. چیزهایی را در مورد دانش آموزان در اختیار من قرار داد. بعد به من گفت که یقین دارد تعدادی از بچه‌ها اطلاعات جنسی‌شان از پدر و مادرشان بیشتر است. و پدر و مادرها غافلند بچه‌های این مدرسه از ۳ تا ۱۳ جزء قرآن را از حفظ بودند؛ اما متأسفانه تعدادی از این بچه‌ها دچار خودارضایی شده بودند. غفلت بی‌توجهی پدر و مادر و عدم آموزش صحیح از سوی آن‌ها سبب شده بود که این اتفاق بیفتد. والدین باید فرزندشان را برای ورود به این مرحله که مرحله‌ی بسیار بسیار حساسی است آماده کنند. بعضی از روانشناسان اعتقاد دارند که « نحوه‌ی رفتارها در کل دوره‌ی بعدی زندگی انسان، محصول همین دوره است.» با یکی از دوستان روان‌شناس در این باره صحبت می‌کردیم. در آن‌جا این سؤال پیش آمد که، اگر مهندسی شهری بد باشد چه موقع متوجه می‌شویم؟ چه موقع می‌توان فهمید مهندسی این شهر مناسب نیست؟ مثلاً وقتی زلزله بیاید، اگر زلزله اتفاق بیفتد ممکن است چند میلیون انسان کشته شوند. و یا زمانی که بارندگی شدیدی رخ می‌دهد، تازه می‌توان ‌فهمید مهندسی خیابان‌های ما چه‌قدر بد است، دوران بلوغ هم مانند یک زلزله است که وقتی اتفاق می‌افتد تازه می‌توان نارسایی‌های تربیتی خانواده را دریافت. تازه معلوم می‌شود پدر و مادر خوب رفتار نکرده‌اند و این چاله چوله‌ها و حفره‌ها در شخصیت‌شان ایجاد شده است.
من از دانه شروع کردم. دانه آب لازم دارد، فضای کافی و مناسب می‌خواهد، تمام شرایط برای رشد آن باید فراهم شود تا رشد کند. اگر نشد، نمی‌توان دانه را سرزنش کرد بلکه باید خودمان را سرزنش کنیم. شاعر می‌گوید:
سخن از بی بری باغچه بود
آن یکی گفت:
علت از بی آبی است
دیگری گفت:
علت از سم و سموم باد است
دیگری گفت:
علت از خاک ز رُستنگاه است
پخته مردی گفتا:
دهن از یاوه بشویید که علت از ماست
بنابراین برای هر پیش آمد و اتفاقی اول باید به خود مراجعه کنیم و علت را در خود بیابیم، که شاید اشکال از ما باشد، و رفتار نادرستی از ما باعث سر زدن رفتاری نادرست از جانب فرزندان‌مان باشد. می‌گویند روزی بلال یار عزیز پیامبر(ص) از کوچه عبور می‌کرد اتفاقاً قصد رفتن به مسجد را داشت. همین‌طور که در حال عبور بود، بچه‌ای از خانه بیرون آمد، سنگی پرتاب کرد و مستقیم به پیشانی بلال خورد، خون جاری شد. بلال به در منزل آن بچه رفت، در را زد و اتفاقاً کسی که در را باز کرد از دوستان و یاران پیامبر اسلام(ص) بود. از بلال سؤال کردند که چه شده است؟ بلال، پاسخ داد: این بچه‌ از این خانه بود؟ پاسخ داد: آری بچه‌ی خودم بود. بلال گفت: بروید و علت را در خودتان بیابید که چه کرده‌اید که باعث شده فرزندتان با سنگ پیشانی یار پیامبر(ص) را بشکند. وقتی بلال رفت، مرد به خانه برگشت و از همسرش علت را پرسید. زن گفت: چیزی به یاد نمی‌آورم. مرد گفت: خوب فکر کن. بعد از اندکی زن گفت: به یاد دارم که وقتی این کودک را باردار بودم، برای شستن ظرف‌ها و لباس‌ها به باغی رفتم که در آن نهری جریان داشت، بعد از این که کار را تمام کردم، چشمم به درخت سیبی که در آن باغ بود افتاد، روی آن درخت، سیب بود خوشم آمد، سیبی را جدا کردم و خوردم. مرد نزد بلال رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. بلال گفت: همان سیبی که همسرت خورد، سنگی شد و پیشانی مرا شکست! جهان ما جهان بازتاب است، جهان عکس‌العمل است. سعدی شیرازی بزرگ می‌گوید:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صیــد منقارش نپرداخت
که مرغ دیگر آمد، کار او ساخت
واقعیت عالم همین‌طور است دنیا دنیای بازتاب است. هر عملی انجام دهی به خود شما باز می‌گردد. از این دست می‌دهی از آن دست می‌گیری. اتفاقاً دنیای ما گاه دنیای بلافاصلگی بازتاب اعمال است. پس وجود انسان هم مانند دانه‌ای است که باید خاک را پس بزند و سربرآورد. همه‌ی ما باید شیوه‌ی رستن از خاک را بیاموزیم. از خاک بگیریم و از خاک برآییم و زمینه‌های لازم را هم فراهم کنیم. هر حرکت ما در محیط خانواده می‌تواند تأثیر تربیتی خاصی در خانواده‌ی ما داشته باشد. تو با اخم دَرِ خانه را می‌گشایی و وارد می‌شوی، لبخند می‌زنی، جلوی پای فرزندت بلند می‌شوی، تحقیرش می‌کنی، تحویلش می‌گیری، لحن صحبت کردن شما با فرزندتان چگونه است؟ همه‌ی این‌ها تأثیر‌گذار است و دریغا که این مسائل را نگفته‌ایم و کار نکرده‌ایم. پس باید به چند نکته توجه داشت: ۱- تربیت دشوار است ۲- هیچ‌گاه در قلمرو تربیت منتظر نتیجه‌ی بلافاصله نباشید. عجول نباید بود. ما گاهی اوقات تا یک نکته را می‌گوییم فکر می‌کنیم. بلافاصله باید عملی شود. بلافاصله بچه‌ی ما آن‌چه را که گفتیم انجام بدهد. مگر من و شما که بزرگتر هستیم این‌گونه هستیم؟ مسائل در خود ما چقدر دیر تحقق پیدا می‌کند. هیچ‌وقت در تربیت منتظر نتیجه‌ی بلافاصله نباشید. با عرض معذرت این مثال را می‌گویم. قدیمی‌ها می‌گویند: «چنین نباشید که از این طرف علف را در دهان بزی بگذارید، از آن طرف دنبه‌ی گوسفند را بسنجی.» این‌گونه نیست که ما بلافاصله از این طرف نتیجه را ببینیم. گاهی وقت‌ها مسائل آرام آرام و به تدریج در یک وجودی رسوخ و نفوذ می‌کند. در یک موقعیتی خود را نشان می‌دهد یک برخورد عکس‌العملش را جای دیگری نشان می‌دهد، ما نباید در یک تربیت منتظر نتیجه‌ی بلافاصله باشیم. نکته‌ی سوم: برای باروری و شکوفایی و تربیت دیگران و رساندن آن‌ها به بهشت ِرفتارهای مناسب، باید جهنم رفتارهایشان را تحمل کنیم. یک‌بار دیگر این جمله‌ی بسیار کلیدی و اساسی را در مسئله‌ی تربیت طرح می‌کنیم. برای رساندن دیگران به بهشت رفتارهای مناسب باید جهنم رفتارهایشان را تحمل کنیم. می‌خواهید کسی را خوب کنید، ممکن است رفتار ناروا و حرف ناسزا هم بشنوید. ممکن است خیلی چیزها اتفاق بیفتد اما اگر این‌ها را تحمل کردید می‌توانید آن شخص را بسازید. خدا رحمت کند مرحوم راشد را، بزرگترها راشد را می‌شناسند، زمانی مردم بسیار به سخنان ایشان علاقه داشتند و منتظر می‌ماندند تا سخنرانی ایشان شروع شود. راشد نکته‌ای را در مورد پدرش طرح می‌کند. پدرش هم شخصیت بسیار بزرگی بوده است. کتاب فضیلت‌های فراموش شده که در باب پدر ایشان نوشته شده سرشار از نکات ظریف و دقیق در این زمینه است. ایشان می‌گویند: پدرم شب برای نماز و تهجد عبادت شبانه بلند می‌شدند، شبی وارد حیاط می‌شوند و برای گرفتن وضو کنار حوض می‌روند، در این حال دزدی از دیوار بالا آمده است. در همان حال که دزد می‌خواهد خود را از دیوار پایین بیندازد، ایشان نیز برای گرفتن وضو وارد حیاط می‌شوند. دزد با شنیدن صدای ایشان و آمدنشان دچار وحشت می‌شود دستش رها می‌شود از بالا به پایین می‌افتد. افتادن او باعث می‌شود که پایش صدمه ببیند. حالا من بقیه‌‌ی قصه را از شما سؤال می‌کنم. به نظر شما اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟ توی این موقعیت دزد وارد خانه‌ی شما شده، از دیوار هم بالا آمده، الحمدالله الان هم افتاده دیگر نمی‌تواند فرار کند، قدرت دفاع از خودش را هم ندارد. به زمین افتاده است. ما چه کار بکنیم؟ این شخصیت بزرگوار نزد او می‌رود و شروع به ماساژ دادن پای او می‌کند و می‌گوید: عزیزم آدم وقتی می‌خواهد به خانه‌ی کسی بیاید، در خانه را می‌زند! شما در خانه را می‌زدید ما خدمتتان بودیم! تشریف می‌آوردید. بعد به او گفت: اتفاقاً صبحانه هم آماده است. رفت صبحانه را آورد و کنار ایشان گذاشت، و بعد از اندکی حال دزد نیز بهتر شده بود. از قرار معلوم دزد دوستی دارد و پشت دیوار منتظر است که وقتی او وارد حیاط شد با پرتاب سنگی به او علامت بدهد یا سوتی بزند و به او اطلاع بدهد که همه چیز آماده است. هر چه منتظر می‌ماند خبری از دوستش نمی‌شود، از دیوار بالا می‌آید تا ببیند ماجرا از چه قرار است. وقتی که سرش را از دیوار بالا می‌آورد پدر مرحوم راشد به او می‌گوید شما هم تشریف بیاورید صبحانه آماده است. و همین باعث اصلاح آن دو نفر شد. به این صورت تربیت می‌کنند. باید جهنم رفتارها را تحمل کنیم تا دیگران را به بهشت برسانیم. یک مرد عرب وارد مسجد پیغمبر شد، که سوسماری هم با خودش آورده بود و در آستینش گذاشته بود. به محض ورود شروع به بد گفتن به پیامبر(ص) کرد و به رسول خدا و یارانش و همه‌ی جمع توهین کرد. بعد پرسید پیامبر(ص) کیست، آن کسی که ادعا می‌کند من چنینم و چنانم. شروع کرد به ناسزا گفتن. یاران گفتند یا رسول الله اجازه دهید تا مجازاتش کنیم. پیغمبر فرمود صبر کنید، عجله نکنید. بعد هم سوسمارش را به زمین انداخت کمی هم یاران را رنجاند و ترساند. با انداختن سوسمار به زمین و برخوردش نفرتی در یاران پیغمبر(ص) بوجود آورد. پیغمبر دست آن مرد را گرفت و از مسجد بیرون برد و گفت: می‌بینم که گرد و غبار به صورتت نشسته، راه بیابان را طی کرده‌ای، غبار را از صورتش پاک کرد. فرمود: خسته هستید اگر قصد استراحت داری منزل من برای شما آماده است. اگر خواسته‌ای داری، خواسته‌ات را بگو من کمکت می‌کنم. گفت شش تا دختر دارم یکی از یکی زشت‌تر و یکی از یکی پرخورتر! تو چه کمکی به من می‌کنی؟ پیغمبر فرمود: الآن شما را نزد دخترم می‌فرستم. بعد هم پیش من برگرد. مرد به محضر حضرت فاطمهالزهرا(س) رفت و دست پر برگشت. سخنان پیامبر(ص) در دل مرد اثر کرد. و آن دو با هم دوست شدند و دشمن ساعتی پیش، به دوست تبدیل شد. پیامبر دست آن مرد را گرفت و به مسجد برد و فرمود که دوستانم از تو ناراحت و آزرده شده‌اند نمی‌خواهی این کدورت را از دل آن‌ها بیرون ببری. مرد از یاران پیامبر عذرخواهی کرد و رفت، پیغمبر یک نکته را فرمود و آن نکته این بود که: مَثَلِ من نسبت به این مرد عرب به کسی می‌ماند که در دل بیابان طوفان زده در شب تاریک شترش رم کرده باشد و همه‌ی زندگی او در این شتر خلاصه شود. اکنون او به دنبال شتر می‌دود و بقیه هم به دنبال شتر می‌دوند که این شتر را بگیرند هر چه این افراد بیشتر می‌دوند شتر بیشتر رم می‌کند. بیشتر وحشت می‌کند، زیرا تعداد زیاد است. صاحب شتر به همه می‌گوید که شما بروید کنار من خود می‌دانم با شترم چه کار کنم و می‌رود و شترش را رام می‌کند. بعد از این مطلب پیامبر فرمودند: اگر شما را می‌گذاشتم الان او را تکه‌تکه کرده بودید. هم شما گناه می‌کردید و اهل عذاب می‌شدید و هم او، کسی که می‌توانست خوب شود از دست رفته بود. من بدی‌اش را تحمل کردم خوبش کردم. نکته این‌جاست: ما گاهی وقت‌ها حتی اندکی رفتار فرزندانمان را تحمل نمی‌کنیم. رفتاری که گاهی وقت‌ها نمی‌دانیم ممکن است ناشی از چه مسئله‌ای باشد. گاهی وقت‌ها یک مشکل ساده که ناشی از شرایط ویژه‌ی دوره‌ی نوجوانی است یک رفتار نامناسب را ممکن است ایجاد بکند من اسم دوره‌ی نوجوانی را دوره‌ی شکستن لیوان‌ها و لگد زدن به اشیا گذاشته‌ام. پیاژه روان شناس معروف روزگار ما که می‌گوید: وقتی که فرد به بلوغ می‌رسد یا دوره‌ی بلوغ آغاز می‌شود.۱ در چهار حوزه اتفاقاتی می‌افتد: یکی در حوزه‌ی فیزیولوژیکی است. یا به قول روانشناسان در حوزه‌ی حسی حرکتی است. در این حوزه رشد بدن باعث می‌شود که نوعی سستی و تنبلی در رفتار ایجاد ‌شود. خیلی از پدر و مادرها در این دوران شکایت دارند که فرزندشان پیش از این خیلی خوب کار می‌کرد اما از زمانی که به این مرحله رسیده تنبل شده است. بخصوص دختر خانم‌ها در این دوره‌ی سنی یک‌باره دچار شلختگی در رفتار می‌شوند. نوجوان‌های پسر هم همین‌طور هستند. گاه می‌بینید بیشتر به خواب گرایش پیدا می‌کنند و افتی در رفتارهایشان پیدا می‌شود. این ناشی از رشدی است که اتفاق می‌افتد و این رشد باعث می شود که اندازه‌گیری در این دوره بهم بریزد. تا قبل از این دوره وقتی که به فرزندتان می‌گفتید یک لیوان آب به من بده، سریع می‌رفت و آب را برایتان می‌آورد، اما در این دوره، یعنی دوره‌ی نوجوانی باید با خواهش کردن از او بخواهی تا این کار یا هر کار دیگری را انجام دهد. گاهی اوقات وقتی آب را می‌آورد یک دفعه لیوان از دستش رها می‌شود و متأسفانه این‌جاست که تمسخر‌ها و سرزنش‌ها آغاز می‌شود. چرا این لیوان از دستش رها شد؟ رشد بدنی باعث شده است اندازه‌گیری‌اش بهم بریزد. در حال راه رفتن است چون اندازه‌گیری‌های قبلی‌اش تغییر کرده است دائم پایش به اشیاء می‌خورد. از طرف دیگر، این دوره، دوره‌ی استقلال و به تعبیر روانشناسان هویت‌یابی نوجوانان است؛ پس اگر با آن‌ها درست برخورد نشود رو در روی ما می‌ایستند و از ما فاصله می‌گیرند.
کربلا لبریزاز این مسائل است. نحوه‌ی گفتگو‌ها وارتباطات در کربلا بسیار زیبا و شگفت انگیز است. یکی از ضعف‌های جامعه‌ی امروز ما این است که شیوه‌ی گفتگو با هم را نمی‌دانیم. بیایید در کلاس کربلا این زیباترین، فشرده‌ترین و عمیق‌ترین کلاس تاریخ بنشینیم و نکته‌های ظریف و زیبایی را که در این زمینه وجود دارد از آن فرا بگیریم.
مصداق اول: علی‌اکبر جوان برومند اباعبدالله، مثال بسیار خوبی است. شانزده ساله است که پدر بر روی ارتفاع خانه‌ای در اختیارش می‌گذارد تا از مسافران بیابان پذیرایی کند. تعدادی دیگ برای درست کردن غذا به این خانه آورده‌اند. در آغاز خود اباعبدالله بر دیگ‌ها نظارت می‌کرد. رسم عرب این بود، که وقتی بر ارتفاعی آتش روشن می‌کردند، به این معنی بود که هر کس بیاید، این‌جا پذیرای او هستیم، این مکان، نوعی مهمان‌سرا، محسوب می‌شد. شخص حضرت‌ علی‌اکبر بر دیگ‌ها نظارت می‌کرد. می‌گویند گوشت را امتحان می‌کرد و وقتی مطمئن می‌شد رشته‌های گوشت از هم باز می‌شوند، یعنی غذا کاملاً پخته شده. همان‌گونه که از پدر آموخته بود، بیرون در می‌ایستاد و مهمانان را به درون خانه راهنمایی می‌ کرد و حتی خودش اولین لقمه را در دهان مهمان می‌گذاشت.
مصداق دوم: در یکی از منازل بین راه کربلا، حضرت یک لحظه سرش را بر زین اسب گذاشت و خواب چشمانش را ربود. البته گفته می‌شود که این خواب نبود بلکه نوعی شهود اتفاق افتاد۲٫ (گفتگوهای امروزی را با این گفتگو بین امام و حضرت علی اکبر مقایسه کنید) امام سر بر می‌دارد و استرجاع بر زبان می‌راند: «انا لله و انا الیه راجعون» (بقره/۱۵۶)؛. حضرت‌ علی‌اکبر که این را می‌شنود از پدر می‌پرسد: «یا ابه یا ابه یا ابه لِم استرجعَتَ؛ (به لحن حضرت دقت کنید) پدر جان، پدر جان، چرا استرجاع می‌کنی»؟ امام می‌فرماید: فرزندم، لحظه‌ای خواب چشمان مرا گرفت، و دیدم سگانی به من حمله می‌کنند و پیشاپیش این سگان سگی ابلق۳ است. پدر گزارش خواب خود را برای فرزند شرح می‌دهد. سؤال: اگر ما بودیم چه می‌کردیم؟ حضرت‌ علی‌اکبر با ادب تمام یک سؤال می‌پرسد: «یا ابه لا اراک الله بسوء السنا علی الحق؛ پدر جان خدا بد نیاورد، مگر ما برحق نیستیم؟ اباعبدالله فرمود: عزیزم چرا ما بر حق هستیم. و حضرت علی اکبر فرمود: «یا ابه اِذن لا نبالی اَن نموتَ مُحِقین؛ پس ما را پروایی از مرگ نیست!» نمی‌گوید پس در این حال اگر تو کشته شوی مسئله‌ای نیست و یا حالا که خودت می‌گویی بر حقیم پس از مرگ هراسی نیست. بلکه از ضمیر جمع استفاده می‌کند و می‌گوید: پس پروایمان نیست، چون بر حق می‌میریم. اباعبدالله نزدیک علی‌اکبر آمده شانه‌‌های او را می‌فشرد و چشم در چشمانش حلقه می‌زند و می‌گوید: عزیزم خدا به تو جزای خیر بدهد، دعایی که یک پدر در حق بهترین فرزندش می‌کند.
نکته‌ی مهم در این باره این است که، ارتباط جسمانی در تربیت فوق‌العاده مهم است.
مسجد پیامبر سه ستون داشت. البته بدون سقف؛ یاران گفتند: یا رسول الله روزهای آفتابی نماز خواندن در مسجد خیلی مشکل می‌شود چون هم از آفتاب سرها می‌سوزد و هم زمین داغ است. اجازه دهید برای این مسجد سقفی درست کنیم. سقفی از پوشال و شاخه‌های خرما درست کردند. سه تنه‌ی نخل هم در کنار هم قرار دادند، پیغمبر(ص) وقتی وارد مسجد می‌شد، کنار هر ستونی که می‌نشست یک معنا داشت. اگر کنار ستون اول می‌نشست معنایش این بود که هر کس مشکلی دارد بیاید و مشکلش را بیان کند. رسم پیغمبر این بود که اول دست‌هایشان را در دست می‌گرفت و به مشکلشان گوش می‌داد. با فرزندانتان که صحبت می‌کنید، دستشان را در دست بگیرید. ما در تعالیم دینی داریم که به احترام فرزندتان بلند ‌شوید. اباعبدالله این گونه بودند، جلوی پای علی‌اکبر بلند می‌شدند. می‌گویند، هر وقت اباعبدالله از اسب پیاده می‌شد با وجودی که در تمام مسیر با هم بودند، با علی‌اکبر دست می‌داد، او را می‌بوسید.
آیا ما این‌گونه‌ایم؟ وقتی فرزندانمان قدشان بلند می‌شود دیگر آن‌ها را نمی‌بوسیم، دیگر روی آن را نداریم که با آن‌ها ارتباط داشته باشیم، با آن‌ها دست بدهیم. در حالی‌که دست دادن با افراد و دست آن‌ها را به گرمی فشردن تأثیر تربیتی فوق‌العاده‌ای دارد و زمینه را برای پذیرش فراهم می‌کند. کتابی هست با عنوان «قدرت خانواده» اثر پل پرسا. او یک روان‌پزشک است که مطالعاتی را بر خانواده‌ها انجام داده. در بخشی از کتاب پیشنهاد داده است که پزشکان پیش از عمل جراحی یک فرد اجازه بدهند که خانواده‌اش در کنار او باشند دست‌های او را در دست بگیرند، مادر یک دست و پدر یک دست دیگرش را بگیرد. این کار، انرژی‌های لازم را برای عمل جراحی آماده می‌کند. او می‌گوید: متأسفانه از ضعف‌های بیمارستان‌های ما این است که گاهی وقت‌ها بیمار را در اتاق عمل می‌میرانند. این که گاهی بیمار که به پزشک مراجعه می‌کند بعد از معالجه به او می‌گویند: لطفاً شما تشریف ببرید بیرون به همراهتان بگویید بیاید. بیمار در پشت در از ترس می‌میرد و زنده می‌شود پیش خود می‌گوید چه اتفاقی افتاده است؟ لابد بیماری‌ام لاعلاج است. به جای آن که امید به او دهد بیشتر ترس را در دلش می‌نشاند. مطالعات نشان می‌دهد، که‌هاله‌ی وجودی هر کس حدود ۳۵ سانتی‌متر است. هرکس در این‌هاله به دیگری نزدیک شود احساس متفاوتی پیدا می‌کند. ما نیاز داریم‌هاله‌ی وجودی فرزندانمان را دریابیم. بشینیم و با آن‌ها صحبت کنیم. دستشان را بگیریم و از آن‌ها بخواهیم وقایعی را که در طول روز برایشان اتفاق افتاده تعریف کنند. متأسفانه امروزه ارتباط‌های کلامی در جامعه‌ی ما کمرنگ شده‌ است. یکی از روانشناسان می‌گوید: در خانواده‌ای که نیم ساعت از شبانه روز را در کنار هم نباشند،۲۳ ساعت و نیم دیوانه‌اند! احتمالاً ما در خانواده‌های دیوانه زندگی می‌کنیم! به خصوص در روزگار ما که این شکاف‌ها روز به روز بیشتر می‌شود. به خانواده‌های جدید، خانواده‌های شبه یتیم می‌گویند. اصلاً پدر و مادر در خانواده حضور ندارند؛ امروز،جامعه‌ی ما به جامعه‌ای لال تبدیل شده است. بعدازظهرها که بچه‌ها می‌نشینند و تلویزیون نگاه می‌کنند و به پدر و مادر می‌گویند لطفاً حرف نزنید. بگذارید ما برنامه‌مان را ببینیم. شب که شد نوبت ما می‌شود. که حالا برنامه‌های مورد علاقه‌ی خود را ببینیم. به بچه‌ها می‌گوییم حرف نزنید، می‌خواهیم اخبار را گوش بدهیم، یا فلان فیلم را ببینیم. آن فیلم‌هایی که کوچک و بزرگ و همه‌ی سنین را با هم مشغول می‌کند. این مسائل سبب می شود که گسستگی کلامی عمیقی بین ما و فرزندان به وجود آید.
اباعبدالله راهی میدان است. لحظه‌ی بسیار سختی است. روضه‌ی وداع یکی از سخت‌ترین روضه‌هایی است که در محافل و مجالس ما خوانده می‌شود. اباعبدالله چند قدمی به سوی میدان برمی‌دارد و با صحابه‌ی شهیدی که بر زمین افتاده‌اند سخن می‌گوید. امام یاران را صدا می‌زند یا زهیر، یا مسلم، یا بریر؛ «الستم طلقتم النساء لاجلی، مگر شما نبودید که به خاطر من زن‌های خود را طلاق دادید. قوموا، رَحمکم الله؛ برخیزید خدایتان رحمت کند؛ حسین تنهاست». یکی از دختران امام این گفتگو را می‌شنود و به‌دنبال پدر می‌دود. (ارتباط عاطفی امام را ببینید) دختر نُه ساله است. می‌گوید.« یا ابه استسلمت للموت؛ پدر جان خودت را برای مرگ آماده کرده‌ای. «ردنا الی حرم جدنا؛ بابا اگر می‌شود ما را به حرم جدمان برگردان.» شاید اگر کس دیگری باشد با لحن تندی بگوید، مگر به تو نگفتم که بیرون نیا! چرا آمدی؟ اما امام با لحنی پرمهر می‌گوید: «لو تُرِک القطا لنام؛ اگر پرنده را بگذارند در آشیانش آرام خواهد گرفت.» دختر می‌گوید: پدر جان می‌خواهم با تو سخن بگویم. امام می‌گوید: بگو دخترم. اما دخترک از امام می‌خواهد پیاده شود. امام به آرامی از اسب پیاده می‌شود و می‌گوید: بفرما دخترم. دختر می‌گوید: باید بنشینی و پدر می‌نشیند. می‌گوید: باید مرا روی زانوی خود بنشانی. او را می‌نشاند. دست محبتت را بر سرم بکش، و او این کار را می‌کند، محبتش می‌کند. می‌گوید: وقتی که خبر شهادت مسلم به دخترش رسید تو این گونه به دخترش محبت کردی، خواستم با من نیز چنین کنی. امام به او محبت می‌کند و سپس تا خیمه‌گاه بدرقه‌اش می‌کند و به میدان برمی‌گردد. این‌ها درس‌های کربلاست. این کتاب تربیتی در منظر دیدگان ماست. واقعاً کربلا کتاب جامع تربیت است. باید این نکته‌های لطیف و زیبا را از آن‌جا آموخت این روابط را باید دید.
نکته‌ی بعدی در باب تربیت این است که در امر تربیت بیش از آن که پل را به سمت ذهن‌ها ببندید، سعی کنید پلی به سمت دل‌ها ببندید. این پیام روشن قرآن است. به عبارت ساده‌تر: «اگر می‌خواهید اندیشه را عوض کنید سعی کنید دستی در دل‌ها داشته باشید وگرنه نمی‌توانید کاری انجام دهید». خداوند در قرآن به پیغمبر می‌فرماید؛ «لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک (آل عمران/۱۵۹)؛ اگر محبت نداشتی، اگر تندخو بودی، همه از دور و اطراف تو پراکنده می‌شدند.» دختر خانم نوجوانی دچار بحران خیلی شدیدی شده بود و برای مشاوره نزد من آمد. می‌گفت: همه‌ی مشکلات من از آن‌جا شروع شد که با مادرم مسئله‌ای را مطرح کردم و مادرم به جای این که به من کمک کند تا مسئله حل شود برعکس مرا متهم کرد، من هم وقتی فهمیدم نمی‌توانم مشکلم را با مادرم حل کنم و با او صحبت کنم، با دوستانم در این مورد صحبت کردم و متأسفانه مشکل من بدتر شد. کتابی است به نام «مدرسه‌ی نامرئی» نوشته دکترعلی‌اصغر‌احمدی، تأکید می‌کنم که این کتاب را بخوانید. در درون مدرسه ما، مدرسه نامرئی و کلاس نامرئی وجود دارد. کلاس نامرئی کدام کلاس است؟ همان موقعی که کلاس تمام شده بچه‌ها خودشان با هم صحبت می‌کنند. کسانی با هم حرف می‌زنند که با هم، هم زبان هستند. هم سن و هم احساس هستند. راحت از هم می‌پذیرند. در کلاس رسمی خیلی وقت‌ها پذیرش نیست. فرض کنید کلاس ۵۰ دقیقه باشد ممکن است بچه‌ها ۴۰ دقیقه در فضای کلاس نباشند، اما آن موقعی که ۱۰ دقیقه کلاس نامرئی تشکیل می‌شود مطمئن باشید از ۹۹/۹ دقیقه استفاده می‌شود. اگر نگویم ۱۰ دقیقه‌اش. بچه‌ها با تمام وجودشان در این ۱۰ دقیقه از یکدیگر اطلاعات می‌گیرند، و خیلی وقت‌ها هم اطلاعات غلط به هم می‌دهند. من اگر رابطه‌ی عاطفی خوبی با فرزندم داشته باشم می‌توانم اثرات سوء دریافت‌های بیرونی را بشناسم و رفع کنم.
دستی در دل‌ها داشته باشید همه‌ اندیشه‌ی خود را به ما تسلیم می‌کنند. همیشه فرزندانمان را دوست داشته باشیم و این دوست داشتن را در نگاهمان، رفتارهایمان و حالت‌های خودمان سریان و جریان بدهیم.
یکی از ماجراهای قابل توجه در این باره یکی از اتفاقاتی است که در مجلس عبیدالله رخ می‌دهد. سرهای شهدا را به مجلس عبیدالله بن‌زیاد آورده‌اند. عبیدالله با غرور روی تخت نشسته است و همه را دعوت کرده‌اند تا جشن پیروزی و افتخار خود را مطرح کنند. بعد اسرا را وارد می‌کنند. یقیناً وقتی اسرا وارد مجلس عبیدا… می‌شوند لباس و پوشش مناسب ندارند. عبیدا… قصد تحقیر آن‌ها را دارد و در بدترین وضع قرارشان داده است. باز برای این که بیشتر تحقیرشان کند، حضرت زینب(س) را، که در خیابان‌های شهر خطبه خوانده است فرا می‌خواند تا آخرین جرعه‌ی فریادی را که در گلوی حضرت زینب است بخشکاند. شروع به مسخره کردن می‌کند در حالی که سر اباعبدالله را جلویش در تشت گذاشته است. حضرت زینب در بدو ورود خیلی زود متوجه سرها می‌شود و به زن‌ها اشاره می‌کند که جلوتر بیایند و به گونه‌ای بنشینند که کودکان پشت سر آن‌ها قرار بگیرند و صحنه را نبینند. این صحنه قابل توجه برای بچه‌ها نیست. بچه‌ها را عقب‌تر نشاند و خانم‌‌ها جلو نشستند. عبیدالله از حضرت زینب می‌پرسد: زینب در کربلا خوش گذشت؟ کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟ کسی که داغدار شش یا هفت برادر شهید و دو فرزندش است. تازیانه خورده است و گرسنه و خسته است وقتی به مجلس وارد می‌شود. آن‌گونه سخن می‌گوید که تمام فضا را تغییر می‌دهد.
شروع کرد با چوب بر لبان مبارک حضرت اباعبدالله زدن. درست در این موقعیت برادر عبیدالله‌بن زیاد -عثمان- وارد مجلس شده بود. عثمان به نیابت از عبیدا… زیاد حاکم شهر بصره بود. چون ‌که عبیدالله بن‌زیاد مأموریت داشت که با حفظ سمت از بصره به سمت کوفه بیاید. او زمانی که به کوفه می‌آمد، برادرش، عثمان را جانشین خود کرد.
عبیدا… بعد چوب را کنار‌ گذاشت، سرش را بلند ‌کرد و شروع به صحبت کردن و آزار حضرت زینب(س) کرد که برادرش یک باره از جا بلند شد و بر سر عبیدالله فریاد زد که: دیگر بس است. عبیدا… با تعجب گفت: عجب نمی‌دانستم برادرم هم طرفدار آل‌علی شده است. عثمان گفت: من چیزی دیدم که تو ندیدی، وقتی زینب را می‌آزردی من اشک‌های حسین(ع) را دیدم که از گوشه‌ی چشم او جاری شدند. و پس از آن خون را دیدم که از گوشه‌ی چشمش می‌جوشید. این جمله‌اش مهم است: شگفت است عشق این برادر به خواهر و شگفت است عشق این خواهر به برادر. این درس کربلاست. رشته‌ی دوستی باید چون حسین و زینب باشد. خدایا پروردگارا فهم ما، بصیرت ما، معرفت ما را به کربلا افزون‌تر بفرما. ما را از شاگردان خوش فهم کربلا قرار بده. خدایا این عشق را از جان و قلب ما مگیر. خدایا در فرج آن عزیز منتقم که می‌آید تا تحقق بخش آرمان‌های آن حضرت باشد تعجیل بفرما. زیارت اباعبدالله، نصیب ما بگردان. برحمتک و رأفتک یا ارحم الراحمین.
۱٫بلوغ در ایران در طول ۲۰ سال اخیر نزدیک به ۶ ماه کاهش پیدا کرده. الان معدل بلوغ در ایران ۶/۱۲ است.
۲٫این مسئله در مورد تمام ائمه اتفاق می‌افتد. پیغمبر(ص) در این باره می‌فرماید: «اِنَ عینیه تنامان و لا ینام قلبی؛ ما قلبمان خواب نمی‌رود». ما خواب هم که باشیم، از پشت پلک‌های بسته همه چیز می‌بینیم. آنان همه‌جا حضور دارند. نفس ما، حرکت چشم ما، حالات درونی ما هیچ چیز گم نیست. تصور نکنید وقتی که می‌گویند نامه‌ی اعمال ما را به دست امام زمان می‌دهند -العیاذ بالله- یعنی مثلاً غروب که شد انبوه پرونده‌ها را در مقابل امام زمان(عج) می‌گذارند. آقا با یک نگاه همه چیز را می‌بیند، نه حال حاضر بلکه، همیشه را می‌بیند. کربلا همیشه پیش رویش است؛ این است که می‌گویند: خون جگری امام زمان(عج) بیش از همه است، چون دائم کربلا مقابل نگاهش است. در زیارت ناحیه می‌خوانیم: «خون گریه می‌کند.» چون امام زمان(عج)، همه‌ی این ماجرا را از اول تا آخر می‌بیند. تازیانه زدن حضرت زینب(س)، اسارت رفتن ایشان و بچه‌ها، شهادت امام و یاران، همه را می‌بیند. هیچ چیز در نگاه امام زمان گم نیست.
۳٫ ابلق یعنی دورنگ. امام اشاره می‌کند که دریافتم که قاتل من پیس است.

 

telegram

همچنین ببینید

حضرت علی اکبر(ع)

سخنران: دکتر محمدرضا سنگری   فرزندان امام حسین(ع): بر اساس منابع تاریخی‌ معتبر امام‌حسین(ع) نه ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.